صدای کودکی که کتابهایش را در بغل فشرده بود و فریاد می کشید را می شنوم. صدای سوختن آرزوها را می شنوم. صدای هق هق مادری که نمی خواست دخترش چون او رنج محرومیت از آزادی را تحمل کند و حالا خودش از آزادی دیدار دوباره فرزندش رنج می برد.
از سوی دیگر صدای کسی را می شنوم که به مریدانش می آموزد که دین در خطر است و شما حافظان دین هستید. کسی که خود را نماینده خدا و پیروانش را دست های خدا برای انتقام از بشرِ نافرمان می داند. صدایش را می شنوم که کتاب مقدس را با رای خود برای شاگردانش تفسیر می کند و هرگونه تفکر و تعقل را منع می کند و هرگونه احساس و عاطفه مثبت نسبت به سایر انسانهایی که مثل خودشان نمی نگرند را متعارض با امر تولی و تبری اعلام می کند.
از سوی دیگر خودمان را می بینم.
خود را در آموزش کتابهایی که اگر نتوان گفت هیچ بلکه می توان به جرات گفت کمتر امور اخلاقی و انسانی در آنها وجود دارد. در مورد محتوای علمی و کارآمدی آنها برای اشتغال در آینده و بهینه زندگی کردن هیچ نمی گویم.
آیا معلمی جز این است که همه نظرات و آرای مطرح روز و زمان خود را به اطلاع دانش آموزانش برساند؟ یا معلمی این است که فقط برداشت گروه و فرقه خودش را که بر مسند قدرت نشسته اند فریاد بزند؟
در ازدحام این جریان ها اگر بخواهیم جایگاه خود را بدانیم همسو با کدامین جریانیم؟ آیا همسو با معلمی هستیم که مذهب و دینش را و تفسیر خودش را کامل ترین می داند و با اتکا به این فرض به خودش اجازه می دهد که به قلع و قمع سایرین به هر شیوه ای دست بزند؟
آیا همدل با کودک کتاب سوخته ایم که شاهد باران آتش و مرگ بر راه تحصیل خویش است؟ یا با مادر دل سوخته ای همدلیم که چشمان منتظرش به در مانده که ورود فرزند دلبندش به خانه را با لبخندی بر لبانش ببیند؟ از حرفهایی که در مدرسه یاد گرفته برای مادرش بگوید؟
مبادا ما نیز سهمی در این قصه های پر غصه داشته باشیم. مبادا که آموزش های متعصبانه ما ، جانبداری های بی جا و ناآگاهانه از برداشتهای دینی خاصی، سبب رواج این جنایات گردد؟
نقش معلمان به خصوص آنانی که به هر نوعی می توانند با آگاهی بخشی مانع بروز چنین فجایعی به نام دین و دیانت و خدامحوری و بهشت دوستی گردند بسیار زیاد است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
مفهومی که اکثر ایدیولوژی های بعضاً متناقض ، ادعای بخشیدن آن به نوع بشر را دارند!
تعریفی مشخص دارد.
وقتی خود معلمان اهل مطالعه و تفکر و انتقادسازنده نیستند و بلکه بدتر، از مطالعه و تفکر و انتقادسازنده متنفر هستند و نیز سخنانشان عوامانه است باید از اصلاح امور ناامید شد.
نزدیک ۹۹ درصد معلمان و اساتید از ولنگاری موجود در تعلیم و تربیت راضی هستند زیرا این ولنگاری برای معلمان و اساتید راحتی به همراه داشته است. ولی یا نمیدانند یا خود را به ندانستن میزنند که معلمان و اساتید یکی از مقصران وضع نامناسب جامعه فعلی ایران هستند.