کودکی دو ساله بود. از درد ، سرش را به در و دیوار می کوبید. معلوم بود کلافه هست. مربی بهداری گفت این بچه معتاد به حشیش به دنیا آمده است.
پدر و مادرش؛ یا بهتر بگویم والد و والده اش؛ رهایش کرده بودند.
او در حالی به محنت کده دنیا پا گذاشت که هم از آغوش گرم و پر مهر مادر محروم بود و هم از حمایتهای پدر و هم از سلامتی بدن. اما چرا؟ موجود ناتوانی که حتی قدرتِ پرسشِ چراییِ زندگی اش را هم ندارد و چه بسا تا آخر عمر هم این توان را نیابد. فراموش شدگانی که همه جا پرسه می زنند و برای حداقل زیستشان تقلا می کنند ولی دیده نمی شوند. کودکانی که نه توانِ حمایت از خود را دارند و نه سازمانهای اجتماعی، برایشان سرپناهی امن و مطمئن فراهم می کنند تا بتوانند روزی روی پاهای خود توانمند بایستند و به زندگیِ بالنده ای برسند.
خودم را جای کودک دردمند گذاشتم و با هجوم پرسش های زیر غرق شدم :
چرا رهایم کردید؟ اگر مرا نمی خواستید اصلا چرا به دنیا آوردید؟ و چرا با این دردِ لاعلاج اعتیاد؟ آیا از وظیفه مادر بودن و پدر بودن هیچ چیزی می دانستید؟ آیا هیچ احساس مسئولیتی در قبال زندگی بخشیدن به موجودی که قرار است رنج بکشد داشتید؟ آیا به این فکر کرده بودید که شاید نتوانید مرا در آغوش پر مِهر خود بزرگ کنید و نتوانید حداقل های نیازِ معیشتی مثل غذا و جای خوابی آرام در اختیارم بگذارید؟
در همین حین که داشتم در میان سوالاتِ آن کودک دست و پا می زدم، پیش خودم گفتم شاید او نتیجه پدیده نامیمون کودک همسری است که در میان طبقات محروم در حال رواج است. پسر یا دختربچه ای است که به خاطر فقر فرهنگی پیش از بلوغ عاطفی و عقلی، زندگی مشترکی را آغاز می کنند.
حتی گاهی وارد زندگی مشترکی می شوند که بیش و پیش از اینکه جنبه ازدواج به شکل سنتی و عُرفی داشته باشد یک نوع خرید و فروش و مبادله بین مردان دو خانواده هست. یکی دخترش را به بهایی می فروشد و اسم آن را ازدواج می گذارند.
اگر نگویم در تمام موارد ، می شود با اطمینان گفت در غالب موارد این زوجین حتی نیازهای خود را نیز نمی شناسند چه برسد به اینکه بفهمند مسئولیت و وظیفه ای در قبال فرزندان آتی خود دارند.
زندگی هایی که بعضی وقتها دوامی نیز ندارد و متضررترین فرد این بده بستان ها، کودکانی بی پناه و آواره اند. کودکانی که یا از بدو تولد فروخته می شوند یا معتاد به دنیا می آیند. کودکانی که به محض راه افتادن برای پخش و فروش مواد به کار گرفته می شوند.
شاید باید تعلیم و تربیت عمومی کشور اعم از نهاد آموزش و پرورش، و سایر نهادهایی که متولی حمایت از کودکان هستند، به وقوع این نوع معضلات بیشتر توجه کنند و با رصد کردن وضع موجود، از وقوع این رویدادهای دردناک بکاهند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان