آقای معلم، برگه کیفرخواست ارسالی به سامانه ثنایش را پرینت گرفت. کاغذ را از روی چاپگر برداشت. گرچه آن را چندین بار روی صفحه رایانه خوانده بود، اما دوباره و با دقت بیشتری کلمات ردیف شده را نگاه کرد.
بار سنگینی قلبش را میفشرد. اما تصمیم گرفت با شامه ی معلمیاش، کیفرخواست ظالمانه دادسرا را دقیقاً مانند یک برگه امتحانی تصحیح کند. شاید بهترین دفاعیهای که میتوانست در دادگاه ارائه دهد، همان برگه غلطگیری شده باشد.
خودکار قرمزش را برداشت و زیر جملات اصلی، خط کشید. آن قدر دستش میلرزید که تمام خطوط دالبری بودند. در عرفان و دنیای ادراکات، معنای کفر، بسیار جامعتر و گستردهتر از آن است که تنها چشم بربندیم بر حضور خالق یکتای هستیبخش. در آنجا هر آن کس که مانع جلوهگری «حق و حقیقت» گردد، کافر است.
به جمله: «متهم بدون سابقه محکومیت مؤثر کیفری و آزاد با قرار کفالت» که رسید، دستش بیشتر لرزید. باورش نمیشد بعد از ۲۷ سال معلم بودن آن هم از روی عشق و نه فقط انجام وظیفه، به جای «جناب آقای معلم، استاد گرانقدر!»، عنوان «متهم» را کسب کرده باشد.
یادش آمد آن روز هم که برای گذاشتن قرار کفالت به دادسرا رفته بود، موقع برگشت، دستهایش شدیداً میلرزیدند. نه برای اینکه قرار کفالت، شصت میلیون تومان بود و فیش حقوقی دوست و همکارش که مانده بود تا بیست میلیون تومان، نمیتوانست ضامنش باشد. نه برای اینکه به خاطر نداشتن ضامن، بازداشتش کردند و برادر دوست و همکارش به دادسرا آمد و او آزاد شد.
حتی نه برای اینکه قطعه زمینی که بیست سال پیش، با جمعآوری اندک مبلغی در اوایل سالهای خدمتش خریده و حالا که وارد بافت روستا شده بود، قیمت میلیاردی اش، دیگ طمع ورّاث را به جوش آورده و به کمک چند شرخر، برایش شکایت «استفاده از اسناد جعلی» را راه انداخته بودند تا اسنادش را باطل کنند و زمین را به چنگ آورند.
دستش شدیداً میلرزید چون دادیار بسیار جوانی که در دادسرا دیده بود، همانی نبود که او توقع داشت. فردی که بتواند عهدهدار مسئولیتی باشد و بر جایگاهی تکیه زند که به فرموده امیرالمومنین، در حدیثی از امام صادق علیهالسلام، جایگاه «پیامبر و امام معصوم» است.
او دستشهایش میلرزید و قلبش فشرده بود چون بسیار زیاد توقع داشت که دادیار جوان، در مسیر ترقیاش از دبستان و دبیرستان گرفته تا دانشگاه آموخته باشد، مهمترین اصلی که قاضی میبایست از آن پرهیز کند «حکم به ناحق» است.
حالا کیفرخواستی را پیش رو داشت که اگر قرار بود به حق بررسی گردد از همان روز اول مختومه شده بود زیرا شکّات پرونده یا همان شرخرها، هیچ سند و مدرکی دال بر مالکیت نداشتند و قانوناً نمیتوانستند برای ملکی که مالک آن نیستند چنین شکایتی ارائه دهند.
آقای معلم بسیار زیاد توقع داشت، که دادیار کم تجربه دادسرا، دادههای موجود در پرونده را همچون یک مسئله ریاضی که سالها برای دانشآموزانش تدریس کرده بود، ارزیابی کند و بعد دادنامه را صادر نماید و دریغا که دادیار آن چنان که شایسته مقام قضاوت است، عمل نکرده بود!
آقای معلم بسیار زیاد توقع داشت که تعالی اخلاق، تعهد، وجدان و انسانیت دادیار همچون رشد در موقعیتش بوده باشد که صدافسوس چنین نبود! برای همین وقتی به انتهای کیفرخواست رسید، نمرهای نداد. دلش نمیآمد که روفوزهاش کند! فقط نوشت: «فرزندم نیازمند ادراک بالاتری است».
بعد روی صفحه رایانهاش تایپ کرد:
بسمالله النور
ریاست محترم شعبه ۱۰۷ دادگاه کیفری
قبل از هر دفاعیهای بیان میدارم، ««کَفی بِاللهِ شهیداً بینی و بینکم». گواه و شاهدم میان من و آنها، تنها خداست و همین برایم کافی است!
اما به هر حال دفاعیات در برابر تهمت ناروا نه تنها حق شهروندی که تکلیف شرعی است. چراکه با سابقه ۲۷ سال فعالیت مخلصانه برای تربیت فرزندان این مرز و بوم، خود را شیری میدانم در بیشه وطن که سکوتم، فقط و فقط روبهان را به عرض اندام بیشتر گستاخ میکند.
در عرفان و دنیای ادراکات، معنای کفر، بسیار جامعتر و گستردهتر از آن است که تنها چشم بربندیم بر حضور خالق یکتای هستیبخش. در آنجا هر آن کس که مانع جلوهگری «حق و حقیقت» گردد، کافر است.
با دلایل ذیل، اتهام پوچ و بیاساس و موهوم شاکیان را شدیداً رد میکنم....
تیرماه ۱۴۰۲
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
دست مریزاد...عالی بود