عجلهای خودم را به مدرسه پسرم رساندم. تمام مسیر را از سر خیابان دویده بودم تا بتوانم قبل از آنکه آموزگارش برود، او را ببینم.
ساعت ۸ صبح، جلسه دیدار آموزگار با اولیا برگزار شده بود و من، ساعت ۷ و نیم کلاس داشتم. اگر بعد از ظهرهم برگزار میشد، چندان فرقی نمیکرد. بازهم نمیتوانستم در خود جلسه حاضر باشم. چون تا دو و نیم باید مدرسه میماندم. همسرم هم یک هفتهای میشد که مأموریت اداری رفته بود. برای همین، همان موقع که بروشور جلسه را در گروه اولیا دیدم، تنظیم کردم که دو زنگ آخر را، اجازه خروج بگیرم تا بتوانم قبل از ۱۲ و نیم، از تهرانسر به گیشا برسم.
معاون مدرسه خودم، نپذیرفت که کلاس زنگ آخر بی معلم بماند. یازدهم های ریاضی آن قدر برایش دردسر ساخته بودند که گفت: « لطف کن! جایگزین بذار برا خودت» یکی از همکارانم از خانه آمد و جایگزینم شد. تا او برسد و من راه بیفتم کمی دیر شد.
جلوی دفتر دبستان، دیدم که آموزگار با مادر دیگری صحبت میکند. دورتر ایستادم و به دیوار تکیه دادم. خسته نشده بودم. یک لحظه خیالم راحت شد که به موقع رسیدم و آموزگار نرفته است. نفس نفس میزدم. ماسک روی صورتم اذیتم میکرد. برداشتمش.
مادر، پشتش به من بود. صدایش را هم نمیشنیدم، بس که آرام صحبت میکرد. اما آموزگار بلند صحبت میکرد. دست به سینه ایستاده بود.
به یاد نداشتم در مدت ۲۲ سال معلمی، موقع صحبت با اولیا دست به سینه ایستاده باشم. توجهام جلب خانم معلم جوان پسرم شد.
از روی رفتارهای عصبی و هول شدنهای گهگاهی که داشت، حدس زدم دلیل دست به سینه ایستادنش، نوعی حالت دفاعی است در برابر صحبتهای منطقی مادر.
اینکه به خود اجازه میدادم چنین حدسی بزنم، برخوردهای قبلی آموزگار با خودم و فرزندم بود. اتفاقاتی که سبب شدند، از صبح سختی و استرس را به جان بخرم تا الان در ده قدمی او بایستم و جلوی مشکلات بعدی را برای فرزندم بگیرم. «خیلی از آدما فرصت دارن تاریخ و ادبیات و فیزیک و شیمی و ریاضی و مطالب دیگه تدریس کنن اما فقط حقوق بگیر آموزش و پرورش هستن. معلم بودن به تأثیرگذار بودن فرد مربوط میشه. اینکه زندگی یک نفر رو بتونه از این رو به اون رو کنه یا بسازتش!»
آموزگار یک دفعهای، انگار که مطلب خوبی یادش افتاده باشد تا بتواند برای یکبار هم که شده برگ برنده آن بحث را رو کند، دست راستش را از گره دست چپش باز کرد و بالا آورد و عدد دو را نشان داد و با تندی وسط صحبت آرام مادر گفت: «فقط دو نفر توی درس هدیه ها ، «نیاز به تلاش بیشتر» شدند. فقط دو نفر!
یکی بچه شما و اون یکی هم پسر سرایداره که پدر و مادرش تا پنجم ابتدایی بیشتر نخوندن! شما که ادعای تحصیلات دارید، بهتره منو متهم نکنید. برید ببینید مشکلتون کجاست که بچهتون هم سطح بچهایه که پدر و مادرش بیسوادن. اگر توقع دارین، درس نخوندن دونه دونهی بچهها رو من پیگیری کنم، بدونید که اینجا مدرسه دولتیه! منم نمیرسم».
صحبتهای معلم یک ریز ادامه داشت. هر جمله هم بی رحمانه و عصبیتر از قبلیها. اما من دیگر، هیچ کدامشان را نمیشنیدم.در واقع نمیخواستم که بشنوم. شاید برای اینکه مشابهاش را قبلاً از معلم دیگری نشنیده بودم. افاضاتی که همانند طرز ایستادنش، منحصر به خودش بود.
آن روز گذشت و چند وقت بعد، در گروه اولیا پیامی گذاشته شد بابت جمعآوری مبلغی برای تهیه کادوی روز معلم. پیام بسیار ساده و کوتاه بود اما مثل بمبی در ذهنم ترکید که گرد و خاکش، خاطرات دور و شیرینی بود از معلمان مؤثر در زندگی خودم یا فرهیختگانی که سعادت همکاری با آنها را داشتم.
نگرش و بینش هر کدامشان با سخنان خام آموزگار فرزندم، زمین تا آسمان تفاوت داشت و حالا چه خوب میفهمیدمشان!
خاطره معلمانی که خود را نردبانی میدانستند برای رشد و پیشرفت نسل آینده بی آن که چرتکه بیندازند یا حساب و کتاب کنند و نوع دولتی یا غیردولتی بودن مدرسه را به شمار بیاورند. همچون همکار گرانقدری که دفترچه خاطرات دانشآموزی را زودتر امضاء کرده بود و وقتی به دستم رسید تا من هم برایش متنی بنویسم، دیدم که برای او نوشته است: «عزیز دلم! خوشحالم که در مسیر موفقیتهایی که داشتهای، لحظاتی هم من، همسفرت بودهام».
یادآوری معلمی در دوران دبیرستان خودم که وقتی روزش را در کلاس به او تبریک گفتیم، پاسخ داد: «خدا کنه واقعاً معلم باشم برای تک تکتون». همگی خندیدم که:«خب! معلمومه شما معلممون هستید؟! پس معلمی به چیه؟!»
او هم خندید و گفت:
«خیلی از آدما فرصت دارن تاریخ و ادبیات و فیزیک و شیمی و ریاضی و مطالب دیگه تدریس کنن اما فقط حقوق بگیر آموزش و پرورش هستن. معلم بودن به تأثیرگذار بودن فرد مربوط میشه. اینکه زندگی یک نفر رو بتونه از این رو به اون رو کنه یا بسازتش!»
پاسخش کوتاه بود و در حد و حدود سن ما اما حقیقتی را در پسا پرده داشت که آرزو میکنم، به آن دست یابم حتی شده به اندازه یک دانشآموز در طول دوران کاری باقیماندهام.
اینکه ؛
«معلم باشم و نه حقوق بگیر وزارتخانه!»
بهاره حاصلیان
اردیبهشت۱۴۰۲
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
به گزارش رکنا به نقل از ایران،
نقشه معلم مهربان قزوینی برای نجات دزد مدرسه