خواستم از بی عدالتی در جامعه و سیاست زدگی آن بنویسم . خواستم از فشار اقتصادی بگویم . خواستم از حقوق ناچیز معلمی گله سر دهم . خواستم از هزاران رنج و مشقتی که به شدت پا بر گلوی اقشار متعدد جامعه گذاشته و در صدد نابودی آنهاست، بنگارم ؛ دیدم شاعران بزرگ و سترگ ما در پهنه ی ادبیات تعلیمی ، عرفانی و اجتماعی و سیاسی به بهترین وجهی به این مقولات پرداختند. لذا می خواهم با تکیه بر حکایات و روایات آنان از دل های زخم دیده و مکدر مردمم بگویم تا باشد که مدیران و مسئولان کشورمان را از خواب زدگی برهاند و آنها را نسبت به فرجام نامیمونِ حق شکنان و بیدادطلبان آگاه کند.
یکی از آثاری که موجب تنبیه و تنبه ما می شود ، منظومه ی شیرین و نوشین مخزن الاسرار حکیم نظامی گنجه ای است. داستان پیرزن و سنجر ،یکی از داستان های دلاویز این اثر نظامی ست که بنده آن را به اختصار به نثر درآوردم تا توجه همگان به ویژه مسئولان و مدیران کشور را به آن جلب می کنم.
روزی از طرف گزمگانِ سلطان سنجر به پیرزنی ظلم و ستم رسید. پیرزن به سلطان متوسل شد و گفت : ای شاه ! من هیچ انصاف و ملایمتی از تو ندیده ام .
همواره در حق من ظلم رواداشته ای. پاسبان تو مست و بیخود به محله ما آمد و بر سر و روی من کوفت و بدون هیچ تقصیر و گناهی مرا موی کشان به کوچه کشید. به من تهمت زد و دشنام داد و نام مرا به ناحق بر سرِ زبان ها انداخت و گفت: ای پیرزن کوژپشت ! آن شب چه کسی فلانی را در محله تان کشت .
پاسبان تو تمام اثاثِ خانه ام را بُرد و گفت که آن قاتل کجاست؟
ای شاه ! بیش از این خواری و خفت جایز نیست. قاتل وقتی می تواند آدم بکشد ، که پاسبان شبگرد به عیش و مستی بپردازد ؛ او چگونه می تواند با پیرزنی عربدهکشی کند؟ آنان رطل زنان، حاصل و درآمد ولایت را به سرقت میبرند .آنگاه پیر زنان را به تهمتِ جنایت دستگیر می کنند .سینه ام از تو و گزمگانت خونین و مجروح است. چیزی از روح و روانم نماند. ای شهریار ! اگر داد و انصاف مرا نستانی ، در روز قیامت مورد بازخواست قرار خواهی گرفت . من داد و داوریِ درستی در تو نمی بینم. همواره به زیردستان ظلم می کنی. از دیگر پادشاهان به ماقوت و یاری می رسد ،در حالی که از تو جز خواری به ما نمی رسد.
اصلاً شیوه و راه درستی نیست که مال یتیمان را بگیری. بنابراین از مال مردم تنگدست در گذر که این چپاول، مال سرزمین قوم ابخاز نیست. مال اندک و ناچیز ضعیفان را غارت نکن و دست از مال ناچیز من بر دار . تو یکی از بندگان خدا هستی و ادعای پادشاهی می کنی در حالی که پادشاه نیستی چون که فقط فساد و تباهی می کنی. تو با ظلم و ستم خود جهان را زیر و رو کردی . پس هیچ هنر و فضیلتی نداری. اگر دولت ترکان به رفعت بلندی رسید، درصدد داد و انصاف در مملکت بود. پس ای سنجر! اگر تو از بیدادگری و ستم حمایت کنی ، از تبار ترکان و فرزند ملکشاه و آلب ارسلان نیستی ، بلکه هندوی راهزن هستی. از ظلم و بیداد تو یک سرزمین به ویرانه تبدیل شد و خرمن دهقان و رعیت بر باد رفت . حسابِ فرا رسیدنِ مرگ را داشته باش .هم اینک که زنده ای و دستت بر می آید با اعمال نیک در مقابل حمله ی مرگ برای خود پناهگاهی آماده ساز. داد و انصاف برای تو چراغ شب افروزیست. عدل تو اکنون می تواند همدم و یار فردای قیامت باشد. پس به کوش که ما ضعیفان را شاد کنی . این سخنان را از این پیرزن به یاد داشته باش. دست از سرِ بیچارگان بردار تا یک روز مورد هدفِ تیر این دردمندان قرار نگیری. تو را به این دلیل به پادشاهی رساندند که ظلم و ستم را تخفیف و تقلیل دهی. اگر دیگران زخم می زنند، تو مرهم آن زخم باشی. رسم و آیین ضعیفان آن است که به تو افتخار کنند اما رسم تو باید نوازش و رحمت باشد. مدتی گوشهنشینی اختیار کن و به مراقبه بپرداز .
سلطان سنجر چون نصایح پیرزن را خوار شمرد و اهمیتی بدان نداد با آن همه قدرت و شوکت در برابر ترکان غُز شکست خورد و خراسان را از دست داد.
در این روزگار ، عدالت از میان رفته و از دیدگان پنهان شده است. در زیر این آسمان نیلگون ،شرم و انصافی نمانده و در زمین هیچ رونق و اعتباری ندارد.
بنابراین ای نظامی! جای آن است که به شدت گریه سر دهی و بر دل سوخته و خونینت اشک بریزی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
هر مسئولی که سبب شده به حق اشغالی که استحقاق و تمایلش را دارم، نرسم را حلال نکرده و به حق دندانهای شکسته ام و سفیدی مویم و سابقه استجابت دعاهایم و تجربه شفایم برای او در زمان حیات و ممات و ترازوی حشر، عذاب الهی را خواستارم.