« تنها امیدی که در جهان سوم وجود دارد، امید به بدتر نشدن است.
ما در برکه خودفریبی و خود سوزی اسیر شدیم . جلادان ما از خودمان هستند » .
***
در هفته اخیر فرصتی شد تا چند روزی را از شهر آلوده و غیر قابل تحمل شده « تهران » فاصله بگیرم و اندکی را دور از هیاهوهای ساختگی و بیمارکننده سپری کنم .
رفتار رانندگان ایرانی در جاده ها به وضوح و شفافیت بالا از بسیاری مسائل و چالش ها پرده بر می دارد . خلاف کردن در همه اقشار و طبقات اجتماعی و اقتصادی به یک امر مرسوم و مسری تبدیل شده و « نوع و شیوه ی رانندگی » ارتباط معناداری با طبقه اقتصادی و رفاه اجتماعی جامعه ندارد .
با وجود گذشت بیش از چهار دهه و نیز تبلیغات فراوان هنوز برخی و شاید بسیاری از جاده های پرتردد در ایران اتوبان نیستند و به صورت « دوطرفه » هستند .
در این مسیر چند هزار کیلومتری حتی یک مورد ندیدم که راننده ای برای سبقت از خودروی دیگر در جاده راهنما بزند .
با وجود خطرات بسیار در سر پیچ ها ؛ بسیاری از رانندگان بدون توجه به علایم هشدار دهنده به راحتی و بدون ترس با سرعت بالا سبقت می گرفتند .
مشخص نیست این همه اعتماد به نفس بالا هنگام انجام تخلفات از کجا و چگونه به این رانندگان القاء شده است ؟
مقایسه این موقعیت ها به فرض با شرایط پیش آمده در دوران کرونا و آن همه وسواس و حساسیت افراد جامعه در مورد یک بیماری از ترس ابتلاء و مرگ و میر احتمالی کاملا جای تامل و البته تاسف دارد .
مرگ ، مرگ است چه با بیماری باشد و یا با تصادفات و یا هر چیز دیگر .
کته ی قابل تامل این بود که این گونه از رانندگان غالبا در سنین میان سالی بودند و این نوع رانندگی خطرناک و پر ریسک را در حضور « خانواده » انجام می دادند .
در اتوبان ها که در برخی نقاط « دوربین ثبت تخلفات » نصب شده است رانندگان به محض رویت این دوربین ها سرعت خود را کم می کردند و همین که دوربین را پشت سر می گذاشتند همان سرعت بالای پیشین را تکرار می کردند .
در انجام این گونه تخلفات همه گونه مدل اتومبیل مشارکت داشتند . از پراید و تیبا و سمند گرفته تا اتومبیل های گران قیمت چند میلیاردی .
این نکته می تواند نشان دهنده ی این مساله باشد که خلاف کردن در همه اقشار و طبقات اجتماعی و اقتصادی به یک امر مرسوم و مسری تبدیل شده و « نوع و شیوه ی رانندگی » ارتباط معناداری با طبقه اقتصادی و رفاه اجتماعی جامعه ندارد . آنان که بر شیپور این توهم بی انتهاء می دمند خود کاتالیزورهای فروپاشی نهایی هستند .
این گزاره از آن جهت مطرح می شود که مدل اتومبیل می تواند تا حد قابل توجهی پایگاه اقتصادی و اجتماعی را نشان دهد و به طور طبیعی انتظار می رود کسانی که اتومبیل های گران تری را سوار می شوند از فرهنگ رانندگی بالاتری برخوردار باشند اما مشاهدات چنین فرضیات و یا گزاره های ذهنی را تایید نمی کند .
بدون تردید یکی از فاکتورهای مهم برای سنجش میزان فرهنگ عمومی همین نحوه ی رانندگی ایرانیان است که به نظر می رسد در این زمینه نمره قابل قبولی نمی گیرند .
در واقع ؛ رانندگان ایرانی چیزی به نام « حقوق شهروندی » و یا « احترام به حقوق مدنی و اساسی دیگران » را در جغرافیای فکری و ذهنی خویش به رسمیت نمی شناسند و رانندگی آنان نشان از فرهنگ منحط استبداد و انحصار طلبی آنان دارد .
این وضعیت بد در همراهی با فقدان نظارت و ابزارهای قانونی موثر و مهم تر از آن « نظارت عمومی » تشدید و بدتر می شود و بی قانونی و تعدی و تجاوز به حقوق دیگران به یک نرم و یا هنجار غالب تبدیل می شود .
استدلال و توجیه تعداد قابل توجهی از همین رانندگان در این زمینه ها قابل توجه است .
آن ها مقصر اصلی در میزان تصادفات و مرگ و میرها و جراحات و ... را که کم تر در جهان قرینه ای دارد به حساب غیراستاندارد بودن جاده ها و یا ناایمن بودن خودروها و چیزهایی از این دست می گذارند .
شکی نیست که در این کشور جاده و اتومبیل هم مثل چیزهای دیگرش است اما درست نیست که برای اصلاح بنیادین یک ناهنجاری فراگیر و کشنده آدرس های غلط داده شود .
این وضعیت مانند تجویز مسکن برای بیماری است که مبتلا به مرض صعب العلاج شده باشد .
اما نکته ی مهم در این میان که کاملا و به عمد مغفول مانده است مساله « بهداشت روان » است .
راننده ای که به کرات تخلف می کند و به حقوق شهروندی دیگران می خندد دچار اختلالات روانی است .
اما چرا مجوز رانندگی برای این افراد بیمار صادر می شود ؟ جز آن که نتیجه بگیریم مسئولان و مقامات تصمیم گیر هم مانند خود این ها باشند و جان انسان ها برای آنان ارزشی نداشته باشد ؟
دو سال پیش در یادداشتی نوشتم : ( این جا )
« سوال من این است وقتی راننده ای از نظر مراجع ذی صلاح « پر خطر » شناسایی می شود ؛ چرا به او اجازه رانندگی می دهند ؟
چرا او را محروم نمی کنند ؟
آیا این موضوع به لحاظ حقوقی خودش نوعی مشارکت و معاونت در تخلفات نیست ؟
چرا برای صدور گواهی نامه رانندگی در کشوری که بنا بر آمار رسمی مراجع ذی ربط حدود ۶۰ درصد مردم دارای افسردگی، اضطراب، وسواس و یکی از اختلالات روانی هستند ( این جا ) ؛ تست غربال گری روانی انجام نمی شود ؟
چرا مقامات و تصمیم گیرندگان و صاحبان و شریکان قدرت در این مسائل « حساس » نیستند و از کنار آن به راحتی عبور می کنند ؟
چرا مثل کشورهای غربی و توسعه یافته که این مقامات آن ها را هر روزه در تریبون ها لعن و نفرین می کنند و آن ها را مسبب بدبختی ملت ایران معرفی می کنند در حالی که دغدغه آن حاکمان آرامش و آسایش مردمانش هست ؛ برای هر فرد شناسنامه اجتماعی ( Social credit ) صادر نمی کنند تا حساب اجتماعی هر فردی شفاف باشد و به خاطر کسب امتیازات منفی و یا پر خطر از مزایا و حقوق اجتماعی محروم شوند ؟
چگونه است که دادگاه های جمهوری اسلامی ایران فرد و یا افرادی را فقط به خاطر کنش گری و مطالبه گری و نوشتن از حقوق شهروندی و اساسی شان محروم می کنند اما کسی را به خاطر رانندگی پر خطر و بازی کردن با جان دیگر انسان ها محروم نمی کنند ؟
بخشودگی گاه و بیگاه جرائم معوقه تخلفات رانندگی به مناسبت جشن ها و مناسبت های ملی و دینی از طرف پلیسی که مدعی است کیفیت خودروها در تصادفات و تلفات نقش تعیین کننده دارد چه توجیه منطقی و عقلانی دارد ؟
کجای دنیا یک فرد متخلف و متجاوز به حقوق دیگران را می بخشند بدون آن که تغییری در رفتار آن فرد مشکل دار حاصل شده باشد ؟ » .
از آن زمان تاکنون وضعیت تغییری نکرده و رو به سوی وخامت گذاشته است .
واقعیت آن است که جامعه ی ایرانی در کلیت خود به شدت دچار « خوشیفتگی مزمن » است و نقد و نقادی را بر نمی تابد .
تا این هژمونی در جامعه فرهنگ غالب و پیش رونده باشد ؛ نباید انتظار بهبود را داشت .
آنان که بر شیپور این توهم بی انتهاء می دمند خود کاتالیزورهای فروپاشی نهایی هستند .
نظرات بینندگان
هرکجا باز شود
آنجا را به گوه میزند!
استاد صادق هدایت این جمله را در نامه به حسن شهید نورایی گفتهاند. (مطالعه بیشتر کتاب هشتاد و دو نامه به حسن شهیدنورایی)
صادق خان هدایت معروفترین نویسنده ایران در جهان و خالق شاهکار بوف کور است که از آن به عنوان بیست شاهکار قرن بیستم یاد میکنند. آنچه دربارهی هدایت جالب توجه است اینکه او نسبت به حکومتها و دولتهای وقت موضعگیری خاصی ندارد و پیکان انتقاد و نفرت خود را به طرف مردم نشانه میرود. هرچند هدایت به فرهنگ باستانی ایران علاقه داشت امّا مردمِ امروز ایران را کسانی میدانست که بیهوده، ادعای خودبزرگبینی دارند و در هپروت سیاحت میکنند. صادق هدایت در سال ۱۳۳۰ در پاریس درگذشت. آرامگاه او در قبرستان پرلاشز است که معروفترین گورستان دنیاست. بسیاری از شخصیتهای بزرگ فرهنگی ایران و جهان از جمله غلامحسین ساعدی در آنجا دفن شدهاند
درست گفته واقعا ایران خودمان را به چه روزی انداختیم که حاضر نیستیم دراین سرزمین زندگی کنیم کدام انسان عاقل خانه وکاشانه خودش را به ویرانه تبدیل می کند کاشانه ای که حیات تک تک به به خوب بودن آن وابسته هست نه محیط زیست داریم نه اقتصاد نه به همدیگراعتماد داریم والی آخر
« صادق هدایت » واقعا مردم شناس زبده ای بود .
و مهم تر یک روشنفکر مسئول و ترازمند .
نه آن طرف غش می کرد و نه این طرف .
حیف که قدرش ندانستند .
شما که طاقت و تحمل نقد درونی را ندارید قدر مسلم جزء همان کسانی هستید که هدایت آن ها را مورد خطاب قرار می دهد و دقیقا به خاطر امثال شماها و تفکرات و رفتارهای شما بود که این نویسنده فقید به خارج فرار کرد و در آن جا به زندگی خویش پایان داد .
یاد و روانش همیشه جاودان .
پایدار باشید .
خودتان به غیر قابل تحمل شدن هوای شهر اذعان دارید بعد می گویید چرا مدارس غیر حضوری برگزار شده اند؟؟؟؟
درود
این دو چه ارتباطی با هم دارند ؟
مسافرت من معمولا در فصل زمستان انجام می شود . این هم ارتباطی با تعطیلی مدارس به خاطر آلودگی هوا ندارد .
وقتی مقامات و مسئولان بی کفایت و احمق به جان شهروندان اعتنایی ندارند و البته « شهرنشینان » هم با چند روز تعطیلی مدارس ذوق مرگ می شوند و هوس شمال رفتن به سرشان می زند به جای آن که به اصل مساله اعتراض کنند و حقوق قانونی خود را مطالبه کنند ؛ طبیعی است که باید از « زامبی ها » فاصله گرفت !
پایدار باشید .