پرسش گری و اعتراض، همواره جزو ويژگي های ذاتی دانشگاهها بوده و دانشگاهها در همه جا نشان داده اند که غالبا قطب نمای درستی برای نشان دادن سمتِ قانون خواهی و آزادی خواهی بوده اند. و اگر چنین نمی بودند بایستی در مورد ماهیت واقعی آنها شک می کردیم...
در ایران، اولین دانشگاه در تهران شکل گرفت و سپس در تبریز که دانشگاه تبريز از يادگارهای حكومت يك ساله فرقه دموكرات آذربايجان بود. هر دو دانشگاه تقریبا در تمامی جنبشهای آزادیخواهی ایران پیش قدم بوده اند.
وقتی رضاشاه در 1313ش با لباس نظامی برای افتتاح دانشگاه تهران بدان جا پا نهاد و دعا كرد كه دانشگاه، سعادت و پايداری را برای نظام شاهنشاه پهلوی به ارمغان آورد، هرگز تصور نمي كرد كه آنجا مركز ثقلی خواهد بود كه مدام با تظاهرات و اعتراضاتش، خواب آرام مرداب خودكامگي پسرش را آشفته خواهد ساخت.
تناقض و پارادوکسیکال چنین سیستم هایی از درون و ذات آنها مایه می گرفت ؛ آنها از یک طرف می خواستند ایران را مدرن کنند اما از طرف دیگر می خواستند، حوزه سیاست و حکمرانی مدرن نشود و تغییر نکند!
مگر می توان از یک طرف، دانشگاه ساخت و از طرف دیگر به مانند دوره سلطان محمود غزنوی حکومت کرد...؟!
زمانی که امیرکبیر دارالفنون را بنیان نهاد هنوز دارالفنون به ثمر ننشسته بود که امیر کشته شد . دارالفنون ابتدا بی خاصیت و بی ضرر بود و فقط تعداد اشراف زاده و فرزندان درباری در آن راه داشتند. ناصرالدین شاه نیز ابتدا دارالفنون را خیلی دوست داشت و گاه و بیگاه به آن سر می زد، اما وقتی دارالفنون از سیطره اشراف زادگان و درباریان خارج شد و طبقات مختلف جامعه به آن راه یافتند، بلافاصله از آموزش علوم و فنون فراتر رفته و زمزمه های قانون خواهی و آزادی طلبی سر داد و بلافاصله نیز از چشم ناصرالدین شاه افتاد، چون بوی حرفهای نامانوس و شب نامه و روشنگری به مشام رسید...!
به قول مخبرالسلطنه، ناصرالدین شاه که ابتدا آن قدر دارالفنون را دوست داشت که «نمی شد شاه سوار شود و سری به مدرسه نزند به کلاسها و اتاقها نرود، تشویق نکند و انعام ندهد» . اما کم کم محصلان آن به خواندن تاریخ، جغرافیا، پزشکی و داروسازی قناعت نکرده و به سیاست و روشنگری و حکومت نیز پرداختند و در نتیجه، شاه به وحشت افتاده و آن را خیالات فاسد نامید!
( دیوار مدرسه دارالفنون )
حتی ناصرالدین شاه در ابتدا دسته دسته شاگرد به خارج می فرستاد اما وقتی فهمید که آنها تنها به دنبال علم نمی روند و فضولی کرده به حوزه سیاست نیز سرک می کشند، مانع اعزام محصلان شده و گفت:
«هر ایرانی اگر بدون ماموریت دولتی، قدم به خارج بگذارد، دیگر به درد ایران نخواهد خورد...!»
( دیوار مدرسه )
و این خارج، همواره بلای جان حکومتگران ایران شده که گویی هرچه از آنجا می آید مدرن و درست بوده جز حوزه سیاست ورزی و حکمرانی آن! و هیچ کس به مانند رضاشاه از این خارجه ای ها متنفر نبود، حتی از شنیدن نام خارجه، بدنش کهیر می زد!
سلیمان بهبودی در خاطراتش می نویسد:
«پرنس ارفع (پدر سرلشکر ارفع) از اروپا آمده بود عصر شرفیاب شد در شرفیابی، رضاشاه بی اندازه ایشان را مورد عنایت قرار دادند و اجازه جلوس روی نیمکت باغ دادند . در موقع مرخصی هم مجددا محبت فرمودند و مخصوصا از طرز و انضباط پسرهایش تعریف کردند، ولی به محض اینکه به خاطر رضاشاه آمد که مادر آنها خارجی است، نتوانستند خودداری کنند و با ناراحتی فرمودند:
گرچه مادر فلان فلان شده آنها خارجی است! و فورا هم جدا شدند...»
(خاطرات سلیمان بهبودی...ص337)
عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه که در 15 شهریور 1310، مسئول بردن ولیعهد و دانشجویان خارج از کشور بود پس از بازگشت، مغضوب شده و به دستور رضاشاه روانه زندان قصر و سپس گرفتار آمپول پزشک احمدی شد.
تیمورتاش قبل از مغضوب شدنش، در زمان بردن ولیعهد و دانشجویان به خارج، به آنها گفته بود: «انشالله می روید، تحصیل می کنید و برمی گردید جای ماها را می گیرید...»
خلیل ملکی به شوخی گفته بود من دقیقا پس از بازگشت، جای تیمورتاش را گرفتم، همچنان که خودش گفته بود!
چون خلیل ملکی پس از بازگشت از آلمان با 53 نفر دستگیر شده و در زندان قصر، دقیقا او را به سلول تیمورتاش انداخته بودند...!
کانال تاریخ تحلیلی ایران
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.