صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

« هيچ گاه در كنار هم نبوديم . هيچ گاه يكديگر را نشناختيم »

داستان میثم

مهدی خلیلی/ روزنامه نگار و آموزگار

داستان میثم و انشای فقر در صدای معلم

  میثم بچه فقر و طلاق بود.

پدرش زن سوم را گرفته بود و مادرش هم شوهر دوم.

او تنهای تنها بود. حتی جای خوابی هم نداشت. شبی در خانه عمه می خوابید و شبی دیگر در خانه پدر بزرگ!

پسر شورشی و طاغی و در اوج بلوغ نوجوانی!

اما مرام جنوب شهری هم داشت . اندکی محبت می دید سعی می کرد قدردان باشد!

میثم حتی پول توجیبی هم نداشت . مجبور بود کار کند . نصاب ماهواره شده بود. حتی من هم به او گفتم ماهواره می خواهم و اگر دوستان هم ماهواره می خواستند میثم را می گفتم که برود نصب کند و اندک پولی گیرش بیاید.

میثم گاهی توزیع مشروبات الکلی یکی دو محله را انجام می داد و برای قدردانی از من هم همیشه می خواست برای من مشروب بیاورد اما من به میثم گفتم که تا حالا نخوردم و نمی خورم! و بهتر است تو دنبال این کارها نباشی! او می خندید و می گفت: معلم اخلاق شدی؟ تو که اهل دلی! اهل حالی!

میثم بچه کلاس و مدرسه نبود و در زنگ من هم می خواست کلاس نیاید و به بیرون از مدرسه برود و کارهای مرا انجام دهد. دو سه باری فرستادمش بانک تا پول آب و برق و گاز را پرداخت کند. آن زمان هنوز می بایست می رفتیم بانک قبض را پرداخت می کردیم.

روزی در حیاط مدرسه دیدیم سرو صدای زیادی شده و دو تا پلیس به مدرسه آمدند و میثم را گرفتند و یکی از آن پلیس ها؛ سیلی محکمی به میثم زد. من لحظه ای میثم را دیدم و او هم مرا .اما از خجالت سرخ شده بود. میثم را به کانون اصلاح و تربیت بردند. دیگر نمی دانم سرنوشت میثم چه شد و میثم کجاست و چه می کند؟ میٍثم ها در اطراف ما هستند! میثم هایی که داشته هایشان نداشته هاست. لطفا در ادامه این داستان را بخوانید.

داستان من تو او !

داستان میثم و انشای فقر در صدای معلم

داستان برشی از زندگی من مهدی و تو توی مخاطب و او میثم است.

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم .

تو به مدرسه مي‌رفتي چون به تو گفته بودند بايد دكتر شوي .

او هم به مدرسه مي‌رفت اما نمي‌دانست چرا ؟

من پول توجيبي‌ام را هفتگي از پدرم مي‌گرفتم .

تو پول توجيبي نمي‌گرفتي .

هميشه پول در خانه شما دم دست بود .

او هر روز بعد از مدرسه كنار خيابان آدامس مي‌فروخت .

معلم گفته بود : انشا بنويسيد .

داستان میثم و انشای فقر در صدای معلم

موضوع اين بود : علم بهتر است يا ثروت ؟

من نوشته بودم : علم بهتر است .

مادرم مي‌گفت : با علم مي‌توان به ثروت رسيد .

تو نوشته بودي : علم بهتر است .

شايد پدرت گفته بود : تو از ثروت بي‌نيازي .

او اما انشا ننوشته بود . برگه ی او سفيد بود .

خودكارش روز قبل تمام شده بود .

معلم ، آن روز او را تنبيه كرد .

بقيه ی بچه‌ها به او خنديدند .

آن روز او براي تمام نداشته‌هايش گريه كرد .

هيچ كس نفهميد كه او چقدر احساس حقارت كرد .

خوب معلم نمي‌دانست که او پول خريدن يك خودكار را نداشته است .

شايد معلم هم نمي‌دانست که ثروت و علم گاهي به هم گره می خورند .

گاهي نمي‌شود بي‌ ثروت از علم چيزي نوشت .

من در خانه‌اي بزرگ مي‌شدم كه بهار، توي حياطش بوي پيچ امين‌الدوله مي‌آمد .

تو در خانه‌اي بزرگ مي‌شدي كه شب‌ها در آن ، بوي دسته گل‌هايي مي‌پيچيد كه پدرت براي مادرت مي‌خريد .

او اما در خانه‌اي بزرگ مي‌شد كه در و ديوارش ، بوي سيگار و ترياكي را مي‌داد كه پدرش مي‌كشيد .

سال‌هاي آخر دبيرستان بود .

بايد آماده مي‌شديم براي ساختن آينده .

داستان میثم و انشای فقر در صدای معلم

من بايد بيشتر درس مي‌خواندم . دنبال كلاس‌هاي تقويتي بودم .

تو تحصيل در دانشگاه‌هاي خارج از كشور برايت آينده ی بهتري را رقم مي‌زد .

او اما نه انگيزه داشت و نه پول . درس را رها كرد . دنبال كار مي‌گشت .

روزنامه چاپ شده بود .

هر كس دنبال چيزي در روزنامه مي‌گشت .

من رفتم روزنامه بخرم كه اسمم را در صفحه ی قبولي‌هاي كنكور جست و جو كنم .

تو رفتي روزنامه بخري تا دنبال آگهي اعزام دانشجو به خارج از كشور بگردي .

او اما نامش در روزنامه بود . روز قبل در يك نزاع خياباني كسي را كشته بود .

من آن روز خوشحال‌تر از آن بودم ، كه بخواهم به اين فكر كنم كه كسي، كسي را كشته است .

تو آن روز هم مثل هميشه بعد از ديدن عكس‌هاي روزنامه ، آن را به كناري انداختي .

او اما آنجا بود . در بين صفحات روزنامه .

براي اولين بار بود در زندگي‌اش كه اين همه به او توجه شده بود!

چند سال گذشت .

وقت گرفتن نتايج بود .

من منتظر گرفتن مدرك دانشگاهي‌ام بودم .

تو مي‌خواستي با مدرك پزشكي‌ات برگردي . همان آرزوي ديرينه پدرت .

او اما هر روز منتظر شنيدن صدور حكم اعدامش بود .

وقت قضاوت بود .

جامعه ی ما هميشه قضاوت مي‌كند .

داستان میثم و انشای فقر در صدای معلم

من خوشحال بودم كه مرا تحسين مي‌كنند .

تو به خود مي‌باليدي كه جامعه‌ات به تو افتخار مي‌كند .

او شرمسار بود كه سرزنش و نفرينش مي‌كنند .

زندگي ادامه دارد .

هيچ وقت پايان نمي‌گيرد .

من موفقم . من مي‌گويم : نتيجه ی تلاش خودم است!

تو خيلي موفقي . تو مي‌گويي : نتيجه ی پشتكار خودت است!

او اما زيرمشتي خاك است . مردم گفتند : مقصر خودش است!

من، تو، او

هيچ گاه در كنار هم نبوديم .

هيچ گاه يكديگر را نشناختيم .

اما من و تو اگر به جاي او بوديم ، آخر داستان چگونه بود؟

هر روز از كنار مردماني مي‌گذريم كه يا من‌اند يا تو و يا او .

و به راستي نه موفقيت‌هاي من به تمامي از آن من است و نه تقصيرهاي او همگي از آن او.


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

داستان میثم و انشای فقر در صدای معلم

سه شنبه, 12 دی 1402 21:34 خوانده شده: 250 دفعه چاپ

نظرات بینندگان  

پاسخ + +1 0 --
امامی 1402/10/13 - 10:09
سلام
البته می توانستید در کانون اصلاح تربیت نیز سرنوشت و عاقب او را تعقیب نمایید.

بجای انجام کارهای کوچک تان برای کسب مزدی ناچیز میثم، اگر وظیفه اصلی شمای معلم، علیرغم همه بدبختی های زندگی اش، تشویق او به تحصیل و یادگیری بود، بهتر بود.
ما معلمان به عمله نیاز نداریم، دغدغه اصلی ما حضور کودکان در کلاس درس است.

انتظار داشتید فروش مشروب و نصب ماهواره برای او چگونه
آینده ای ترسیم سازد؟

ما معلمیم نه وزیر کار و رفاه اجتماعی!
پاسخ + 0 0 --
A 1402/10/13 - 10:10
فوق العاده بود.

نظر شما

صدای معلم، صدای شما

با ارائه نظرات، فرهنگ گفت‌وگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.

نظرسنجی

میزان استفاده معلمان از تکنولوژی آموزشی مانند ویدئو پروژکتور ؛ تخته هوشمند و .... در مدرسه شما چقدر است ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور