پرده اول:
املای برخی از کلمات ناخوداگاه بین اکثریت مردم غلط نوشته شده و در فرهنگ عامه به آن « غلط مصطلح » می گوییم.
جالب است بدانیم به عنوان نمونه ، مطالبی که در سريال تراژیک و n قسمتی رتبه بندی بین معلم ها و اساتید دانشگاه رد و بدل می شود بیش از ۷۰ درصد کاربران کلمه بارگذاری را سهوا و یا به اشتباه بارگزاری و سپاسگزار را سپاسگذار می نویسند و قس علی هذا...
پرده دوم:
شهیدستان کرج سه درب اصلی دارد ؛ درب شمالی که رو به خیابان شهید طهماسبی باز می شود معبری است یک طرفه و به خاطر مطب پزشکان شلوغ و پر ازدحام .
روزانه بیش از نیمی از خودروهای عبوری از غرب به شرق با زیر پا گذاشتن تابلو ورود ممنوع تخلف کرده و در نتیجه هرج و مرج همیشگی در این خیابان باریک و تاریک جاری و ساری است. کشمکش و مجادلات بی سرانجام بین رانندگان متخلف از غرب به شرق و خودروهایی که حق تقدم قانونی دارند عین همان غلط مصطلح ، سکه رایج بازار شلختگی ماست. البته به دلیل عدم نظارت پلیس و نبود دوربین ثبت تخلفات در این خیابان، هر روز بر دامنه تخلفات و به تبع آن بر شدت تزاحمات و منازعات افزوده می شود.
پرده سوم:
در شهیدستان کرج مشغول برگزاری کنکور ارشد دختران هستیم . من هم برای کمک و راهنمایی به مسئول میهمان و ناآشنای حوزه بانوان به محیط مدرسه، به ناچار در محوطه دبیرستان حضور دارم تا مشکلی برای آزمون پیش نیاید.
ناگهان وسط آزمون صدای بحث و مشاجره از سمت خیابان یک طرفه بالا می گیرد ؛ حجم کشمکش فزاینده بوده و سکوت و آرامش حوزه به هم می خورد . چرا نسلی که تربیت کرده ایم بعضا این قدر دریده، فحاش و طلبکار از زمین و زمان هستند؟
سریع خود را به خیابان می رسانم .
جوانی سی ساله و پرخاشگر که خیابان یک طرفه را با تخلف بند آورده با حالت و ژستی طلبکارانه به اتومیبل هایی که از جهت درست و قانونی می آیند ، فحاشی می کند !
خیابان به علت حضور اولیای منتظر فرزندان کنکوری شان، سرشار از جمعیت بوده و غلغله ای در راهست . قبل از ما چند نفر از اولیا به پلیس زنگ زده اند تا حضور به هنگام و مقتدر پلیس داد مردم را از خاطی فحاش بستاند اما خبری از پلیس نمی شود . به ناچار جلو رفته و راننده خاطی را به سکوت و آرامش دعوت می کنم و متذکر می شوم که اینجا کنکور بانوان در حال برگزاری است .
جوانک راننده ها را رها کرده و شروع به بد و بیراه گفتن به من می کند :
« آره ! برو بمیر ... نسل شماها انقلاب کردید و رای دادید تا این مسئولین .... بر سر کار آیند و ...»
خلاصه من بدهکار و به جای قصورات تمام مسئولین و کارگزاران نظام محاکمه سرپایی شده و روی صندلی مسئولین نقره داغ می شوم. ده دقیقه ای این کشمکش ادامه دارد ؛ بالاخره با وساطت و خواهش من ، رانندگان صاحب حق کوتاه آمده و غائله فروکش می کند.
پرده آخر:
کم کم به خودم هم تلقین می شود که جزء مسئولین نظام هستم و باید پاسخ گوی عملکرد ناصواب خود و از ما بهترانِ پس پرده باشم.
از مزاح که بگذریم ؛ پرسش هایی در پسِ ذهنم همچنان رژه می روند ....
گرچه رفتار این جوان گستاخ قابل تعمیم به کل نیست ولی رویه ای آشکار از واقعیت های جاری بر کف خیابان آرزوهاست.
به راستی ؛ ما (دستگاه تعلیم و تربیت، خانواده ها و جامعه) چه کسانی را با چه معیار و ملاک هایی تربیت و تحویل اجتماع داده ایم؟
چرا نسلی که تربیت کرده ایم بعضا این قدر دریده، فحاش و طلبکار از زمین و زمان هستند؟
کدامین پل ارتباطی و هنجارهای اجتماعی را شکسته و لاجرم در وسط خیابان یک طرفه شلختگی و کوچه پس کوچه های آشفتگی گیر افتاده ایم؟
تربیت یافتگان اجتماع، چقدر با آموزه های دینی تراز بوده و با هنجارهای اجتماعی مورد انتظار عقلا سنخیت و تناسب دارند؟
جایگاه تفکر انتقادی، پرسش گری، پاسخ گویی و مهمتر از همه مسئولیت پذیری در نظام تعلیم و تربیت ما (از پیش دبستانی گرفته تا کلاس های دکتری دانشگاه) دقیقا کجاست؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان