1- حکایت کنند که روزی در مزرعهای آقای کشاورز برای خلاص شدن از شر موش؛ چند تله موش کار گذاشت. موش سراسیمه به مرغ و گوسفند و گاو گفت: دوستان کمک کنید، چارهای بیاندیشید. آنها بسیار محترمانه گفتند: تلهموش مشکل شماست و به ما ربطی ندارد.
از قضا ماری به تله افتاد و زن کشاورز را که میخواست مار را بکشد، نیش زد.
از مرغ برایش سوپ درست کردند تا خوب شود!
گوسفند را برای عیادت کنندگان سر بریدند!
زن بیچاره بعد از چند روز فوت کرد و گاو را هم برای مراسم ترحیم کشتند!
2- مارتین نیمولر، شاعر و ادیب ضد هیتلر، میگوید:
نازیها اول سراغ کمونیستها آمدند،
سکوت کردم چون کمونیست نبودم.
بعد سراغ سوسیالیستها آمدند،
سکوت کردم زیرا سوسیالیست نبودم.
بعد سراغ اتحادیه کارگران رفتند،
سکوت کردم چون کارگر نبودم.
بعد سراغ یهودیها آمدند،
سکوت کردم چون یهودی نبودم.
بعد سراغ کولیها رفتند،
سکوت کردم چون کولی نبودم.
سراغ خودم که آمدند،
هرچه فریاد زدم؛ دیگر کسی نبود تا به کمکم آید.
3- کارگردان بزرگ؛ عباس کیارستمی در اثر قصور پزشکی جانش را از دست میدهد. هواداران و فرزندش بهجای اینکه از این فرصت استفاده کنند و گامی در راه اصلاح نظام پزشکی کشورش بردارند، موضوع را شخصی میکنند و فقط از ظلمی که به کیارستمی شده میگویند. بعد از مدتی خسته میشوند، و خون کیارستمی هم پایمال میشود.
4- هنرپیشه عزیز؛ خانم سحر جعفری جوزانی به دلیل خطای دندانپزشکی، قدرت تکلم خود را از دست میدهد. وقتی اسیر راهروهای دادگاه و کمیسیون و پزشک قانونی میشود؛ تازه میفهمد هیچ فریادرس منصفی در این سیستم ناعادلانه نیست. چندتا پست میگذارد و موجی در جامعه ایجاد میکند. اما به محض اینکه مشکل خودش را دندانپزشکان آلمانی حل میکنند؛ خداحافظ همگی ! دیگv این معضل به من مربوط نیست.
5- رئیس جمهور در سفرهای استانی به شهرهای مختلف کشور سفر میکند. در هر شهر دهها و صدها هزاران نامه دریافت میکند که در اکثر آنها درخواستهای شخصی اما مشابهای مطرح میشود. اما این هزاران نفر به این درک نرسیدهاند که درد مشترکشان هرگز جدا جدا درمان نمیشود.
بله، بدبختی ما ایرانیها این است که خیلی زرنگیم و زرنگی را در این میبینیم که فقط مشکل خودمان رو حل کنیم. یعنی تا نوک دماغ خودمان را میبینیم نه بیشتر.
کانال نویسنده
***
صدای معلم :
تصویر زیر مربوط به پیست دوچرخه سواری پارک جنگلی چیتگر است .
سه نفر آدم مسن در حالی که کاملا عرض پیست دوچرخه سواری را اشغال کرده اند ، بدون اندکی تفکر و در عالم خودشان در حال ورزش و پیاده روی هستند .
نه به علایم هشدار دهنده توجهی می کنند و نه حتی به سلامتی خود می اندیشند . راه رفتن با اضطراب و استرس در حالی که ممکن است دوچرخه ای با شتاب و در جهت مخالف به سوی آنان در حال حرکت باشد ...
ممکن است کسی به آنان تذکری هم بدهد اما فقط لایه « لجبازی » قطورتر شده است !
این صحنه ها را تاکنون چند بار دیده و از کنار آن « بی تفاوت » رد شده ایم ؟
پس از دهه ها زیستن در این جامعه هنوز خیلی ها نمی دانند کجا و چگونه راه بروند و مزاحم آرامش دیگران نشوند . در حالی که فکر می کنند همه چیز را می دانند .
این ها پیش خودشان ریش سفید خانواده ، محله و شهرشان محسوب می شوند و خود را برتر از دیگران می پندارند ....
شاید سگی که پست سر آنان ایستاده متوجه خطر شده است . احتمالا درک ناشی از غریزه حیوانی او از شعور انسانی ما بیشتر باشد .
نظرات بینندگان
بله این مفهوم بی تفاوتی، یا بی خیالی نسبت به پنجرۀ شکسته، یا در حد حل مشکل خود بودن یا تا نوک دماغ را دیدن، چه از سوی سیاستمداران، حاکمان، کارگران و ... و هر فرد که باشد گاه حتی آثار ویرانگر داشته و حتی یک حلقه زنجیر از زنجیره عملکرد هم، کل عملکرد زنجیره عملکرد را ساقط می کند.
البته این نکته هم قابل اشاره است که گاه فرد، به ظاهر نوک دماغش را میبیند یا خودش یا گلیمش را بالا می کشد یا ... تا با موقعیتی بهتر به فساد حمله کند.
آنچه گفتید مصداق این ضرب المثل نیز است که:" خرش که از پل گذشت کاری به دیگران ندارد"
گاهی اوقات طرف خرش از پل می گذرد ولی بعد انتخاب می کند که سراغ کدام پل و در راه ماندگان و درماندگان برود.
ظاهرا این بیماری فرهنگی خودبینی وتک حوری سابقه زیادی در فرهنگ ما ایرانیان دازد.دکتر شریعتی علت این معضل فرهنگی وسایر اخلاقیات منفی ما ایرانیان مثل : بی تفاوتی در برابر حوادث وبی تعصبی وانطباق با هرچه پیش آیدو سازگاری ورنگ عوض کردن و نان به نرخ روز ومشتری خوردن ودورغ وتزویر ونداشتن غرور واصالت وومحو شخصیت خود و..را در موقعیت جغرافیایی ایران در عالم که آن را "چهار راه تاریخ" خوانده است می داند. معبر دایمی اقوام گوناگون وافکار ومذاهب مختلف بودن وروحیه شهرهای زواری وتوریستی وقهوه خانه های سرراهی ومردم "سرگذر" داشتن و...را در شکل دهی چنین روحیات پستی درفرهنگ ایرانی بی تاثیرنمی داند.