صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

من خودم را در میان این همه روزمرگی گم کرده بودم. کرونایی شدن ؛ این فرصت را به من داد تا با خودم تنها باشم. تنهای تنها. درست است که از تنهایی بیزارم اما تنهایی کرونایی رگه‌هایی از بیداری را داشت

روایت های کرونایی یک زن ایرانی

شیرین یوسفی

روایت های کرونایی یک زن ایرانی  قریب به دو سال است که کرونا ویروس زیست جهان ما را متاثر کرده است. الزامات زیست کرونائی و پیامدهای ناشی از آن، سبک زندگی نویی را با خود به ارمغان آورده و بسیاری از رویه های متعارف را تغییر داده است. عادات های مالوف فراوانی را کنار گذاشته ایم و شیوه های جدید و نامتعارفی را پذیرفته ایم تا بلکه از گزند این مهاجم تاجدار در امان باشیم. فاصله ها را به جان خریده ایم تا نفس هایمان به شماره نیفتد. از لذت دورهمی های فامیلی چشم پوشیده ایم تا شاید اعضای فامیل بی گزند بمانند. نفس کشیدن را به واسطه زدن ماسک بر خود سخت کرده ایم تا راه ورود کرونا ویروس به ریه های مان را سد کنیم. خودمان را از صله ارحام محروم کرده ایم تا جان عزیزانمان را مصون بداریم.

اما با همه این ها، تجربه دو سال گذشته نشان می دهدکه هیچ گریزی از کرونا ویروس نیست ؛ به عبارت دیگر کرونایی شدن دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد.

باری ... درگیری من با کرونا ویروس درست سه هفته بعد از دریافت دوز دوم واکسن سینوفارم اتفاق افتاد. یعنی زمانی من به ویروس آلوده شدم که سیستم ایمنی بدنم در بهترین شرایط دفاعی قرار داشت. فارغ از ضعف و بیماری، این شرایط ایمونولوژیک منشا هیجانی توامان و متضاد در من شد.

از یک جهت مسرور بودم که سطح بالای آنتی بادی تولید شده به یمن تزریق واکسن، موضع دفاعی من در برابر این مهاجم نفس گیر را تقویت کرده است و از دیگر سوی به خاطر ده ها هزار هموطنی که می توانستند به واسطه تزریق به موقع و عدم تعلل در آغاز سریع و فراگیر واکسیناسیون همگانی، همچون من برنده این نبرد نابرابر باشند، متاسف و مغموم بودم.

برای رهایی از این حس و حال و همچنین برای ادای دین نسبت به هموطنانی که هزینه آغاز دیرهنگام واکسیناسیون سراسری را با جان خود یا عزیزانشان پرداخت کردند، بر آن شدم راوی تجارب تلخ و شیرین روزهای کرونایی ام باشم تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

نگرانی از احتمال ناقل بودن، اولین چالش جدی بود که بعد از مثبت شدن pcr ام با آن مواجه شدم. در چند روز پایانی علاوه بر اعضای خانواده، در مدرسه با همکاران و دانش آموزان هم در ارتباط بودم. بیشتر از همه نگران نماینده کلاس یازده انسانی بودم. در روز آخری که در مدرسه بودم، کوثر در کمترین فاصله نسبت به من نشسته بود و در پخش زنده تدریس از نرم افزار شاد همیارم بود. او دیابتی بود و انسولین تزریق می کرد. ای کاش نادان دوستان داخلی در تولید واکسن داخلی پافشاری نمی کردند و با فراهم کردن ساز و کار واردات به موقع واکسن خارجی، از جان باختن هزاران و شاید دهها هزار ایرانی جلوگیری می کردند.

وای بر من اگر او را آلوده کرده باشم!

اگر آن شکلاتی که هنگام سیاحت به نازنین همکارم تعارف کردم تا از تلخی لیوان چایی که علی القاعده باید گلویش را تر می کرد بکاهد، آلوده بوده باشد چه؟!

اگر ناقل ویروس به اهل خانه می بودم، چه؟!

پس از غلبه بر استرس لحظات اول ورود به بیمارستان و پذیرش الزامات بستری شدن و کرونایی بودن، فرصت ارزشمندی دست داد تا در فضای حاکم بر بخش کرونای بیمارستان «امام رضا »ی تبریز در چگونگی عملکرد پزشکان، پرستاران و بهیاران و خدمه دقیق شوم.

بی اغراق می‌نویسم، جسارتی که در نزدیک شدن به بیماران کرونایی از خودشان نشان می‌دادند، حیرت انگیز بود. چنان بی باکانه بر بالین بیمار مضطر کرونایی حاضر می‌شدند که انگار کرونا در بیمارستان مسری نیست. آنها با زبان بدن شان «همدلی »را فریاد می کردند و در تلاقی کوتاه چشمان خسته اما پر مهرشان با چشمان نگران بیماران، مهرآفرین بودند.

روایت های کرونایی یک زن ایرانی

رمدسیویر از آن نام های پرتکراری بود که در روزهای آغازین پاندمی به عنوان تنها داروی ضد ویروس آمریکایی در رسانه‌ها به طور وسیع مطرح شد.

به خاطر دارم آن روزها چه حسرتی می خوردم از بابت نداشتن این دارو و چقدر خشمگین بودم از عدم امکان دسترسی به این دارو به جهت تحریم های ضدبشری امریکا.

اما حالا رمدسیویر ساخت وطن قطره قطره در رگهایم وارد می شد تا مانع تکثیر ویروس شود، و این بسیار برایم غرور انگیز بود. چشمانم را می بندم تا زهر حسرت تازه ای را مزمزه می‌کنم، حسرت تاخیر در آغاز واکسیناسیون سراسری .

ای کاش نادان دوستان داخلی در تولید واکسن داخلی پافشاری نمی کردند و با فراهم کردن ساز و کار واردات به موقع واکسن خارجی، از جان باختن هزاران و شاید دهها هزار ایرانی جلوگیری می کردند.

در روزهای سخت بیماری، پیام هایی که از اعضای فامیل ، دوستان و همکاران دریافت می‌کردم بی‌شک یکی از مهمترین فاکتورهایی بود که ورق را در این نبرد بزرگ به نفع من برگرداند . انرژی عظیمی که من از همدلی ها و مهربانی ها دریافت می کردم به من ثابت کرد که چقدر وجود «دیگران» برای ما مهم و ضروری است.

بودند عزیزانی که با کاسه ی اش یا لیوان آب میوه ای یادی از من می کردند. و من چه حس خوبی می گرفتم از آنها. با خودم عهد بستم اگر عمری دوباره دست داد، از هر فرصتی برای تقویت، ترمیم و تحکیم روابط انسانی استفاده کنم. و زین پس بر خودم فرض بدانم دوستان و اقاریبی را که در بستر بیماری هستند با ظرف غذایی یا لقمه ای ناچیز بنوازم.

روایت های کرونایی یک زن ایرانی

زیرا باور کردم که در روزهای سخت زندگی تنها، «همدلی » ها مرهمی بر زخم ها هستند و از رنج ها می کاهند.

 اما احوالاتی که در ۱۵ روز قرنطیه کرونایی بر من گذشت نیز مبارک بود. در اتاقی قرنطینه بودم که پشت درش یک عالم کار انجام نشده، یک دنیا ظرف و ظروف نشسته و رخت و لباس نامرتب، سفارشات به جا نیامده همسر و فرزند و رویه‌های معمول اما معطل مانده را جا گذاشته بودم.

من پشت در اتاق قرنطینه، روزمرگی هایم را جا گذاشته بودم. روزمرگی هایی که دیر بازی بود که در بندشان بودم. عادت ها، سبک ها، سلیقه ها، عقیده ها و دل مشغولی هایی که سال‌های سال بود مرا گرفتار کرده بودند.

آری!

من خودم را در میان این همه روزمرگی گم کرده بودم. کرونایی شدن ؛ این فرصت را به من داد تا با خودم تنها باشم. تنهای تنها. درست است که از تنهایی بیزارم اما تنهایی کرونایی رگه‌هایی از بیداری را داشت. نوعی انتفاضه روحی و روانی بود. در قرنطینه کرونایی به سراغ کتاب های خوانده نشده ام رفتم.

همنشین عبدالحسین زرین‌کوب شدم در جستن «سرن » . مصاحب الهی قمشه ای شدم « در صحبت قرآن » . در شب نخوابی های کرونایی گوش جان به « شهرزاد» قصه های «هزار و یک شب» سپردم و از سیاست ورزی زیرکانه و مصلحانه شهرزادهای تاریخ مردسالار و خشن نکته ها آموختم. همان طور که روایت های شبانه شهرزاد زهر انتقام را ذره ذره از جان شهریار بدر می کرد، زهر کرونا هم با شوری که قصه های شهرزاد در من برانگیخت، بی اثر می شد.

 اما واژه ها را کم می آورم برای روایت کردن از شور عظیم زندگی که نرگس هایی که مادر جان برای عیادتم آورده بود، در دل بیمارم به پا کرد.

من آن شب از آن نرگس های سفید، دم مسیحایی شنیدم. من آن شب یقین کردم که « عیسی دمی» آمده است تا « احیای ما کند» و به شکرانه این موهبت با خودم عهد کردم اگر عمری باقی بود و توفیقی حاصل، من بعد هر ناخوشی را با دسته گلی از نرگس های سفید عیادت کنم تا رسم عیادت از بیمار که به واسطه شرایط کرونایی دارد می رود که منسوخ شود ، را به جای آورم. هر چند بیماری کوید باشد و عامل بیماری زا مسری .


ارسال مطلب برای صدای معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

روایت های کرونایی یک زن ایرانی

شنبه, 29 آبان 1400 14:21 خوانده شده: 416 دفعه چاپ

نظرات بینندگان  

پاسخ + +4 0 --
ناشناس 1400/08/30 - 23:28
از واکسن گفتید. عوارض واکسن رو میدونید؟کدوم ارگان حاضره عوارض واکسن ها رو قبول کنه؟ اقوام و دوستانی داریم که از واکسن فلج شدن و سکته کردن. فوتی های واکسن بماند خوش به سعادتشون که مردن و پوشک نشدن.
اقوام ما از واکسن مردن به اسم کرونا خاکشون کردن! ما موش آزمایشگاه آقایان و آقازاده هاشون نیستیم.
پاسخ + 0 0 --
ناشناس 1400/09/01 - 23:32
در تایید مطالب شما باید عرض کنم که واکسن نه تنها تاثیری بر مهار کرونا!! ندارد ، بلکه آن را تشدید می کند. عوارض وحشتناک و مرگ بر اثر واکسن در دنیا باعث تظاهرات و اعتراض شدید مردم اروپا و آمریکا شده است. مردمانی که واکسن خارجی داشتند و متمدن تر ! هم هستند.

نظر شما

صدای معلم، صدای شما

با ارائه نظرات، فرهنگ گفت‌وگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.

نظرسنجی

میزان استفاده معلمان از تکنولوژی آموزشی مانند ویدئو پروژکتور ؛ تخته هوشمند و .... در مدرسه شما چقدر است ؟

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور