در روزگاری که سجایای اخلاقی و انسانی رنگ می بازند، ریا و تزویر و دروغ باب می شود.در چنین اوضاع و شرایطی تلاش فردی و جمعی منتهی به این می شود که هر کس از نمد به جامانده برای خودش کلاهی درست کند ، کلاه روی سر دیگران بگذارد و کلاه خودش را از معرکه بیرون بکشد . گلیم خود را از آب بیرون کشیدن در عین بی هنری شرط دوام و بقا می شود .
در آشفته بازار تملق و ریا، نان قرض دادن و نان را به نرخ روز خریدن و خوردن نماد زیرکی و زرنگی می شود . خر استاد کریم را نعل کردن، به دلال و کارچاق کن توسل جُستن، و اموراتی از این دست سکه می شود. اما با همه ی این احوالات و گلایه ها و شُکوَه و شکایت ها، دشت نیلوفرهای آبی در نهایت شکوه و زیبایی تا انتهای مُرداب ها، شمیم دل انگیز عطر صداقت و صافی و صفا را با رقص نور و طراوت نسیم صبحگاهی را سخاوتمندانه در فضای لایتناهی می پراکند و بذرهای امید را در دلهای مُرده دوباره بارور می سازد.
جبار باغچه بان تمام زور و توانش را گذاشت برای آموزش کر و لال ها . محمد بهمن بیگی چسبید به باسواد کردن کودکان عشایر و عباس شهریاری که تازه اول راه است . عباس چندین سال است با راه انداختن کاروان خیال مجانین و کمتوان های ذهنی را مجانی به اردوهای ایرانگردی می برد. پیش از شکل گیری کاروان خیال در چشمان عباس دوست داشتنی نوعی اسرار و راز مگو در خانه ی دلش آشیان کرده بود، اما هربار که می خواستم کشف رمز کنم و ماجرا را از زبان خودش بیرون بکشم ، خیلی هنرمندانه پرسش من را به حاشیه می برد .
وی اصلا نمی خواست و شاید نمی توانست غم و رنج فرو خورده اش را برای هیچ بنی بشری بازگو بکند.
عباس کوهی از احساس است و دلش برای عاقل هایی که ما آنها را دیوانه می پنداریم، می تپد . او به تحصیلات آکادمیک پشت پا زد . در عوض کتابخانه اش را گسترش داد و به خطاطی و موسیقی رو آورد. او دستگاه های موسیقی را خوب می شناسد. تار و سه تار و سنتور را خوب می نوازد . در دستگاه های بیداد ، شور و همایون گاهی چنان از خود خلاقیت نشان می دهد که هر انسان بی ذوقی را به شور و شعف در می آورد.
عباس غزلیات سحرانگیز و دل انگیز حافظ را زمزمه می کند و با خط نستعلیق زیبا جلوه ای از عواطف مرموز آسمانی عشق را خلق می کتد. به هنرجویان موسیقی می آموزد، دخل و خرجش را خوب مدیریت می کند تا کاروان خیال زنده باقی بماند و با مظلوم ترین و بی پناه ترین انسان ها که همانا کم توان های ذهنی هستند را بتواند به سفر ایرانگردی ببرد.
عباس در دوران کرونا به اضطرار رعایت پروتکل های بهداشتی بساط ایرانگردی کاروان خیال را تعطیل کرد و باز هم به حال اول برگشت .
عباس می گوید: یک روز دیوانه ای به من گفت : خالو عباس خواب دیدم من را با خودت بردی مشهد ...و این جرقه ای شد که کاروان خیال شکل بگیرد . سال ۱۳۹۴ لیستی از کم توان های ذهنی باغملک و رامهرمز را فهرست بندی کردم . از میان آنها ۱۸ نفر را انتخاب کردم و با کسب رضایت خانواده ها و اخذ مجوزهای قانونی آنها را با یک دستگاه مینی بوس و دو دستگاه سواری با تدارک انواع تجهیزات از جمله همراهی پزشک و روان شناس و خدمه و آشپز به مشهد بردم . آنها آواز می خواندند و من با تار و سه تار آنها را همراهی می کردم، . خنده بر لبهایشان چه معصومانه نقش می بست و در کارهای گروهی مفاهیمی چون: ایثار، فداکاری ، همدلی و مهربانی چنان پررنگ و برجسته در وجودشان متجلی شده بود که از توصیف و توضیح آن عاجز و درمانده ام .
هر تابستان چندین گروه را به لطف و مساعدت بعضی از دوستان با کاروان خیال به شهرهای مختلف ایران پهناور می بردم. اما کرونا فعلا بساطمان را تعطیل کرد، خدا کند کرونا برود و کاروان خیال جان دوباره بگیرد...
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.