به نام آن که فکرت آموخت
اگر دیروز در مسیر پیادروی خود در خیابان این منظره تکان دهنده را نمی دیدم شاید مثل همه مردم از هوای مطبوعی که بعداز بارش باران بهاری به وجود آمده بود لذت می بردم اماچه می شود کرد مناظر همیشه بر وفق مراد نیست .
اجازه بدهید قبل از تشریح آنچه دیدم نقبی به سالهای نه چندان دور بزنم .
در دوران کودکی و نوجوانی ما به معدود افرادی که به هر علت از نظر جامعه مطرود بودند (این افراد معمولا در همه جوامع کم و بیش وجود دارند) و در خرابه ها و اطراف زباله ها و یا گلخن حمامهای قدیمی روزگار را می گذراندند اصطلاحا می گفتند : « سگ زنده غلوم زنده » . این بدان علت بود که از نظر مردم زندگی این افراد به سطح زندگی سگ های ولگرد تنزل پیدا کرده و به اصطلاح رایج همان روزها زندگی سگی داشتند .بیراه هم نبود چون معمولا در کنار این افراد سگ و گربه های ولگرد هم در زباله ها به جست و جوی غذا مشغول بودند .
البته دو نکته مهم را نباید از نظر دور داشت ؛ نخست اینکه تعداد این افراد آن قدر زیاد نبود که در شهر پراکنده باشند و دومی و مهمتر اینکه امکان نداشت در بین این مطرودین اجتماعی کودک و یا نوجوانی دیده شود! و اما آنچه را دیروز دیدم ، در یک لحظه جابه جایی نا به جای جایگاه والای انسان اشرف مخلوقات را با حیوان (سگ) در ذهنم تداعی کرد نه اینکه سگ و نگهداری سگ بد و ناپسند باشد ؛ نه! ابدا (مسئله ای کاملا خصوصی ست) ؛ اما اگر در یک جامعه شرایط به سمتی پیش برود که بین انسان ها و سگ ها اولویت با سگ باشد آن وقت است که می باید در ارزش های رایج آن جامعه حتما تجدید نظر اساسی صورت پذیرد.
بگذریم ...
برگردیم به آنچه دیروز دیدین اش حال هر انسانی را منقلب می کرد .
ماجرا از این قرار بود که نوجوانی ده دوازده ساله (احتمالا از مهاجرین افغانی فرقی نمیک ند انسان و هم کیش ما) کلا به داخل یکی از مخازن جمع آوری زباله رفته بود و با به هم زدن زباله های متعفن دنبال جمع آوری ضایعات بود و اتفاقا درکنار این مخزن زباله هم خودرویی لوکس پارک بود و سگی که تا کمر از شیشه خودرو بیرون بود و به طرز عجیبی به این نوجوان خیره شده بود! ( شاید خود سگ هم از اینکه در گذر زمان جایش با آن نوجوان عوض شده تعجب می کرد) .
باور کنید جای یک خبرنگار حرفه ای بسیار خالی بود تا از این منظره عکسی خبری تهیه کند .
خوانندگان محترم مستحضرند که در دنیای رسانه ای امروز بعضی از عکسهای خبری وجدان انسانها را می تکاند و آنها را وادار به « فکر کردن » می کند و مدیران وتصمیم سازان را مجبور به اصلاح شرایط می کند. دقیقا همان طور که دردهه 70 میلادی عکسی تکان دهنده از دخترکی ویتنامی مشهور به( دختر ناپالم) که لخت و عور از صحنه بمباران بمب های سوزان ناپالم فرار می کرد باعث شد که افکار عمومی جهان غلیان کند و تظاهرات ضد جنگ سراسر اروپا و امریکا را فرا گیرد و زمینه برقراری مذاکرات صلح را فراهم کند و یا در نقطه ای دیگر ی از جهان دراتیوپی عکس تکان دهنده دیگری که نشان می داد کودک قحطی زده بیافرایی از شدت گرسنگی در حال جان دادن ا ست و چند متر دورتر پرنده لاشخوری خیره به کودک نگاه می کند و منتظر جان دادن کودک و خوردن اوست. این عکس هم انسان دوستان جهان را وادار کرد تا با کمک سازمانهای خیریه بین المللی به داد قحطی زدگان آفریقایی برسند (این دوعکس با یک جست و جوی ساده در گوگل قابل دسترس است)
برگردیم به عکس گرفته نشده از تلاقی نگاه های آن کودک محروم کار و آن سگ بهره مند از زندگی مدرن شهری!
راستی تا حالا از خود پرسیده اید که آیا بسیاری از متمکنین و ثروتنمندان برای نگهداری هر یک از حیوانات خانگی خود چقدر هزینه می کنند؟
کافیست سری به دامپزشکی های فراوان جای جای شهرتان بزنید و مراجعان را ببینید و متوجه شوید که چگونه این حیوانات خوش شانس از تمام امکانات بهداشت و درمان و واکسیناسیون و ... برخوردارند و لابد در منزل هم جایگاه خاص و تختخواب ویژه و رژیم غذایی سالم و سایر امکاناتی که آن کودک کار حتی به خواب هم نمی بیند مکمل زندگی لوکس این حیوانات خانگیست .
خوب ایرادی ندارد به قول معروف دارندگی و برازندگی!! اما آیا این خانواده ها نمی توانند در کنار سرپرستی یک سگ ، دورادور و از طریق نهادهای خیریه همزمان هزینه سرپرستی و تغذیه و تحصیل و کلا زندگی حداقل یکی از این کودکان محروم را به عهده بگیرند؟ هزینه ا ی که شاید به اندازه هزینه نگهداری سگشان هم نباشد؟
به قول سعدی بزرگ تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت .
* عنوان این نوشته را از کتابی با همین عنوان اثر مرحوم حاج سید جوادی وام گرفته ام .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.