باید اِستاد و فرود آمد
بر آستان دری که کوبه ندارد!
"احمد شاملو"
فرانتس کافکا، داستان کوتاهی با عنوان «جلو قانون» دارد که بهفارسیِ «صادق هدایت» در دسترس است. پاسبانی پیشاپیش قانون، قد برافراشته و مردی میخواهد از درب آن بگذرد و وارد قانون شود. مرد که با ممانعت پاسبان مواجه میشود، میپرسد: آیا ممکن است که بعد داخل شود؟ پاسبان میگوید: «ممکن است، اما نه حالا.» و ادامه میدهد: «من آخرین پاسبان نیستم. جلوی هر اتاقی پاسبانی تواناتر از من وجود دارد.» پس مرد ترجیح میدهد که: «انتظار بکشد تا به او اجازهی دخول بدهند.» سرسپردگی به این ساختار صلب که چون سایهی هول، بر حال بچهها ایستاده و فراسویی جز تاریکی را به آنها نشان نمیدهد، انتخاب من نبود.
پاسبان، او را کمی دورتر از در مینشاند. آن مرد تا سالها منتظر میماند و پاسبانهای دیگر را فراموش میکند. پاسبان اولی به نظر او یگانه مانع میآید. بالاخره چشماش ضعیف میشود و از عمرش چیزی باقی نمیماند. قبل از مرگ، از پاسبان میپرسد: «چطور در طی این همهسال کس دیگری بهجز من تقاضای ورود نکرده است؟» پاسبان پاسخ میدهد: «از اینجا هیچکس بهجز تو نمیتواند داخل شود، چون این درِ ورود را برای تو درست کرده بودند. حالا من میروم و در را میبندم!»
این آستانه، برای بسیاری از ما معلمها مکشوف شده؛ دَربی که به محتوای بستهاش راهی نیست و برنامهی آموزشیاش در انقیاد مراتب ایدئولوژیست، محتوایی که از بالادست دیکته میشود، و معلم و شاگرد را در کانالهای پوسیدهی بیتخیل و بیچشمانداز سرگردان میسازد.
خروجی این کانالها هم سرراست است؛ تولید «تابع» که تمامی امکانهای تحقق رؤیا را وانهاده و جز تمکین، مدارا و سرسپردگیِ تامو تمام به وضع موجود، خط قصهای ندارد.
برای تکتک ما معلمان در آستان این درب، دو راه وجود دارد؛ یا مانند مرد داستان، عمری همسخن دربان شویم و مانع، تمامی سویههای گذر را تاریک کند و یا چون آیهی روشن «فروغ فرخزاد»:
نقبی بهسوی نور بزنیم!
سرسپردگی به این ساختار صلب که چون سایهی هول، بر حال بچهها ایستاده و فراسویی جز تاریکی را به آنها نشان نمیدهد، انتخاب من نبود.
با ناخنهای خون و قلبی شورمند، مشغول کندنام و خوب میدانم اگر همکارانام، حرفهی معلمی را بهمثابهی «کنش آموزگاری» فهم کنند و محتوای آموزشیای که با آجر به آجرِ ایدئولوژی منجمد شده، را مورد پرسش قرار دهند، اگر پرتو پژوهشیِ کارشان را در ورطهی تاریک آن بیاندازند و در افشای سازوکار این سیستم، یکصدا باشند، نگهبان پس خواهد نشست.
در این گذار، من و بچهها آینهایم؛ ما بههم میتابیم و حاصل انعکاسمان، روبهرو را در تاریکنای چشمانداز آموزش، روشن میکند؛ «پرسش» و «تحقیق» چراغ این مسیر است؛ آنچه دانشآموزان میپرسند، تحقیقی که انجام میدهند و از تردیدی که سر برمیکشند؛ را میتوانید ضمن «کنش معلمی و دانشآموزی» ببینید. نسلی که فرو میریزد و خلق میکند؛ خوب میداند دستها چقدر توانا هستند.
به امید بالندگی فضای آموزش و پرورش که هر کودکی یک مطالبهگر باشد و بیش از هر چیز، حق خود را بشناسد، شادی را جمعی بفهمد و آینده را در مرزهای روشن کنشگری رقم بزند.
کانال صور ما
نظرات بینندگان
آموزگاری یا معلمی هم مانند حرفه های دیگری چون : پاکبانی، بنایی، شاطر خبازی، تحویلدار بانک ، رانندگی تاکسی ، رانندگی اتوبوس ، بقالی ، پزشکی ، پرستاری و ... است که به فراخور تکامل جوامع بشری برای رفع صرفاً بخشی از نیازهای بشری ایجاد شده است.
معلمی هم مانند سایر مشاغل نیاز به حداقلی از توانایی ها دارد که در جهان توسعه یافته کاملآ مشخص است و نیازی نیست که چرخ را دوباره اختراع کنیم!
آیا ۶۰ سال پیش در دوره ای که مرحوم ابوالحسن خانعلی و سایرین معترض بودند به ایدیولوژی و این حرف ها مربوط بود؟ خیر !
اعتراض آنان صرفاً به اشل حقوقی معلمان بود ! در قیاس با نظامیان و مهندسان!
افرادی مانند شما آگاه یا ناخودآگاه سعی در دادن آدرس غلط دارید!
شاید در بین حدود ۹۰۰ هزار معلم زیر یک درصد دنبال کنشگری و این دست کارها هستند! حق التدریس ها دنبال استخدام و رسمی ها آرزوی افزایش قدرت خرید و رفاه اقتصادی بیشتر خود و خانواده هایشان حداقل به اندازه ی کارمندان وزارتخانه ها و سازمان های دولتی متمول هستند!