« آرزو دارم روزی این حقیقت به واقعیت مبدل شود که همه انسانها برابرند. » ( مارتین لوترکینگ )
ناخالص ترین و ناقص ترین تعریف برای یک شغل در این جامعه، مربوط به معلمان است. از یک سو، با توجه به تنوع عناوینی که در کلاس درس به عنوان معلم مشغول امر تدریس هستند، قادر نیستیم تعبیر یا برداشتی واحد از این نقش در نظام آموزشی خود داشته باشیم و از سوی دیگر چون مدارس ما به چندگانگی ساختاری محکوم هستند و پیکری واحد و منسجم به شمار نمی آیند وجود نام های گوناگون برای معلم، به دور از مفهوم واقعی آن، امری طبیعی است.
این چندنامی متفاوت و متمایز برای نقش معلم، به ایجاد انتظارات و توقعات گوناگونی منجر می شود که ایجاد هماهنگی در بین آنها به مهارت فوق العاده مدیران نیازمند است. از سوی دیگر علم مدیریت نیز در همین جامعه خارج از ذات خود به زایش ابتکاراتی دست یافته که ماهیت کارآمد آن را خدشه دار ساخته است. از سوی مدیران اِعمال نظرات فردی، گروهی و یا جهت دار، اداره سازمان بر اساس سلایق شخصی، ارزش قائل نشدن به نقش نیروی انسانی، ارائه راهکارهای موقت برای مشکلات موجود، عدم همفکری با نیروهای شاخص، انتصابات فرمایشی و عدم موجودیت شایسته سالاری اصالت علم مدیریت را زیر سئوال برده است تا حدی که اگر اراده کنند قادرند به جمع چنین القا کنند که ماست سیاه است. در کمال ناباوری تحت تأثیر دو عامل ترس یا بی تفاوتی، گروهی در همین جمع، قابلیت پذیرش چنین القایی را دارد.
چندگانگی آموزشی، تعدد عناوین برای نقش معلم و جذب آنان خارج از روند حرفه ای و مدیریت جهت دار و غیرعلمی، باعث شده است که " اوضاع معیشت و زیر خط فقر قرار گرفتن معلمان " برجسته گردد. کانونی که برای هر نوع حمله یا مذمتی از سوی آحاد جامعه، آماده پذیرش لطمات جبران ناپذیری است.
معلمان دیروز از تغییر ماهیت نظام آموزشی طی دو دهه بعد آغاز انقلاب، غفلت کرده اند و با خیالی آسوده و به حساب ادامه آرامش قبل از آن دو دهه پراضطرار، سکوت را به جای اعتراض برگزیده اند. البته همه این تغییرات هجوم آمیز، در لفافه شعار و برجسته سازی ناتوانی وزارتخانه در حل مشکلات زیاد، انجام شده است. باید به این خاص بودن، قدری با شک و تردید نزدیک شویم که این همه توجه چرا اثرات مثبتی ایجاد نمی کند؟
آنان به سه دلیل عمده، دیروز فقط کتب درسی را تدریس و کلاس درس را اداره نموده اند:
1 ) بی اطلاعی از تجزیه و تغییر ماهیت تدریجی آموزش و پرورش به دلیل عدم دسترسی به اطلاعات درون سازمانی.
2 ) بی نصیب بودن از روابط شفاف ستادی - صفی و وجود فاصله معنی دار مابین آن دو و حاکمیت نگاه از بالا به پائین.
3 ) عدم دسترسی به امکانات فضای مجازی که امروز در ایجاد همفکری و هماهنگی مابین معلمان نقش مهمی ایفا
می کند.
دهه اول انقلاب، همانند قبل از انقلاب، فرهنگیان و شاید دیگر کارمندان، به طور تساوی بر اساس سنوات خدمت و سطح مدرک تحصیلی خود، هر چهار سال یک بار ، گروه دریافت می کردند و عدالتی نسبتا برابر شامل همه شاغلین می شد. بعدها برای ارج نهادن به مدارک تحصیلی پایین تر از سطح کارشناسی، تفاوت حقوق بین دیپلم و فوق دیپلم و کارشناسی به بالاتر را به حداقل ممکن رساند و دیگر ارزشی برای دو فاکتور کسب گروه باقی نماند. ارزش سنوات خدمت و مدرک تحصیلی در محاسبه حقوق رنگ باخت و انگیزه ها سست شدند.
بعد از جنگ و به دلیل تراز منفی تجارت ایران یعنی افزایش واردات نسبت به صادرات و به جهت تعطیلی مراکز تولیدی و یا فرار مالکان کارخانه ها از ترس شرایط جنگی، جهت جلب رضایت شاغلان و افزایش کارآیی آنان، ساز و کار افزایش سالانه حقوق وارد فاز جدیدی از تصمیمات مدیران شد و تمامی مصایب بازماندگی از رفاه نسبی، نصیب معدود گروه های شغلی شد که از عدالت اجتماعی و اقتصادی بی بهره نگه داشته شده بودند. این روند به رشد سریع تورم و ناتوانی اقشار کم درآمد جامعه دامن زد و نابرابری اجتماعی افزایش یافت. در بین تمامی مشاغل، دو گروه نیاز به رتق و فتق رسانه ای داشته و دارند تا آرام و راضی نگه داشته شوند : آموزش و پرورش و سازمان تأمین اجتماعی. برای همین روز کارگر و معلم، نیاز به برجسته شدن بیشتر داشت.
خیلی از ما شاید ندانیم که روز اصناف، روز مهندس، روز خبرنگار کدام روز است اما دانش آموز کلاس اول و حتی افراد بیسواد جامعه ما با روز معلم و حال و هوای آنان آشنا هستند. باید به این خاص بودن، قدری با شک و تردید نزدیک شویم که این همه توجه چرا اثرات مثبتی ایجاد نمی کند؟
تمامی تلاش آن بوده و هست که به یک معلم چنین القا شود که او چون زیاد است پس محکوم به محرومیت از حقوق اجتماعی و انسانی است. سپس آنان می باید باور کنند که هیچ روزنه ای برای رهایی از این گلوگاه بازدارنده در وزارتخانه، وجود ندارد. تلقین یک قدرگرایی که تمامی نیروها بدان مجبور و محکومند. همان زمانی که تمام سازمان ها و ادارات دولتی، در تلاش برای جذب ماهرترین نیروها بودند و برای تحقق این مهم، مدیران ارشد آنان از جمله وزرای مربوطه در پی احراز بهترین شرایط رفاهی برای کارکنان و کارمندان خود بودند، وزرای ما طی چهار دهه با بوق و کرنا و تثبیت مظلومیت نمایی شغل معلمی و با قطره چکان، سعی در تقویت استضعاف آنان داشته اند. ما در پله اول به امید داشتن انرژی کافی جهت بالا رفتن به پله های بعدی، ثابت ماندیم و آنان بر روی پله های دهم و پانزدهم بر تلاش، رؤیا و باور ما خندیدند. البته اوضاع ما اصلا ثابت و متعادل نبود، چون نرخ تورم، تازنده و اوضاع زندگی معلمان بازنده بود.
آنان برای قبولاندن اوضاع اسفبار آموزش و پرورش، از ارائه ملزومات آموزشی از جمله ابتدایی ترین نیاز یک کلاس و مدرسه یعنی میز و صندلی استاندارد تا تجهیزات آزمایشگاهی، کتابخانه و تأمین و تضمین تکنولوژی آموزشی یا ریزفاکتورهای سمعی و بصری، طفره رفتند و معلمان را به عنوان الگویی مطیع و متواضع بر روی میز و صندلی شکسته نشاندند تا استضعاف سازمانی را همگی باور کنیم. در حالی که تأمین حداقل نیازهای لازم در این سازمان، تکلیف مدیران و حقوق معلمان و دانش آموزان بوده و هست.
معلم وقتی در کلاس درس با اطمینان خاطر نمی تواند دقت نظر در آموزش بهتر دانش آموزان خود داشته باشد و حتی اوضاع وخیم مالی خود را در هر خشمی بر سر آنان می کوبد که با این حقوق، بیشتر و بهتر از این درس نمی دهند، چگونه انتظار داریم که از پیکر مندرس آموزش و پرورش، رشد و توسعه ای زائیده شود؟
به تدریج تمامی پل های موجود، پشت سر هم در حال خراب شدن بود. مدارس دولتی رنگ باخت، اردوگاه های تفریحی - فرهنگی آموزش و پرورش یا اجاره داده شدند و یا به فروش رسیدند و یا در آنها هتلی برای کسب درآمد بیشتر ساخته شد، نظام آموزشی توسط سلایق وزرا دستخوش تغییرات عجولانه و بدون هدف گذاری و برنامه ریزی شد، مدارس محل اسکان مسافران نوروزی و تابستانی گردید و فرهنگیان مضحکه خاص و عام گردیدند. کتب درسی خصوصا دروس علوم انسانی آنقدر دستکاری شد که ربط منطقی مفاهیم آن از بین رفت و ارزش و معنا در بین صفحات آنها گم شد، اختلاف در نگارش کتاب تاریخ معاصر ایران خود به بحرانی جدّی تبدیل شد و بالاخره نفهمیدیم که به مصدق باید افتخار کنیم یا او را در مقابل آیت ا... کاشانی قرار دهیم! پاراگراف های ارزشمند مطالعات اجتماعی سال به سال از کتاب حذف شد، صندوق ذخیره فرهنگیان غارت شد و مسببان آن در هاله ای از ابهامِ جزا یا کیفر پنهان ماندند. پیکر واحد آموزش و پرورش تجزیه شده بود، گویی یک جنگ درون سازمانی وقوع یافته و آن را به اجزای کوچک تر و غیرمنسجم تری تبدیل ساخته بود.
از سوی دیگر تورم سرکش و ولع شدید آموزش و پرورش برای خصوصی سازی هر چه بیشتر، آموزش را کالبدی بی روح و مندرس ساخت که ارزش و منزلت معلم نیز علاوه بر حقوق آموزشی کودکان، قربانیان اصلی این تاراج گردید. کوس رسوایی معلمان با افزایش در بوق سالانه، وِرد زبان رانندگان تاکسی و اتوبوس، کسبه، بقال و رفتگر و نانوای محلات گردید و بسیاری از اهمال کاری ها و شتاب زدگی های دیگر، آموزش و پرورش را روز به روز ضعیف تر ساخت.
باید اندیشید با وجود این که بیش از سه دهه است حقوق همه کارمندان و معلمان در این کشور به طور سالانه و گاه ویژه افزایش می یابد، اما چرا اوضاع مالی فقط معلمان و کارگران بهبود نمی یابد؟ علت افزایش حقوق را وجود تورم می نامند، اما خود افزایش سالانه عامل تشدید تورم است. یعنی چرخش دائمی یک دور باطل برای اثبات وضعیتی ناموجه. در واقع دولت با این کار سالانه خود، درصد اضافی را در حساب ما واریز و بعد همان مبلغ را با اضافاتی بیشتر که از طریق قرض و وام توسط خود معلمان تأمین می شود، پس می گیرد و ما فقط از اثر روانی افزایش حقوق خود هیجان زده و شادمان می شویم، اما این افزایش تغییراتی مطلوب و محسوسی در زندگی ما به وجود نمی آورد.
اگر قدری دقت کنید سرآغاز رشد سریع تورم، با وعده و وعید دولت در شش ماهه آخر هر سال جوانه می زند و در اولین ماه سال جدید رشد می یابد. نقدینگی افزایش می یابد اما هم زمان با آن از افزایش تولید خبری نیست. باید پرسید که چگونه ملتی هستیم که علیرغم افزایش قیمت، باز تقاضا برای کالاهای مختلف را داریم؟
اگر هنگام افزایش قیمت، مصرف کننده تقاضای خود را کاهش ندهد، تورم ایجاد و تقویت می شود. از سوی دیگر با افزایش قیمت، میل تولید کننده به تولید بیشتر در بلندمدت از بین می رود. پس کمبود کالا و افزایش واردات نسبت به صادرات، کمر اقتصاد کشور را می شکند. از سویی دیگر دولت با ترفندی جدید در پی تقویت باور کمبود کالا جهت جیره بندی آنها برمی آید. وقتی تورم افزایش می یابد در واقع شیرازه پولی یک کشور از هم پاشیده می شود و کسبه برای حفظ سرمایه و دارایی خود دست به احتکار می زند. خود مردم نیز از قافله سالاری احتکار محروم نمی مانند و همین مورد عامل کمبود و افزایش بیشتر قیمت کالاهای اساسی می شود. جریانی که طی آن افزایش حقوق، بی خاصیت و بی اثر می شود.
نوع و ماهیت آموزش در واقع عنصر اصلی و تعیین کننده منزلت اجتماعی ما معلمان است. کلاس درسی که مدیریت آن در دستان معلم نباشد، تدریس کتابی که بیانگر واقعیت های امروز و دیروز نباشد، القا و تلقین مفاهیم دینی تا حدی که علم را بی اثر یا کم رنگ نماید، نبود همبستگی مابین تمامی کسانی که با نام معلم به کلاس درس می روند، نبود همفکری مابین همکاران هم پایه و هم رشته، تدریس ناقص یا اشتباه به دلیل برجسته بودن عامل غرور در عدم پرسش از همکار، سکوت کردن در برابر تغییراتی که در جهت تخالف با مصالح آموزشی است، یافتن پیشمرگانی برای اعتراض کردن و سکوت ما در هر موقعیتی حساس یا عادی، بی تفاوتی کثیری از ما در تجزیه پرورش از آموزش از چهل سال پیش که سرمنشأ بسیاری از مشکلات امروزی است، حذف تدریجی مدارس دولتی که عدالت آموزشی را نادیده می گیرد، بی تفاوتی در برابر بی خاصیت شدن اصل سی ام قانون اساسی، از دست دادن و بی خاصیت شدن سه جریان خون رسان به نظام آموزشی یعنی آموزش ضمن خدمت، گروه های آموزشی و تربیت معلمان حرفه ای که هر سه می باید از اصول متعالی تبعیت نمایند و به عنوان ابزار ارزشیابی، بی خاصیت نگردند، بی اثر کردن نقش مدیران مدارس به عنوان پلی رابط مابین کادر مدرسه و نیروهای ستادی و ترغیب و گسیل داشتن آنان به تظاهرات مذهبی برای تداوم مدت مدیریت و بسیاری از موارد دیگر که حاصل بی اعتنایی یا بی تفاوتی خود ما نیز هست.
متولی اصلی نظام آموزشی، معلمان هستند و وقتی خود آنان در بین تمامی آلام موجود، به برجسته سازی تنها فاکتور زندگی خود یعنی اوضاع نامناسب معیشتی دل بسپارند، که عامدانه توسط وزارتخانه انجام می گیرد تا باور داستان استضعاف زندگی از سوی آنان به ناپختگی فکری نیز سرایت یابد، چگونه انتظار بهبود همه جانبه شرایط را باید داشت؟
کسی منکر نیست که یک انسان ابتدا در قبال کاری که انجام می دهد باید تأمین گردد، اما چرا متوجه عمدی بودن این عدم تحقق نیستیم؟ ما فرمانروایان فکری جامعه هستیم و کلاس درس عرصه اقتدار شغلی ما، یعنی نفوذ بر قلب و مغز کودکان جامعه که فردا قرار است این جامعه را ادراه نمایند. واضح است که هیچ معلمِ عالِمی دوست ندارد این هدایت را بر اساس تفکرات شخصی خود انجام دهد و یا با معصومیت کودکان، بازی کند. اما باز ماهیت کار معلمان حداقل در این جامعه ترسناک به نظر می رسد. و برای همین به آنان اعتماد نمی کنند. فقط کافی است که خاطرات روز اول استخدام خود را در طرح سئوالات غربالگری گزینش به یاد آورید تا باور کنید که به ما اعتماد ندارند. برای همین ابتدا دبیران پرورشی و امروز طلاب و روحانیون را به جایگاه شغلی ما وارد می سازند. اما در این میان داستان تز و آنتی تز و سنتزی هم وجود خواهد داشت. تا زمانی که وزیر و وزارتخانه ای مستقل از هر نوع نفوذ تفکر سیاسی نداشته باشیم، منزلت معلم تنها شعاری بزک خورده است.
کل این داستان در تارو پود بیشتر معلمان رسوخ کرد. کیفیت آموزشی که دیروز قربانی کمیت شده بود، کمیت نیز امروز لنگ اوضاع نامساعد زندگی معلمان گردید. از پویایی و بالندگی آموزش و به روز بودن آن، دیگر نه نامی ماند نه اثری. امروز باید نگران اوضاع وخیم آموزش در کشور بود. برقراری عدالت اجتماعی و تأمین رفاه نسبی همه افراد جامعه وظیفه حتمی دولت است و کسی منکر آن نیست. اما در حرارت آتش افروز مطالبات مادی خود، نباید اجازه دهیم که کیفیت آموزشی در اسارت بی کفایتی مدیران بسوزد.
آموزش و پرورش سرویس دهنده تمامی بخش های یک جامعه است. تضعیف عملکرد نظام آموزشی به آموزش عالی و دیگر سطوح جامعه یعنی بخش های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی نیز آسیب می رساند. نگاه بنگاه داری بدان و یا کسب منافع بیشتر از بخش های گوناگون آن، به تضعیف روزافزون آموزش و پرورش منتهی می شود.
جامعه ما باید در برقراری عدالت اجتماعی و اقتصادی بکوشد و سطح رفاه نسبی شاغلان را تثبیت سازد، سرمایه نفت را به جای واردات کالاهای مشابه برای تولیدات داخلی معتبر هزینه کند. به جای پرداخت انواع مختلف بسته معیشتی و یارانه، در ترغیب افراد به کار و کوشش و تولید بیشتر تلاش نماید. تعادل و ثبات اقتصادی را با رعایت رابطه معکوس بین قیمت و تقاضا و رابطه مستقیم بین قیمت و عرضه، ایجاد نماید. ملتی که با وعده و وعید و یا با پول بادآورده گذران زندگی می نماید هرگز قادر نخواهد بود تا روی دو پای استقلال و عزت، بایستد.
در واقع آموزش و پرورش؛ پاشنه آشیل جامعه ما گردیده است و تمامی اقشار جامعه حق دارند در مورد آن نظرات خود را اِبراز دارند. بیشتر افراد جامعه با تعدّی به حریم بِکر معلمان و با ارزیابی سطحی از کفایت و لیاقت آنان، بر همین نقطه مشخص، جملات نیش دار و اهانت آمیز خود را نشانه می روند. در این میان تنها کسانی که قادر به بیان نظر نیستند خود معلمان هستند. البته آنان متعهدانه مسایل را طرح و تحلیل می کنند اما چون سخن آنان در بین گفته های ناپخته عموم مردم، به کار نظام آموزشی نمی آید و تشکیلاتی استوار همچون سازمان نظام معلمی متعهدانه ای وجود ندارد پس همه باد هواست و از گوشی وارد و از دیگری برون می رود. هر چند ماهیت انتصابات سازمان نظام معلمی نیز در هاله ای از ابهام قرار دارد و شفاف و قانونمند نیست و تعهدی وجود ندارد افرادی که به عنوان اعضا انتخاب می شوند به خط مشی سازمان وفادار بمانند. آنان باید افرادی قوی فکر و معلمانی مجرب باشند که احدی جرأت جسارت بدانها را نداشته باشد. در ضمن می باید اعضای فهیم و مبارز سازمان، مصونیت سیاسی داشته باشند چون که هر سخن معلم موجب تنویر افکار می گردد و ناخودآگاه با سیاست خط و ربط پیدا می کند. یعنی ما معلمان قادریم روزی در چنین فضایی، روشنگرانه و روشنفکرانه به فعالیت بپردازیم؟ یا امیدی به رهبری واحد در نظام آموزشی نیست و نیروهای انسانی موجود در آن در جزایری کوچک و از هم گسیخته، سردرگم و بدون هدف و انگیزه، در پی گذران عمر خود هستند. لشکری شکست خورده در بین تهاجم ناجوانمردانه کثیری که منتظر رأی نهایی نشسته اند. باید پرسید که چگونه ملتی هستیم که علیرغم افزایش قیمت، باز تقاضا برای کالاهای مختلف را داریم؟
اوضاع کلی آموزش و پرورش در این جامعه، عین ضرب المثل " آش شله قلمکار " گردیده است، که برای انجام امور نظم و ترتیبی وجود ندارد و آغاز و پایان هیچ چیز در آن معلوم نیست. به نوعی هرج و مرج و ریخت و پاش در آموزش و پرورش موج می زند.
می گویند ناصرالدین شاه قاجار، نذر داشت که سالی یک روز، آن هم در فصل بهار به شهرستانک یا سرخه حصار، از نواحی خوش آب و هوای اطراف تهران برود . در این روز خاص به دستور او دوازده دیگ آش بار می گذاشتند. مواد این آش، شامل چهارده رأس گوسفند و مقدار زیادی حبوبات، انواع سبزی و ادویه های مختلف بود. هنگام پختن این آش، نزدیکان شاه به اتفاق اهل خانواده خود، تلاش بسیاری می کردند که در تهیه مقدمات این آش نذری، از دیگران جلو بزنند و نهایت خدمت و ارادت خود را به این وسیله به شاه نشان دهند. مخارج و تدارکات تهیه آش و ریخت و پاش های مالی و جشن و سرور پخت این آش، معروف بوده است. اما مراسم پختن این آش، آنقدر شلوغ و بی نظم بوده که بعدها به دلیل بی نظمی و شلختگی، معروف به ضرب المثل " آش شله قلمکار " گردیده است.
به دنبال ایجاد و احیای ارزش ها باشیم تا ارزشمند گردیم. ما نباید خود را اسیر و بازیچه تفکرات معدودی که از هر لحاظ از ما ناتوان ترند، گردانیم. تغییر دهندگان اثر گذار در جهان کسانی هستند که بر خلاف جریان آب شنا میکنند. نباید منتظر نشست تا معجزه ای صورت گیرد. معجزه اصلی در دستان معلمان نهاده شده است، خودمان باید بدان قدر نهیم تا دیگران نیز گرانبها بودن آن را باور داشته باشند. هر روز که بهترین روش تدریس را با عشق به کودکان این مرز و بوم، آموزش دادیم و عشق و لذت و ذوق آموختن را در آنان ایجاد کردیم، روزی فرخنده برای معلم خواهد بود.
خجسته باد چنین مهر و چنین روزی.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
داشته میشه هفته معلم هست مابقی
فقط یک روز هست. اگر ما واقعا مهم
هستیم کو شرایط مطلوب و رفاه؟!
برای مهم بودن، یک هفته به معلمان
اختصاص نیافته است. برای ایجاد احساس مهم تلقی شدن، این کار انجام شده است.
در رحمانیت برابرند و به واسطه تفاوت های انسانها، در رحیمیت نابرابر، و این نابرابری، عدل و تعادل است و تعادل حتی با ظاهر نابرابر، بالانس و برابری است.
البته بنده فقط برداشت خود را
می توانم از جمله لوتر کینگ، بیان
کنم. ایشان بحث خداشناسی یا فلسفه
از مفهوم برابری نکرده اند.
در برابر نابرابری های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی داخلی و خارجی، امید برابری موجودی به نام انسان، حسرت هر آزاداندیشی است.
برابری من معلم با یک شاغل دیگر که در برخی از کشورها برای ارزش والا قائل از شغل پزشکی یا وکالت، برتر شمرده می شود.
در قبال برده داری فکری و جسمی بیشمار، باید باور کنیم انسانها برابر
آفریده شده اند و تفاوت ها فقط در توانایی های آنان است نه زر و زور و ثروت شان.
تعادل حتی با ظاهر نابرابر، بالانس و برابری است.
این امر در جامعه ای صادق است که
خردجمعی و شعور فرهنگی در سطح
متعالی است و انسانیت ارزشی والاست.
اما در جامعه ای که فقط ادعا و تظاهرات اخلاقی و رفتاری عمومیت دارد، علاوه بر ظاهر، باطن نیز بالانس و برابری ندارد.
کمیابی به هر شکلی و برای هر کس اتفاق بیفتد، ظرفیت ذهنی فرد را میرباید. این قضیه ، همه چیز را شامل میشود؛ از گرسنگیکشیدن و تنهایی گرفته تا کمبود زمان و فقر.
طرز فکری قدیمی میگوید: افراد فقیر به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی میگیرند. اما نویسندگان این کتاب این مسئله را رد میکنند. از نظر آنها ماجرا کاملاً برعکس است و در واقع افراد به این خاطر تصمیمات بدی میگیرند که فقیر هستند!
بله اینکه ما را مبتلا به گرسنگی ، کمبود وقت و کلا کمیابی می کنند ، در نهایت باعث به کارگیری ذهن جزیی نگر شده و از تفکر وذهن دوراندیش و کلی نگر باز می دارند!
طبق آمارهای بین المللی ۸۴٪ ثروت دنیا در کنترل تنها ۱۲٪ جمعیت این کرهی خاکی است!
با این تفکر موافقم که :
در واقع افراد به این خاطر تصمیمات بدی میگیرند که فقیر هستند!
فقر و جهل دو عنصر تلخ و مکمل یکدیگرند. کمتر فقیری خردمند یا داناست.
فرد فقیر چون به نان شب محتاج است پس تماما به این می اندیشد که چگونه و با چه چیز شکم خود و اهل منزل را سیر کند. برای همین مجالی برای اندیشیدن به دیگر مسایل وجود ندارد.
این همان اوضاعی است که به معلمان
تحمیل می شود. البته با همان استدلال که نتوانند بیندیشند و فراتر را ببینند.
اما موضوع بحث مقاله شبیه ((مرثیه ای بر آموزش وپرورش ))بود.در اواخر هم دلیل مخالفت حاکمیت با تشکیل سازمان نظام معلمی نهفته است.
اما باید قانون آن سازمان طوری باشد که توسط حاکمیت ها به ابزاری برضدفرهنگیان تبدیل نشود.واز طرف دیگر پناهگاهی برای عناصر مخل امنیت ملی کشور نباشد.چه کسی ضامن اجرای قانونمندوظایف چنین سامانی خواهد بود
اتفاقا به مناسبت هفته معلم، بیشتر قصدم همان مرثیه سرایی بر آلام ناتمام
بیشتر ما معلمان بوده است.
البته بنده مخالف تشکیل سازمان نظام معلمی نیستم، از آسیب های محتمل بر آن نگرانم.
شاید ایجاد شود اما با کنترل از راه دور
ماهیت اصلی خود را نداشته باشد.
فرمالیته نگاه کردن به یک تشکل، که بیشتر به دلیل شناخت کم خود ما معلمان است، موجبات سواستفاده
را فراهم می سازد.
تشکر. لطف دارید.
قانونی که بر اساس مفاد آن چنین سازمانی تشکیل خواهد شد.
نباید گذاشت همانند گروه های آموزشی و آموزش ضمن خدمت، خاصیت اصلی
خود را از دست بدهد.
باید پرسید برای چند درصد معلمان، چنین مسایلی مهم هست؟
آموزش غلط به دانش آموزان ویکی نبودن حرف وعمل معلم منظوراز مغلم همه کادر آموزشی هستندشما اندکی به برخورد مدیران مدارس برای گرفتن پول از اولیا بنگرید البته بقیه موارد را عنوان نمی کنم آموزش دوگانه وغلط از اساسی ترین آسیب هاست
دوم خودکم بینی معلم اکثر معلمان کشور خودرا لایق زندگی خوب ومجلل نمی بینند وسعی می کنند با حرف های آرام کننده خودرا تسکین دهند وراه حرکت را برخود ببندند
سوم عدم اتحاد بین معلمان دربین این قشربه را حتی آب خوردن می توان تفرقه ایجاد کرد وصف مطالبه گری آن ها را شکست
چهارم نداشتن هوش یاشم اقتصادی معلم موجودی احساسی است وبرایش از خود گذشتگی وتارک دنیا بودن با ارزش تر از کسب درآمد است درحالیکه پیشرفت اقتصادی حسابگری وکمی هم خشونت نیاز دارد
البته من دراین مجال به همین چندموردبسنده کردم امیدوارم رنجش خاطری ایجادنشده باشد باید حقایق را بپذیریم تا بتوانیم تغییر ایجاد کنیم بحث عدم توجه دولت مردان و نگرانی از آگاهی بخشی وتربیت نسلس مطالبه گر توسط معلم هم هست که به همان بند اول برمی گردد
چرا باید احساس رنجش از واقعیت ایجاد شود؟
حداقل خودمان با یکدیگر صداقت و شهامت بیان واقعیت را داشته باشیم.
هر تغییر و اصلاحی از خود معلم آغاز می شود. به خود بیشتر و عمیق تر از
دیگران بنگریم تا شاید ناسره ها را
دریافته واز درون و مابین خود بزُدائیم.
مگر خود ما نمی گوییم از ماست که بر ماست؟ پس این خود ناقص یا معیوب را بیابیم. بهتر از خودِ من، کس دیگری
نمی تواند شرایط بهتر و مطلوب تری
ایجاد کند. خودباوری بسیار مهم تر از
نالیدن بی سرانجام است.
هدف اصلی این متن هم تحقق همین
مهم هست که خوب فکر کنیم.
رئیس جمهور با صدور احکام جداگانهای، غلامعلی حداد عادل، حجتالاسلام والمسلمین حمید پارسانیا و حجتالاسلام والمسلمین علیرضا اعرافی را برای مدت چهار سال به عنوان عضو هیات امنای دانشگاه فرهنگیان منصوب کرد.