نامه ی جمعی از فعالان آموزشی به وزیر آموزش و پرورش ( این جا ) زخم کهنه ای را باز کرد که سال ها از آغاز این جراحت می گذرد: رابطه قدرت و آموزش. سئوال اساسی این جاست که تعلیم و تربیت رسمی ( یا به اصطلاح امروز آموزش و پرورش ) تا چه میزان باید تحت نفوذ و کنترل نهاد های قدرت باید باشد و حد یَقِف این سیطره کجاست؟
شاید از زمان تاسیس مدارس نظامیه از سوی خواجه نظام الملک _ و کسی چه می داند شاید از زمان تاسیس جندی شاپور _ دولت ها به خود حق داده اند که در ازای تامین هزینه های این گونه مدارس اهداف و نیات خود را در نظام آموزشی مورد حمایت اشان دنبال کنند. مدارس و به تعبیر گذشتگان مکتب هایی که به اطفال نوآموز سواد یاد می دادند به واسطه ی آن که هزینه ی آن ها را والدین تامین می کردند از این قاعده مستثنی بود، هزینه ای که بیش از تامین خوراکی ناچیز برای ملای آن مکتب نبود.
مدارس و حوزه های علمیه نیز اگر چه به ظاهر مستقل از قدرت، امورات خود را می گذراندند اما تحت نفوذ قدرت بزرگ تر و مسلط تری به نام « سنت » قرار داشتند. سنتی که مومنان را مکلف کرده و می کند که با پرداخت زکات و خمس، علمایی را تربیت کند که پاسدار سنن و شعائر دینی باشند. در نظر گذشتگان، این نفوذ و تسلط دولت و سنت بر نظام آموزشی نه تنها هیچ عیب و ایرادی نداشت بلکه آن قدر بدیهی به نظر می رسید که حتی به ذهن بزرگانی چون خواجه نظام الملک، سعدی، خواجه نصیرالدین توسی، خواجه رشید الدین فضل الله همدانی، شمس الدین و عطا ملک جوینی، خواجه حسن میمندی، شیخ بهایی، شیخ توسی، علامه مجلسی و .... هم این مسئله خطور نمی کرد که اصولا بین آموزش و قدرت مرزی وجود دارد. آن چه از آثار این بزرگان به ویژه بوستان و گلستان سعدی، اخلاق ناصری و سیاست نامه خواجه نظام الملک می توان استنباط نمود آن است که این بزرگان این مرز را در حد مرزهای اخلاقی و اداری آن تعبیر می کردند، یعنی حفظ احترام عالمان و دانشمندان از سوی سلاطین و عدم دخالت آن ها در نحوه اداره این گونه مدارس و از طرف دیگر رعایت احترام نهاد سلطنت و وزارت از سوی عالمان و در صورت نیاز نصیحت و خیر خواهی برای رعایت حال رعیت و حفظ مُلک و شریعت. همین و بس. نهاد سنت هم آن قدر در زندگی روزمره جریان داشت که حتی اشاره ای به آن هم نشده است و اگر هم از سوی بزرگانی چون سنایی و سعدی و عبید زاکانی و انوری و ناصر خسرو و حافظ بر رفتارها ی اجتماعی، نقدهایی سنگین وارد می شده است نه از باب تعیین مرزهای جدید و برقراری نهادهای نوین، بلکه از باب اصلاح امت و حذر دادن از زیر پا گذاشتن روابط انسانی، قوانین اخلاقی و دستورات دینی بوده است. در کشورهای بلوک شرق سابق نیز، زمانی سعی بر آن بود که با ورود ایدئولوگ های حزبی به مدارس، بنیان باورهای ایدئولوژیک جامعه را مستحکم تر نمایند اما این کار به فرو ریختن اصل بنا منتهی شد.
اصولاً تعیین حدود و ثغور نهادهای اجتماعی از مسائل دنیای مدرن و در ایران، از زمان انقلاب مشروطیت آغاز شده است که در مورد آموزش باید آغاز آن را شروع آموزش اجباری و همگانی از زمان سلطنت پهلوی اول دانست. از زمانی که تحت تاثیر آشنایی ایرانیان با دنیای مدرن، حاکمان تصمیم گرفتند برای آموزش آحاد مردم اقدام کرده و هزینه نمایند این پرسش به تدریج در اذهان آگاهان و دانایان این حیطه نقش بست که حکومت ها تا چه اندازه می توانند و یا حق دارند در امر آموزش دخالت و تعیین و تکلیف نمایند. و اصولاً چه کسانی باید بگویند که تعلیم و تربیت رسمی که در مدارس اعمال می شود باید به چه راهی برود و چه نظام و سیستمی را اجرا نماید. چه دانش هایی و در چه مقاطعی باید به دانش آموزان و تعلیم داده شود و آن ها باید در طی این چند سال به چه توانایی هایی دست یابند و احتمالاً چه عقاید و مسلک ها و مذاهب و شخصیت هایی را محترم شمرده و الگوی خود قرار دهند: متخصصان یا حاکمان. و اگر هر دو ، در صورت اختلاف بین آن ها، مرجع حل اختلاف کجا خواهدبود: زور و زر حاکمان یا دانش عالمان.
به صورت کلی می توان گفت در زمان سلطنت هر دو پادشاه پهلوی، ترکیبی از هر دو راه حل به کار بسته می شد. حکومت در اکثر موارد، کار اداری، اجرایی و علمی آموزش را به کارشناسان و متخصصان حیطه های مختلف سپرده بود. این متخصص می توانست در زمینه آموزش عشایر، آموزگار بزرگ و نادره دوران شادروان محمد بهمن بیگی باشد، یا مرحومان بهشتی، باهنر و گلزاده غفوری در زمینه آموزش شرعیات، اسکندر فیروز باشد در زمینه جغرافی و محیط زیست یا پروفسور هشترودی باشد در ریاضی. اما از سویی دیگر حاکمان انتظار داشتند در ابتدای کتاب های درسی عکس خاندان سلطنتی بیاید و در هرجای ممکن به خصوص در درس های تاریخ، زبان فارسی، اجتماعی و امثال آن ها، از خاندان ساطنتی و خدماتش به نیکی یاد شود و در صبحگاه دعا برای بقای سلطنت فراموش نشود و در روزهای ویژه مانند چهارم آبان دانش آموزان و معلمان در رژه شرکت نمایند.
در شعارهای مدارس، شاه در کنار خدا و میهن می نشست تا یادآوری نماید بقای دو رکن مذهب و ملت به بقای سلطنت گره خورده است. در آن زمان خبری از کانون های صنفی معلمان نبود و اگر هم هر از گاهی جرقه ای از این گونه خواست های صنفی و شغلی زده می شد سرکوب و یا به مسائل مالی کاسته می شد.
انقلاب پیروز شد. انقلابی که یکی از کانون های فعال آن مدارسی بودند که با تهییج و تایید قاطبه معلمان، تعطیل و دانش آموزان و خانواده های اشان را به پیوستن به تظاهرات ضد سلطنت تشویق می شدند. دستگاه حاکم هر چه قدر کوشید تا مدارس را پایگاه شاه پرستی کند نتیجه معکوس گرفت و آن شد که همه می دانیم. مطمئن باشید حتی اگر تمامی معلمان را اخراج و به جای آن ها از روحانیون استفاده نمایید باز هم هیچ گرهی از هزاران گره کور آموزش و پرورش باز نخواهد شد.
نظام اسلامی اما، در پی برپا نمودن نظمی جدید در مدارس بود. او به پشتوانه انقلابی مردمی، خود را محق و بلکه موظف می دید همه جا را به رنگ مکتبی و اسلامی در آورد. در این میان به خصوص حساسیت خاصی به دستگاه آموزش، اعم از مدارس و دانشگاه ها داشت، تصفیه های گسترده ای در آموزش و پرورش و آموزش عالی صورت گرفت و حتی دانشگاه ها مدتی تعطیل شدند. سعی بر آن شد تا همه چیز و همه کس در این دو مکان، اسلامی و منطبق بر معیارهای مکتبی باشند. از معلم و استاد گرفته تا کتاب های درسی، از مدیر تا وزیر همه باید در چهار چوبی منطبق با ارزش های جامعه انقلابی و اسلامی انتخاب و فعالیت نمایند.
انجمن های اسلامی، بسیج مدارس، امور تربیتی و .... همه همه تلاش هایی بودند که در سال های بعد از پیروزی انقلاب تا کنون انجام شده و می شوند تا نظام آموزشی ما، طراز نظام اسلامی باشند. نظامی که خود را محق می داند به واسطه هزینه هایی که متحمل می شود سربازان آینده خود را از میان دانش آموزانی برگزیند که در طی 12 سال با تعلیم و تربیت اسلامی ارائه شده در مدارس، شایستگی پیوستن به نظام مدیریتی جامعه را پیدا می نمایند. اگر در گذشته تبلیغ و تایید سلطنت، دستگاه حاکم را راضی می ساخت تا در امور دیگری هم چون گزینش و استخدام معلمان، تهیه و تالیف کتب درسی و برنامه ریزی های آموزشی دخالت نکند و یا حداقلِ مداخلات را انجام دهد، مدیران جدید، نظام آموزشی را کلی تجزیه ناپذیر می دانستند که با هدایت و دخالت مدیران ارشد از سر تا پا باید متحول و مکتبی گردد. در هر دوره مدیران، همگی با توجه به سلیقه و دانش و توان مدیریتی اشان راه های مختلف را آزموده اند تا به این هدف اصلی دست یافته و به این مدینه فاضله آموزشی برسند.
واقعیت این است که ورود روحانیت، به عنوان امناء و هادیان نظام اسلامی به مدارس، امر جدیدی نیست و از همان روز اول پس از پیروزی انقلاب آغاز گشته است، آخرین نمونه آن که هنوز هم پا برجاست حضور روحانیون در کلاس ها و ارشاد دانش آموزان و احتمالاً پاسخ به سئوالات آن هاست. این که این اقدامات تا چه اندازه موثر و مفید بوده و هستند بحثی دیگر است اما باید دانست که این امر، جزء لاینفک حکومت هایی است که بر اساس عقیده و مکتب و ایدئولوژی شکل گرفته اندو هرگز از آن دست نکشیده و کوتاه نخواهند آمد.
فعالان آموزشی و دلسوزان تعلیم و تربیت باید به زبان و قلم، انفرادی و جمعی، و با نامه یا مقاله و خطابه با گفت و گو جدال احسن مسئولان عالی رتبه و مقامات عالی آموزشی و قانون گذاری را متقاعد کنند که:
- به گواه تجربه های مشابه، اتخاذ این گونه تصمیم ها جز تحمیل هزینه های سنگین بر بیت المال و کسب منفعت اندک نتیجه ای در بر نخواهد داشت. در کشورهای بلوک شرق سابق نیز، زمانی سعی بر آن بود که با ورود ایدئولوگ های حزبی به مدارس، بنیان باورهای ایدئولوژیک جامعه را مستحکم تر نمایند اما این کار به فرو ریختن اصل بنا منتهی شد.
- صلاح دولت و ملت و مملکت آن است که هر کس کار خود کند و پا را به اندازه گلیم خود دراز کند و به اندازه بال خود بپرد. نه معلمان باید هوس دخالت در مباحث فقهی و دینی و شرعی را داشته باشند و نه روحانیت باید امر تعلیم و تربیت دانش آموزان را امری سهل بپندارد. نه دانش آموزان، مستمعان منابرند و نه معلمان می توانند نقش عاطفی و هدایتی روحانیون را در مساجد و حسینیه ها و مکان های مقدس، ایفاء کنند. اکنون مشاغل و قشرهای مختلف جامعه به بهانه ها و مناسبت های مختلف در مدارس و کلاس ها حضور می یابند. آیا به فرض، آن ها هم حق ندارند مدعی شوند که کلید مشکلات آموزش و پرورش در دست آن ها است؟ اگر به ادعاست که همه می توانند مدعی همه چیز شوند. تجربه بشری به ما آموخته است که هر چه قدر تمایز وظایف معین تر و مشخص تر باشد کار ها سهل تر و بهتر پیش خواهند رفت. روحانیت همیشه قشری موثر و محترم در جامعه ما بوده است. اجازه ندهید این گونه تصمیمات نسنجیده، ناخواسته خدشه ای به این نقش وارد کند.
- خوب است مدیران ما از خود سئوال نمایند ضرورت این کار چیست؟ هر اقدام و تصمیم جدید آن هم در این سطح ملی، باید متکی بر دلایل و مسندات محکم و عقلانی باشد. چرا فکر می کنیم با و جود این همه فعالیت های تربیتی و پرورشی که در مدارس ما انجام می گیرد، باز هم نیاز به آوردن و حضور اداری روحانیون در مدارس می باشد؟ اگر امور تربیتی و معاونت های پرورشی و حضور ارشادگرانه روحانیون در کلاس ها و نمازهای جماعت تا کنون ما را به هدف های مورد نظرمان نرسانده و وضعیت کنونی را مطلوب نمی دانیم چه تضمینی وجود دارد که تصمیم کنونی شما نیز چون تصمصم های اخلاف اتان با شکست روبرو نشود و وضعیت از این هم بدتر نشود؟
- هیچ انسان منصفی مخالف روحانیت به عنوان یکی از قشرهای جامعه و ایفای نقش هدایت گرانه و ارشادی آن ها نیست. اما هم روحانیت محترم و هم مدیران عالی فرهنگی و آموزشی باید به این نکته مهم و ظریف توجه نمایند که حضور اداری و رسمی روحانیون در مدارس و کلاس های درس، آن ها را به بخشی از سیستم اداری تبدیل خواهد کرد و نقش هدایت گرانه ای را که روحانیت به دنبال آن است کلاً از بین برده و به نقشی اداری و اجرایی تقلیل خواهد داد. دانش آموزان به واسطه هیجانات و غلیان های عاطفی و جسمانی اشان در طی سال و بلکه هفته و روز رفتارهای مختلف و بعضاً عجیب و ناهنجار از خود نشان می دهند که می تواند مشکلات جدی در روابط دانش آموزان با روحانیون به وجود آورد.
- متاسفانه برخی از طرفداران این طرح با توجه به استقبال نسبی دانش آموزان از حضور روحانیون در برخی از ساعات کلاسی اشان، با قیاسی نادرست به این نتیجه غلط رسیده اند که حضور دائمی و رسمی روحانیون در مدارس می تواند گره گشای مشکلات تربیتی شود، غافل از آن که حضور موقت یک روحانی در کلاس که در مدتی محدود و تدریس درسی و یا ارزشیابی و امتحانی در حین آن اجام نمی شود، و غالباً در باره مسائل روز یا مسائل مورد علاقه دانش آموزان با آن ها گفت و گو می شود، بسیار با دنیای کلاس و درس و آموزش مطالبی مشخص در طی یک سال تحصیلی متفاوت خواهد بود. بعد از سال ها آزمون و خطا باز مشخص خواهد شد که هیچ قشر خاصی عصای موسی ندارد و نتیجه کار اگر بدتر نشود بهتر هم نخواهد شد. مشکلات آموزش و پرورش ما بسیار فراتر از آن است که ورود یک قشر اعم از روحانی یا نظامی بتواند آن ها را حل کند.
- متاسفانه در این گیر ودار، عده ای وسط دعوا نرخ تعیین می کنند و ناکارآمدی دستگاه آموزشی را در درس هایی چون زبا ن های خارجی، زبان فارسی و تربیت انسان های توانمند و مستقل را با ورود رسمی روحانیت به مدارس گره می زنند و این ورود مبارک را گره گشای تمامی مشکلات آموزشی می دانند! سبحان الله! به گمانم در این زمینه، سکوت بهترین پاسخ خواهدبود.
- عده ای دیگری در این میان عقده گشایی کرده بر خلاف برخی از مسئولان که این حرف ها را پنهانی و در گوشی می گویند به صراحت معلمان یا حداقل بخش از آ ن ها را به تن پروری و گرفتن حقوق مفت در قبال کار اندک و حتی فساد و اباحه اخلاقی و سعی در منحرف کردن دانش آموزان متهم می کنند. به گمان این عزیزان ورود رسمی روحانیت به مدارس بر خلاف منافع این عده از معلمان بوده و ترس آن ها از رسوا شدن و از بین رفتن منافع، انگیزه و محرک آن ها در مخالفت با این تصمیم درست می باشد. باید خاطراین عزیزان را آسوده نمایم که با وجود گزینش های سخت گیرانه و نظارت های پنهان و اشکار حراست های اداره و نیروهای خودی، به راحتی این معلمان قابل شناسایی و مجازات هستند و جای نگرانی نیست. اما متاسفانه باید گفت که " گر حکم شود که مست گیرند/ در شهر هر آن چه هست گیرند ". مطمئن باشید حتی اگر تمامی معلمان را اخراج و به جای آن ها از روحانیون استفاده نمایید باز هم هیچ گرهی از هزاران گره کور آموزش و پرورش باز نخواهد شد.
***
این نامه، نه از سر دشمنی با قشری خاص _ در این جا روحانیت_ و نه از سر ترس برای از دست دادن منافع شغلی و صنفی بلکه از سر نگرانی برای آموزش و پرورشی است که در میان مادران مدعی، در حال تکه تکه شدن است.
زمان آن رسیده است که دولت ها، اگر به منافع بلند مدت ملی می اندیشند، به جای آن که به مدارس به عنوان ماشین جمع آوری آرا و تظاهرات مناسبتی و پرورش مبلغان خود نگاه نمایند، به هویت مستقل و علمی آموزش و پرورش اذعان کرده و نقش مستقل آن را به رسمیت بشناسند و تمایلات و خواسته ها و منویات ایدئولوزیک خود را در حاشیه و به صورت جنبی و فرعی و البته اندیشیده تر و ظریف تر و هنرمندانه تر دنبال نمایند و یقین داشته باشند که به نتیجه بهتر و حتی سریع تری هم دست خواهند یافت. آری راه از این سو است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
دست مریزاد.
فوق العاده نغز و نیکو نگاشته اید.
حظی وافر بردم. امید که معلمان
گرامی با بیداری و هوشیاری زبانزد
خود، استقلال آموزش و پرورش را
تضمین نمایند.
مخالف حضور طلاب در مدارس هستند.یعنی ۵۵/۸ درصد.
۱۵ درصد نیز نقش آنان را در مدارس کم و یا بی تاثیر دانسته اند. یعنی مجموعا ۷۰/۸ درصد مخالف.
پس لطفا با جسارت و شهامت خود
ذیل این یادداشت ارزنده را با قید نام و اعلام مخالفت خود به نوعی هشتگی
راه بیندازیم که فردا بسیار دیر خواهد
بود.
با پوزش وقتی وزیر میگه از هر دانش اموز باید یک خمینی بسازیم چه میشه کرد.
«این نامه، نه از سر دشمنی با قشری خاص _ در این جا روحانیت_ و نه از سر ترس برای از دست دادن منافع شغلی و صنفی بلکه از سر نگرانی برای آموزش و پرورشی است که در میان مادران مدعی، در حال تکه تکه شدن است.
زمان آن رسیده است که دولت ها، اگر به منافع بلند مدت ملی می اندیشند، به جای آن که به مدارس به عنوان ماشین جمع آوری آرا و تظاهرات مناسبتی و پرورش مبلغان خود نگاه نمایند، به هویت مستقل و علمی آموزش و پرورش اذعان کرده و نقش مستقل آن را به رسمیت بشناسند و تمایلات و خواسته ها و منویات ایدئولوزیک خود را در حاشیه و به صورت جنبی و فرعی و البته اندیشیده تر و ظریف تر و هنرمندانه تر دنبال نمایند و یقین داشته باشند که به نتیجه بهتر و حتی سریع تری هم دست خواهند یافت. آری راه از این سو است.»
بروجرد.
پیام داهیانه ، مسولانه،٫ودلسوزانه شما نسبت به سرنوشت
نظام تربیتی رسمی کشور وموضوع کار آن ، "نوباوگان این
سرزمین"، برای دغدغه مندان آموزش وپرورش به مثابه ،
عيدانه كم نظيري جلوه كرد!
همچنین، اینجانب به عنوان یکی از کنشگران آموزشی
سپاس قلبی خود را برای پشتیبانی شما از نامه ،
۶۹ نفر کنشگر آموزشی ، به وزیر آموزش وپرورش،
به حضورتان اعلام وپیشا پیش فرا رسیدن سال
نو را به جنابعالی تبریک عرض می کنم.
روحانیت نه باید به طور مجموعه و دستگاه روحانیت وابسته به دولت شود و نه افرادی از روحانیون بیایند پستهای دولتی را به جای دیگران اشغال کنند، بلکه روحانیت باید همان پست خودش را که ارشاد و هدایت و نظارت و مبارزه با انحرافات حکومتها و دولتها است حفظ کند.
تصور مردم از ولایت فقیه این نبوده و نیست که فقها حکومت کنند واداره مملکت را بدست گیرند... این مفهوم اختصاص به جهان تسنن دارد. در شیعه هیچگاه چنین مفهومی وجود نداشته است.
اسلام شناسی غیر از اسلام سرایی است!