برای روابط زیستی میان موجودات زنده، حالات یا مدلهای مختلفی متصور است؛ همسفرگی، همیاری، رقابت، انگل-میزبانی و صید-صیادی پنج مدل هم زیستی شناخته شده و مرسوم در اکوسیستمهای روی کرهی زمین است.
همه انواع این روابط زیستی بسته به شرایط، ممکن است در میان انسانها برقرار باشند اما پایدارترین و گستردهترین این روابط -که بنیان تمدن انسانی هم بر آن استوار گشته است- رابطهی همیاری هست. یا به عنوان مثال، رابطهی زیستی میان انسان و سگ نیز از نوع همیاریست و این دو گونهی زنده، از دیرباز بر اساس پیمان نانوشتهی همیاری باهم کنار آمدهاند.
هرچند نمیتوان علل عصیانهای اجتماعی علیه شرایط موجود را به یک مورد خاص فروکاست اما میتوان گریزی به ریشهها و زمینهها زد و کار به دستان را نسبت به وظایف و تکالیف خود در برابر جامعه آگاه تر و آشناتر -و به اصطلاح، شیرفهمتر- کرد.
دلیل یا دلایل اعتراضات، اعتصابات، عصیانها و انقلابها هر چه باشد، عمدتاً به مسئلهی « حق حیات » گره میخورَد. به ویژه دلیل عصیان فرودستان، علیه شرایط نامطلوب تحمیلی از طرف فرادستان، دقیقاً به مسئلهی نان و آب و سرپناه و سپس به موضوع عدالت و آزادی برمیگردد.
شرح برشی از زندگی یک سگ مادهی عیالوار و چالشهای پرشماری که در جریان همزیستیاش با دو گونهی متفاوتِ دیگر دارد، میتواند مقدمهی ورود به موضوع باشد.
برشی که از هنگامهی دلهره و دردِ زایمان شروع میشود؛ لحظاتی که غم بیخانمانی بر دغدغهی آب و نان غلبه دارد. به دنبال جا و مکان امن و مناسب برای وضع حمل، یک لحظه آرام و قرار ندارد و اضطراب و پریشانی و دلمشغولی و نگرانی، از نگاهش میبارد. مدام به داخل خرابه سرک میکشد و برمیگردد و جایی را پنجه میکشد و میکَند و نمیپسندد و بازمیگردد و دوباره به کوچه، باز به خرابه...
فصل تابستان است و هوای خشک حاشیهی بیابان و آفتاب سوزان و عرصاتی بیسایبان!
در چنان شرایطی، حتماً سایهبانی لازم است تا بچهها آفتابپز نشوند.
خوشبختانه همه جا مهربانانی هستند که گره از کار دیگران بگشایند؛ دو نفر از همسایهها به یاد آن پیمان نانوشتهای که میان انسان و آن حیوان وجود دارد (پیمان همیاری)، در کنج همان خرابهای که آن حیوان با شک و تردید رفت و آمد دارد، سایهبانی برایش میسازند. فردای آن روز همان جا ۱۱ تولهی زیبا چشم بر جهان میگشایند و آن گوشه از زمین را لبریز از اعجاز خلقت مینمایند.
به برکت مهر و تیمار مادر و حمایتهای آن دونفر، زندگی در آن گوشه از خرابه موج میزند. بچهها در حالی طعم زندگی را تجربه میکنند که هم سقف و سایبانی بر سر دارند و هم ظرف آبی بر در. و البته هر روز، یکی دو وعده غذای کافی و حتی اضافی. چرا که همه روزه هر یک از آن دو نفر که از راه میرسند، با تحفهای از دل و قلوه و جگر و پا و گردن و بال و اسکلت مرغ به دیدن آنها میروند. از این نظر آنها فعلاً خانوادهی خوشبختی به نظر میرسند. اما آن خوشبختی، چندان پایدار نمیمانَد؛ تیر ماه است و اوج بیداد "کَنهها".
بچهها بزرگ میشوند و قلمرو بازی و زندگی خود را از کنج کوچک آن خرابه به پهنهی نسبتاً وسیع کوچه گسترش میدهند و با آزادی کامل در طول و عرض کوچه پرسه میزنند. هیچ رقیبی از جنس خودشان در کوچه وجود ندارد که آنها را بیازارد. در عین حال، هر روز که میگذرد، گریزپاتر و منزویتر و ترسوتر میشوند. شاید این ترس و انزوا از عوارض نامهربانی آدمها و ماشینها باشد و شاید هم به دلیل رفتوآمد غریبهها و مواجهه با ناشناختهها و مشاهدهی عجایب قلمرو جدید. بعضی از آنها روز به روز بدحالتر و ضعیفتر نیز میشوند. من این احوالات را به گرمای هوا نسبت میدهم. اما یک روز با صحنهی عجیب و غریبی روبه رو میشوم که مثل آن را تا آن زمان ندیدهام. گوشهای آن طفلهای معصوم شبیه خوشهی انگور شدهاند! دقیقتر که میشوم، هولناکترین شکل « زندگی انگلی » را میبینم؛ جمعیت کنههای چسبیده بر سطح داخلی لالهی گوششان، خارج از حد تصور و غیرقابل شمارش است. تعداد و وزن آن مجموعههای خونخوار آن قدر زیاد است که گوشها عین خوشههای انگور از دو طرف سر آویزانند. بار سنگین آن ضیافت ننگین، گردن آن طفلکان را نیز به طرز عجیبی خمانده و سرشان را تا سطح زمین پایین کشانده و فکشان را بر خاک چسبانده است!
هر چند وصف این گونه صحنهها اصلاً خوشایند نیست، اما ماهیت هولناک « زندگی انگلی» را نمایان میکند و فاجعهی رواج لجامگسیخته این سبک زندگی در سطح تشکّل انسانی را نیز عیان میسازد و عوارض بنیانکن آن را گوشزد مینماید.
با اینکه باورکردنش سخت است، اما این شیوهی زندگی و حتی شکلهایی به مراتب بدتر و وقیحتر و کریهتر و فجیعتر و فنیتر و هولناکتر و ظالمانهتر از آن، در سطح تشکّل انسانی هم به وفور دیده میشود! لذا تأمل در چنین پدیدهای، ما را نسبت به اوضاع رقتبار جامعه و دلایل عصیان فرودستان بر فرادستان آشناتر و آگاهتر میسازد.
اینجا میزبان داستان ما، یک حیوان بیدفاع است. آنها نیز انگلاند و با آن جمعیت انبوه، خون او را میمکند. این حیوان که به وفاداری شهره است، با اعتماد به پیمان نانوشته میان خود و انسان، از دنیای وحش بریده و زندگی در کنار انسان را برگزیده و با اتکاء به سبک « زندگی همیاری » برخی از قابلیتهای دفاعی خود را که در حیات وحش لازم است، از دست داده است و اکنون ابزار دفاعی لازم برای دفع تهاجم بیرحمانهی آن موجودات خونخوار را ندارد و نمیتواند آنها را از حریم جان و تن خود دور نماید. آنها نیز با خیال راحت بر بستری گرم و نرم بر « خوان هستی» او نشسته و ضیافتی مفصل برپا نمودهاند و آن چنان سرگرم خوردن و سرمست ازدیاد جمعیت خویشاند که از فاجعهای که در راه است و خود نیز در شکلگیری آن دخیلاند، کاملاً بیخبرند؛ دور نیست که با ادامهی این روند، هم جان میزبان را بستانند و هم خود را به ورطهی هلاکت و نابودی بکشانند!
باغ و مزرعه و کوه و دشت و جنگل و مرتع و ساحل و ملک و مال و مملکت بیصاحب و بیحامی و بیمراقب و فاقد مدیر و ناظر و مالک ذیشعور نیز چنین است؛ انگلها از هر طرف به سوی خوان گستردهی چنین میراث بیصاحبی میشتابند و حتی تولهها و طایفهها را هم خبر میکنند و بیرحمانه میخورند و بیشرمانه غارت میکنند و به یغما میبرند!
سبک ارتزاق مفتخورها و رانت خواران و محتکرین و اختلاسگران و استثمارگران و چپاولگران و غارتگران جنگل و معدن و آب و خاک، بیشباهت به ضیافت بیرحمانه و بیشرمانهی آن کنهها بر لالهی گوش آن حیوانات بیدفاع نیست! این رفتارها نقض آشکار پیمانِ « همیاری» و رسمِ « امانت داری» در میان انسانها و ورود پیمانشکنان به فاز « زندگی انگلی »ست. هم آن ضیافت بیرحمانه و بیشرمانهی کنهها بر لالهی گوش آن سگان و هم این ویژهخواریهای ظالمانه و غارتگرانه و بیشرمانهی فرصتطلبان، هر دو در چارچوب یک سبک و شیوه و اسلوب میگنجند؛
"زندگی انگلی"!
با این تفاوت که کنهها زندگی انگلی اجباری دارند و جز این شیوهی زیستی، راه دیگری برای زنده ماندن ندارند اما انتخاب سبک زندگی انگلی از طرف آدمها کاملاً اختیاری و مبتنی بر زور و قلدری و حیله و خدعه و تبهکاریست.
انگلهای انسانی مستقر بر پیکر جامعه، سرنوشت غمباری را برای حیات اقتصادی و فرهنگی ملت رقم میزنند؛ آنها با نقض قراردادها و سوءاسفاده از اعتمادها، بر منابع مادی و معنوی جامعه چنگ میزنند و سرمست از لذت مفتخوری و تنآسایی و مالاندوزی و تکاثر، جامعه را ضعیف و مضطرب و پریشان و سرگشته و نومید و آسیبپذیر و بیمار میکنند و آن را به ورطهی سستی و کاستی و ناراستی و سقوط و انحطاط و عصیان و انقلاب و ویرانی میکشانند.
اما در مورد جوامع انسانی، نگرانی بزرگتر دیگری هم وجود دارد؛ سبک زندگی « انگل-میزبانی» در جوامع انسانی مستعدِ تغییر به سبک زندگی « صید-صیادی » و انگلهای بی عار، مستعد تبدیل به صیادان جنایتکار هستند!
چه بسا تاکنون بارها و بارها نشانههایی از این فاجعه در سپهر سرزمین ما رخ نموده و مسابقات فراگیرِ لجامگسیختهی مفتخوری و حاضرخوری، از فاز « انگلی» وارد فاز « صیادی» شده است!
کوبیدن مشت آهنین بر چهرهی یک منتقد و شلیک به قلب یک معترض در واقع نشانهی تغییر فازِ روابط زیستی، از مدل « انگل-میزبانی» به مدل «صید-صیادی» ست!
در تعریفِ سبک زندگی انگلی، آنکه شیرهی جان میمکد، « میهمان» و آنکه شیرهی جانش خورده میشود، « میزبان» نامیده میشود. اگر بار « میهمان» بر دوش « میزبان» از آستانهی توان و تحمل او فراتر رود، میزبان یا میمیرد و یا راه اعتراض و عصیان و جنون در پیش میگیرد. همچنین در مقایسه زندگی انگلی و زندگی صیادی به زبان اقتصاد گفته میشود: « انگل از سود و بهره و پسانداز میخورد اما صیاد، اصل مایه و خودِ سرمایه را» .
متأسفانه در این کهنسرزمین و مهد تمدن دیرین، سنگینی بار ضیافتهای انگلی با اشکال مختلف مفتخوری و رانت خواری و احتکار و اختلاس و استثمار و...، دیر زمانیست که از آستانهی تاب و تحمل مردم فراتر رفته و کمان کمر ملت را به شدت خم کرده است. حالا این کمان در حال شکستن است. اگر بشکند، کماندار را هم بر خاک میافکنَد! و این یعنی مرگ توأمانِ میزبان و میهمان. اگر تاب آورَد و تیری را که در چله دارد، رها کند، معلوم نیست آن تیر بر کجا خواهد نشست و چه سرنوشتی را برای این سرزمین غمزده و خشمگین رقم خواهد زد! شاید فاجعهی جدال خونبار بین "شکارچی و شکار"!
فهم مسئله بسیار ساده، و حل آن نیز بر عهدهی هستهی اصلی قدرت است؛ برای برونرفت از وضعیت وخیم فعلی، راهی جز انگلزدایی و مهار صیادان و خلع سلاح آنان و اصلاح روشها و حاکمیت قانون نیست.
خلاصهی سخن اینکه؛ انگلزدایی از جامعه، تنها راه بازیابی سلامتی و پویایی و رهاییست. در غیر این صورت ممکن است شاهد فاجعهی غمبار مرگ توأمانِ میزبان و میهمان باشیم!
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان