قبل از گسترش جهان سایبری به شکل کنونی، خبری از کمپینها و طومارنویسیهای تکراری و کمخاصیت نبود. معلمان به عنوان قشری اثربخش در ساختن جامعه، فراغت بیشتری برای ساختن خویش و به تبع آن ساختن دانشآموزان داشتند. اگرچه این ساختنها، از کمال مطلوب برخوردار نبودند اما به دلیل غرق نشدن آنان در فضای مستعد ابتذال شبکهها و پلاتفرمهای اجتماعی، نوعی آرامش و سکون برای آنان به همراه داشت تا اندکی در فضای تعلیم و تربیت متمرکز شوند و گاهی دست به کاری بزنند. در این شبکهها معلمان، علیرغم حضور در میان هزاران فرد، احساس تهیشدن، بیپناهی و انزوای بیشتر خواهند کرد زیرا گره کارشان همچنان فروبسته میماند.
در وضعیت فعلی، سیطره بلامنازع این شبکهها و عطش معلمان برای کمپینسازی و عضویت در آنها، واجد آن شده که از این پدیده به عنوان یک بیماری یادکرد؛ بیماریای که علیرغم شمایل اجتماعیاش، فرد را در انزوای روزافزون خویش تنها میگزارد و گاه مانند خوره به جانش میافتد. در برابر این بیماری که در صف (میدان عمل معلمان) شایع است باید پرده از بیماری همتراز دیگری برداشت که از ناحیه ستاد (قانونگزاران و تصمیمسازان) مدام بر قبح ماجرا زخم کاری می زند.
از یک سو، این معلمانند که به محض اشتغال در کسوت معلمی، دغدغههایشان از مسیر حرفهایشدن در وادی تعلیم و تربیت به برهوت معاشاندیشی، مسکنگزینی و ماشینسواری تغییر شیفت میدهد و متأسفانه به دلیل سیریناپذیری این نیازها، چشمانداز امید به مهار آنها روشن نیست. و از سوی دیگر، قانونگزاران و تصمیمسازان بالادستی قراردارند که با نگاه فرادستانه و قیّممأبانه، معلمان را قشری زیادهخواه و طمّاع پنداشته از استیفای قطرهچکانی حقوق و مزایای آنها، به نفع دونکیشوتبازیهای احمقانه و صرفهجوییهای ریاکارانه ممانعت به عمل میآورند.
جوهر هر دو بیماری یکی است و آن انحراف اذهان معلمان از اصل موضوع، یعنی تربیت حرفهای آحاد جامعه است؛ اگرچه در ظاهر امر چنان مینماید که مجموعه ساختار دولتی مرتبط با تعلیم و تربیت، آستین همت بالا زده و با تدوین قوانین از جمله سند تحول بنیادین، در صدد مشکلگشایی و رفع موانع موجود است. اما از قِبَل همین سند است که قانونی به نام رتبهبندی معلمان نیز در هزارتوهای قدرت دستبهدست میشود و مانند یک توپ از این دولت به آن دولت پاس داده میشود. لذا آنچه که از وضع موجود میتوان برداشت کرد، فقدان بودجه کافی نیست بلکه نبود اراده معطوف به تغییر است. عدم باور به اهمیت آموزش و پرورش در ساخت اجتماعی و توسعه مطمئن جامعه است.
اکنون معلمان به جای تبلور و بروز شخصیتی علمی و تربیتی، بدل به شاغلان ادارات کوچک مدارس شدهاند. یعنی کارمندان اداراتی که به جای پخش قند و شکر و روغن نباتی، به توزیع و انتقال محض دانشِ تاریخ مصرفگذشته به دانشآموزان مشغول هستند. اینکه معلمان، در زیرنظام تربیت معلم ایران، برای «تربیت» تربیت شده باشند یا نه، خود مقولهای دیگر است که پیشتر در مقالهای مستقل بدان پرداختهام.
پاشنه آشیل این وضعیت، در یک کلام، معیشت و غمِ نان است. اینکه نقصان موجود را امری عمومی تلقی کنیم و معلمان را همسرنوشت با دیگر آحاد جامعه به حساب بیاوریم از اهمیت موضوع نمیکاهد زیرا به معلمان باید از همان آغاز، نگاه ویژهای میشد چون که آنان به عنوان نیروهای استراتژیک که مأموریت خطیر توسعه نرمافزاری جامعه را برعهده دارند از دیگر افراد متمایز هستند. با این حال اگر چنین نگرشی شائبهی تبعیض را ایجاد کند، از نوع تبعیض مثبت است زیراکه در آینده تمام آحاد جامعه از بالندگی شخصیت ممتاز معلمان منتفع خواهند شد.
حال گرفتاری معلمان در بند کمپینها و مویههای مدام آنها برای امرار و افزایش معاشِ ناچیزشان در برابر هیولای تورّم بیافسار و کاهش مدام ارزش پول موجود، غیر از افت شخصیت آنان در برابر جامعه و به ویژه دانش آموزان، حاصلی جز فرسودن در لای هزاران پیام، خبر و شایعه نخواهد داشت. در این شبکهها معلمان، علیرغم حضور در میان هزاران فرد، احساس تهیشدن، بیپناهی و انزوای بیشتر خواهند کرد زیرا گره کارشان همچنان فروبسته میماند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
وظیفه ما کلاس داری شده نه آموزش خلاقانه و پژوهش محور و....
۱-تعداد زیاد پرسنل آ.پ که بهانه خوبی است!!
۲- جذب افراد از نهضت و شرکتی و...که توقع مالی کمی دارند.
۳- 60 درصد پرسنل خانم که توقع مالی کمی دارند چون هزینه های زندگی با آنها نیست.
۴-عدم همراهی نیروهای اداری
۵- جذب معلم از دانشگاه فرهنگیان و یا جذب پیمانی و حق التدریس که تا مدت زمان طولانی باید تابع دستور باشند وگرنه اخراج می شوند.
۶- دادن نمره غیر واقعی به دانش آموزان توسط معلمان که باعث می شود ، همه چیز نرمال به نظر برسد.
۷- تعدادی از معلمان هم کلا بی علاقه و بی انگیزه هستند و حتی وضع خودشان هم برایشان اهمیتی ندارد.
۸- معلمان مثل اساتید و پزشکان نیستند که در قدرت و قانون گذاری ذینفع باشند و در نتیجه هیچ قانونی به نفعشان تصویب نمی شود در حالی که حقوق اساتید دانشگاه یک شبه دوبرابر می شود چون وکلا و وزرا و فرزندانشان ، ذینفع هستند.
اگر تبعیضی نبود شرایط خیلی راحت تر قابل تحمل بود .