اینگمار برگمان در توصیف پیری جمله بسیار زیبایی دارد که می گوید: «پير شدن به کوهنوردی شباهت دارد: هرقدر بالاتر می روی نیرویت کمتر می شود، اما اُفق دیدت وسیع تر می گردد»
واقعیت همین است. انسان با بالاتر رفتن سن احساس می کند از آن دنیای کوچک فکری و خامی و تعصبات نوجوانی و اوایل جوانی فاصله گرفته و افق دیدش گسترده تر شده است.
گاهی به گذشته نه چندان دور خود که می اندیشیم یا به نوشته ها و سخنان گذشته خود می نگریم با خود می گوییم فلان هنگام چقدر خام و ساده و متعصب بودم یا چه نگاه ساده و رمانتیکی به جهان و جامعه و مسائل اجتماعی داشتم و حتی گاهی هم لبخندی به یقین و تعصب و بلاهت و سادگی آن دوران خود می زنیم.
بالا رفتن سن این حسن را دارد که انسان را به شک در یقین به تفکرات و باورهایش رهنمون می سازد. بالا رفتن سن با خود گستردگی افق دید آورده و خاطرنشان می کند که روی نظرات و عقاید امروز خود تعصب بیجا نداشته باشیم و همانگونه که به بسیاری از باورهای سالهای نه چندان دور خود می خندیم، دوباره ممکن است چند سال دیگر پوست اندازی دیگری کرده، قله های جدیدی را کشف نموده و مسیرهای جدیدی را بیازماییم و به امروز خود لبخندی زده و با خود بگوییم فلان هنگام چه ساده و نادان بودیم..
اما فاجعه و بدبختی بزرگ هنگامی است که انسان از لحاظ جسمانی پیر می شود، اما ذهن و فکر و باورها و عقاید و به اصطلاح افق دیدش همانی بماند که در نوجوانی و جوانی داشته است. فاجعه آنجاست که انسان در پیری هم از همان چیزی لذت ببرد که در جوانی برایش نهایت لذت بوده است. فاجعه آنجاست که انسان در پیری و کهنسالی همان تعصبات دوره بلوغ و نوجوانی را داشته باشد. فاجعه زمانی است که انسان در پیری همان ذائقه، همان علایق، همان نگرش سیاسی و اجتماعی، همان فهم از اجتماع و حقوق دیگران، همان شناخت از معنویت، همان نگاه به همسر و خانواده و.. را داشته باشد که در نوجوانی و جوانی داشته است.
چنین انسانی شبیه «مرداب» است. سالها در یک جا مانده و تکان نخورده و بوی گندش اطرافیان را می آزارد، اما خود خبر ندارد. چنین پیر شدنی حقیقتا تلخ و رنج آور است. اینکه روز به روز قوت و توان جسمانیت کاهش پیدا کند، اما هیچ چیزی به قوه و درک و اندوخته فکریت اضافه نگردد.
چنین پیری در هر جایگاهی که قرار گیرد، چیزی جز سرشکستگی برای اطرافیان و فرزندان و.. چیزی جز مایه افسوس و تاسف نخواهد بود. ( کانال خرمگس )
***
صدای معلم :
تصویر زیر مربوط به پیست دوچرخه سواری پارک جنگلی چیتگر است .
سه نفر آدم مسن در حالی که کاملا عرض پیست دوچرخه سواری را اشغال کرده اند ، بدون اندکی تفکر و در عالم خودشان در حال ورزش و پیاده روی هستند .
نه به علایم هشدار دهنده توجهی می کنند و نه حتی به سلامتی خود می اندیشند . راه رفتن با اضطراب و استرس در حالی که ممکن است دوچرخه ای با شتاب و در جهت مخالف به سوی آنان در حال حرکت باشد ...
ممکن است کسی به آنان تذکری هم بدهد اما فقط لایه « لجبازی » قطورتر شده است !
این صحنه ها را تاکنون چند بار دیده و از کنار آن « بی تفاوت » رد شده ایم ؟
پس از دهه ها زیستن در این جامعه هنوز خیلی ها نمی دانند کجا و چگونه راه بروند و مزاحم آرامش دیگران نشوند . در حالی که فکر می کنند همه چیز را می دانند .
این ها پیش خودشان ریش سفید خانواده ، محله و شهرشان محسوب می شوند و خود را برتر از دیگران می پندارند ....
شاید سگی که پست سر آنان ایستاده متوجه خطر شده است . احتمالا درک ناشی از غریزه حیوانی او از شعور انسانی ما بیشتر باشد .
***
بدون شرح !
کلیپ ویدئویی زیر را از یکی از کشورهای توسعه یافته مشاهده فرمایید :
نظرات بینندگان
فیلسوفان توفیر انسان خردمند را با دیگر زیستمندان در سه گزاره : تفکر- اراده - داوری می دانند.
وقتی انسانی ظاهرا دوپا فاقد قوه داوری است ، یعنی توانایی تشخیص درست/نادرست را ندارد ، بالنتیجه به عنوان یک ابژه تحت انقیاد غرایز قرار گرفته و فاقد نگاه به نمودهای هستی به عنوان یک سوبژه بوده و بود و نبود در نظاره او همچون سایر اجزای زیست کره توفیری ندارد فلذا فاقد اراده ی انسانی خواهد بود.
مهمترین گزاره ای که یک معلم می تواند به متعلم خود بیاموزد ، همانا تفکر است ، که منجر به حرکت چرخه تفکر،اراده و داوری می گردد. اراده و داوری می تواند کلیشه های فردی-جمعی هزاران ساله را در هم شکند و ...
آیا صحیح است یا غلط؟
و این نمونه ایست از تمام کسانی که در سایه می روند.
قانون سایه ای، احرای سایه ای و قضاوت سایه ای و حتی جوان سایه ای
سلام
بیشتر اوقات ما ایرانی ها ، « سوراخ دعا » را گم می کنیم و یا از آن سوی پشت بام می افتیم! بدون آن که در رفتار ما ذره ای تغییر و تحول حاصل شود .
هر سخن ، جایی و هر نکته مقامی دارد .
هنوز یاد نگرفته ایم که هر مسیری اصول و قواعد خود را دارد .
پیاده رو باید در مسیرش برود . دوچرخه سوار هم در مسیر خودش .
سایر وسائط هم همین طور .
اصولا فلسفه « قانون » همین است .
حتا جنگل هم برای خودش « قانون » دارد !
این ها اصول بسیار بدیهی و پایه ای هستند که جوامع دیگر آن را سال ها پشت سر گذاشته اند و حکل شده است اما ما هنوز در جا می زنیم و خیال عبرت و تغییر هم نداریم .
پایدار باشید .
مطلب جالب، درخور و انگیزشی بود
متاسفانه جای حقوق شهروندی در جهان سوم در بیانیه ها و کتب دانشگاهی است در عرصه عمل سنتی سنتی عمل می کنیم
شغالی درآید شیری به چنگ
چو مردان جنگی نشینند زار
یکی مرد زنگی بیاید به جنگ
چو شل شد کمان و زه وبند و تیر
به کارت چه آید تیر خدنگ
برو شیر درنده باش و قوی
نباشی چنان، آجر و خشت و سنگ