از روزی که روستا تحت پوشش آموزش و پرورش قرار گرفته بود، بچهها در خانهی اربابی درس خوانده بودند. نه این که روستا مدرسه نداشته باشد. از سال ۴۷ مدرسه داشت. اما مخروبه بود. بنای خشتی کوچک و مختصری در نقطهای خارج از روستا. مسجد نبود که وسط روستا و دیوار به دیوار خانهی حیدر بیک و روبه روی خانهی جبار کدخدا برایش جا دهند و سال به سال مرمتش کنند و پشت بامش را کاهگل بکشند و مثل خانههای خود مراقبت کنند و تر و تمیز نگاهش دارند و تحسین شیخ را بر انگیزند و خدا را از خود راضی سازند... مدرسه بود؛ متأسفانه در مکانی مرتفع هم ساخته شده بود و خشم و نفرت مردم را نیز بر انگیخته بود و باعث تورم رگ غیرت و تحریک احساسات مذهبی و تعصبات سنتی اهالی شده بود. چرا که تقریباً به اغلب کوچهها و احیاناً به گوشهی حیاط برخی از خانهها اشراف داشت. علاوه بر این، دولتی هم بود! نماد آموزش رایگان هم بود! نویدبخش تعلیم تربیت نوین نیز بود! و همهی اینها کافی بود که نیمچه میرزاها و شیوخ و نوچههایشان احساس کسادی بازار کنند و با تمام توان در مذمّت آن برآیند و از چشم ها بیندازند و زمینهی بیاعتنایی به آن را فراهم سازند. این بود که همه گفته بودند همان بِه که خراب شود!! البته ناگفته نماند که سازندگان، آن مکان را از روی ناچاری برای آن مدرسه انتخاب کرده بودند؛ پایین دستها کلاً خانه و باغچه و یونجهزار بود. جاییکه در آن زمان برای آن مکان آموزشی و فرهنگی نوپا انتخاب شده بود، شاید بتوان گفت بیکیفیتترین مکان در آن حوالی بود؛ نه آب داشت و نه حتی خاک! سنگلاخی لمیزرع و بیمصرف در پای کوه بود.
آن مدرسه به هر حال و به هر دلیل با عدم اقبال مردم روبه رو شده و تحت تأثیر عوامل طبیعی مختلف به مخروبه تبدیل شده بود. اما راه آموزش، بسته نشده بود؛ با حضور سپاهیان دانش، کلاسهای درسی لنگلنگان تشکیل شده بود و بچههای روستا تا حدودی مهارت خواندن و نوشتن را یاد گرفته بودند ولی نه در آن مدرسه؛ بلکه در خانهی اربابی که همیشه خالی و بلااستفاده بود. خانهی بزرگ و متفاوتی که تابستانها به دلیل تعطیلی مدارس در اثر بیمهری و بیتوجهی روستائیان به جولانگاه گنجشکها و گربهها و بچههای بازیگوش تبدیل میشد و با بازگشتِ دوبارهی معلمان در فصل پاییز، باز هم چهرهی مدرسه به خود میگرفت...
درست ده سال پس از باز شدن پای آموزش و پرورش نوین به روستا و دایر شدن نیمبند کلاسها در آنجا، در تابستان سال ۵۷ کدخدای روستا آن خانه را -که ما مدرسه میشناختیمش- از ارباب خرید و به تملک خود درآورد و روستای بیمدرسه را بیمدرسهتر کرد.
( عکس تزیینی است )
تابستان سپری شد و مهرماه -ماه درس و مدرسه- از راه رسید و ما دیگر مدرسه نداشتیم. اما باغچه و درخت و مسجد داشتیم. کلاسهای درسی مهر و آبان آن سال به همت معلمان خوبمان در گوشهی باغچهها و زیر چتر درختان بید و چنار و تبریزی تشکیل شد. در مدت همان دو ماه ایوان مسجد نیز با تدبیر آنان و با همت و همکاری مردان نیکاندیش روستا برای تشکیل کلاسهای درسی سامان داده شد و ما از آذر تا خرداد در ایوان مسجد درس خواندیم... اما همان سال، اتفاق مثبت بسیار بزرگی افتاد؛ با پیگیری معلم خوبمان جناب آقای ابراهیمزاده و اقدام جهادی مسئولین انقلابی کلنگ احداث یک مدرسهی ۵ کلاسه در مکانی مسطح و سرسبز بر زمین زده شد و درست بعد از ۵ ماه کارِ بی وقفه، تکمیل و با تجهیزات آموزشی نو در اختیار بچههای روستا قرار گرفت.
اکنون ۴۲ سال از آن ماجرا میگذرد. ۱۲ تیرماه اطلاعیهای از مدرسهی پسرم دریافت میکنم که حاکی از تعلیق فعالیت آن به دلیل ابهام در احتمال تشکیل کلاسهای درسی در سالتحصیلی پیش رو به دلیل شرایط کروناییست. در پی دریافت این اطلاعیه به مدرسهی پسرم مراجعه و پروندهی تحصلیاش را دریافت میکنم. توضیحات دردمندانهی مدیر مدرسه پرده از روی واقعیت برمیدارد؛ مالک مدرسه که یک نهاد قدرتمند و ثروتمند است، ماهانه ۳۰ میلیون تومان کرایه خواسته است! اما در واقع آهی در بساط نیست که با ناله سودا شود! چنین پولی باید از جیب اولیای دانشآموزان تأمین شود که محال است. و چه تکرار تلخی! من و تقریباً ۳۰ نفر از هممدرسهایهایم دقیقاً ۴۲ سال پیش، از مدرسهای عاریهای کوچانده شدیم و اکنون پسرم با حدودِ ۱۰۰ نفر از هممدرسهایهایش از مدرسهای اجارهای کوچانده شدهاند. اما ما در آن زمان مسجد و باغچه و درخت داشتیم که میز و نیمکت خود را در زیر چتر آنها بچینیم و درس عشق و ایثار و فداکاری و مردمداری و محبت و آدمیت و یکرنگی و آزادگی بخوانیم ولی حالا برای این بچهها نه درخت و باغچهای باقی مانده که میز و نیمکت خود را در زیر چترش بچینند، نه به ایوان مسجدی راه دارند که در زیر سقفش گرد هم آیند، نه نای مدرسهسازی در بازوی مسئولان مانده که مدرسه بسازند و نه درسی صادقانه از عشق و ایثار و فداکاری و مردمداری و محبت و آدمیت و یکرنگی و آزادگی در کتابهای درسی!
ما هر دو از مدرسه کوچانده شدیم؛ اما این کجا و آن کجا!؟
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
زیر چتر درخت، نه تنها بدک نیست؛ چه بسا بهترک و پر طرفدار هم هست!
شرف المکان بمکین !!
یکی در قصر بیعت گرفت، یکی در غدیر!! کدامیک داناتر و تواناتر بود؟