همواره یکی از چالش های بنیادین دانشگاه و فرایند علم ورزی در جهان و به خصوص ایران، همبسته یا ناهمبستگی زیستی علم و معنویت بوده است. چالشی مستمر که از یک طرف پیوند این دو را ممکن و لازم و از طرف دیگر ناممکن و غیرضروری تلقی می کند.
تردیدی نیست که برای اغلب زیست مندان علمی غوطه ور در اتمسفر پوزیتیویسم، صحبت از زیست معنوی در فضای عمومی علم، چندان محلی از اعراب ندارد و آن را به لفاظی های ایدئولوژیک منتسب می دانند. اما در کنه فضای خصوصی و وجدانی همین زیست مندان، تلاطم درگیرهای شدید ذهنی در مورد چیستی و چرایی زیستن، همیشه در جریان و البته پیوسته در حال سرکوب شدن است.
از آنجا که دست علم تجربی، برای پاسخ به سوالات محوری و اساسی زیست معنوی خالی است و یا با پاسخ های بسیار سطحی و اجمالی پر شده است؛ زیست مندان علم چاره ای ندارند که دیواری سترگ بین زیست علمی و زیست معنوی خویش بنا نهند، به گونه ای که این دیوار حصار مهجوریت زیست معنوی را تضمین کند. در چنین شرایطی است که پیوند زیست علمی و زیست معنوی کاملا گسسته و حضور جدی در اقلیم هر یک به نفی دیگری منتهی شده است.
اگرچه در مقیاس جهانی، زیست معنوی در سایه و زیر چتر زیست علمی نهادینه شده است و در لایه های پیدا و عموما پنهان زیستن های علمی جای خود را تثبیت کرده است؛ اما در ایران زیست معنوی با تعبیر مشخص تری به نام زیست مذهبی در تلاش است که جای خود را نه در سایه زیست علمی، بلکه هم عرض و حتی بالاتر از آن تثبیت سازد.
فضای علم زدگی در اکوسیستم شبه علمی دانشگاههای ایران، عاملی تعیین کننده در جداسازی علم و معنویت است. هنگامی که رشد علمی با اصول آفرینی و خدشه ناپذیری گزاره های شبه علمی همراه می شود و فرصت تأمل و بازاندیشی علمی در این گزاره ها فراهم نیست؛ به مرور دیوار بین زیست علمی و زیست معنوی بلندتر خواهد شد. زیرا در چنین فضایی، زیستمندان علمی پاسخ به هر سوالی حتی از جنس معنویت را در همان گزاره های سفت و سخت شده خویش پیدا می کنند و به آنها باورمند می شوند. باوری سست بنیان و لغزنده که آشوب درونی پایداری را نصیب ما کرده است.
علاوه بر علم زدگی، آنچه که به زیست معنوی زیست مندان علمی لطمه جدی وارد ساخته است، فضای سطحی نگری دینی است. خلاصه و تقلیل نمودن دینداری در اجرای صوری و عادات وار احکام مذهبی، موجب شده تأمل و اندیشه ورزی عمیق دینی و مذهبی به حاشیه رانده شود و فرصت چندانی برای اندیشه در مورد چرایی ها و چیستی های زیستن از منظر دین که در هر برهه زمانی نیازمند تأمل به روز است فراهم نگردد.
دین همواره از مراجع اصلی سامان بخشی زیست معنوی بوده است. نقش شکاف و گسست بین علم و دین، در دنیای امروز در گسست پیش آمده بین زیست علمی و زیست معنوی غیر قابل انکار است. هر چند به تعبیری علم فرزند و پرورش یافته دین است و عمده دانشمندان و اندیشمندان بانیان علم دیندار بوده اند؛ اما رشد و جهش سریع و سلطه همه جانبه آن در کلیه ارکان زندگی، باعث شد تا قیمومیت خویش را از مخلوق خود به رسمیت نشناسد.
آنچه موجب پیوند ارگانیک زیست علمی و زیست معنوی در جامعه ما که معنویت با دینداری همزاد است می شود؛ ورود نقادانه و اندیشه ورزانه زیست مندان علمی به گزاره های علمی خلق شده توسط خویش در فضای پسا پوزیتیویسم از یک طرف و ورود تأمل گرایانه به بنیان های معرفتی دین از طرف دیگر است.
بازاندیشی هستی شناسانه علم و دین می تواند مرزهای پوشالی بین این دو مرجع معرفت شناسی را در خود حل و زیست علمی در زیست معنوی ترکیب شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
مقاله ای مبهم و پخش است ولی تا جایی که متوجه شدم شما علم ورزی را در کنار معنویت می بینید یا می خواهید یا بر عکس. اما معنویت را به خوبی باز نکرده اید و آن را نوعی دین انگاشته اید و بعد دین را نوعی معنویت مطرح می کنید که کامل معنویت نیست. به نظرم ابتدا واژه های خود را باید باز می کردید.
به نظرم شما به دلیل همین نبود پایه برای بحثتان دچار کلی گویی شده اید. جایی هم می گویید علم از دین امده است که متوجه نشدم منظورتان چیست؟!آیا منظورتان این است که دین به علم ورزی تشویق کرده یا فکر کردن علمی از دین آمده یا دین باعث تولید علمی شده؟!
خلاصه اشکالات مقاله آنقدر کلی و زیاد و مبهم است که نمی دانم چگونه میشود
یا خود دین، به طور کلی یک روش زندگی است که شیطان پرستی دین است علم پرستی دین است و اینکه این که پی زیست علمی و معنوی باشیم هم یک دین است.
من منظور شما را داشتن اعتقاد به چیزی می گیرم و به خصوص داشتن اعتقاد به خدا و این مسائل.
نگاه به این موضوع معنویت به طور جداگانه در کنار علم خود جای بحث دارد! آیا معنویت می تواند جدا از علم باشد؟
چون یک عالم بدون نظریه و اعتقاداتی معنوی توان کار کردن ندارد یک فرد علمی هدف دارد و در جهتی حرکت می کند که به زندگی اش معنا و معنویت می دهد
یا در مورد اینکه دین موجب سامان معنویت می شود هم خود جای بحث دارد که آیا بدون دین های مرسوم چنین امکانی وجود ندارد؟!
آیا انسان محکوم به دین داری است؟!
و مشخص نیست شما اصلا منظورتان از زیست علمی چه هست؟! یعنی منظورتان این است که روی قاعده علمی زندگی کرد یا منظورتان زندگی دانشمندان است که کار علمی می کنند؟!
و ...
بحث و پرداختن به این موضوعات وقت و جای زیادی می گیرد اما به نظرم مقاله شما اشکالات بنیادی زیادی داردو بیشتر به نظر می آید یک ایده نه جدید اما احساسی و خام و مبهم است