سیر تکاملی بشر در جریان یادگیری
انسان های نخستین یا نئاندرتال ها نیز همانند ما هر روز چیزی جدید از طبیعت و محیط زندگی خود یاد می گرفتند . سرعت و سیطره یادگیری آنان بسیار کم بود و علت آن سادگی و محدودیت ابزار و وسایل محیط زندگی آنان بود . این انسان ها اکثرا شکارچی بودند و ابزارهای کوچکی از جنس سنگ می ساختند . انسان های نخستین از این ابزارها برای بریدن گوشت ، کندن پوست حیوانات و برش چوب استفاده می کردند . آنان برای اولین بار در شکار از تیر و کمان استفاده کردند . در این دوره انسان ها ، مردگان خود را در غارها دفن می کردند . آنان از طریق شکار حیوانات ، غذای خود را تهیه می کردند و با پوشش گیاهی و پوست حیوانات شکار شده ، خود را در برابر سرما و گرما محافظت می کردند .
برای دور ماندن از خطر حیوانات وحشی بالای درختان زندگی می کردند . از تماس دو سنگ آتش را یافتند و با افتادن دانه های گیاهان خودرو از دامن زنان که آنها را برای پوشاندن و گرم کردن خود جمع آوری می کردند ، به مرور متوجه پدیده شگفت انگیز کاشت و برداشت دانه های گیاهی شدند . این امر نیاز آنان را برای دسترسی به آب حیاتی ساخت . پس زندگی در کنار نهرها و رودخانه ها آغاز شد و از بالای درختان پایین آمده به سکونت در غارها ، محیط های باز و چادرهای ساخته شده از پوست حیوانات روی آوردند و تمدن ها پدید آمد و شهرنشینی توسعه یافت .
بدین طریق آنان از طبیعت و محیط زندگی پیرامون خود با تلاش یکدیگر و با سطح انتظارات متقابل و بسیار اندک ، آموختنی ها را یاد می گرفتند و به تدریج آن را به فرزندان خود نسل به نسل و سینه به سینه آموزش می دادند . هر چند شکل زندگی آنان از نظر ما بدوی است اما امتیاز ویژه و برتر آنان نسبت به ما این بود که روح ، جسم و ذهن آنان از هر نوع قیودی در جریان یادگیری ، آزاد و رها بود.
با ازدیاد جمعیت و پیچیده شدن روابط اجتماعی و با به خطر افتادن منافع فردی و جمعی ، قانون به عنوان قراردادی محترم و لازم الاجرا جهت تعیین حدود استفاده افراد از منابع طبیعی و غیر طبیعی ، وضع شد . و از همین زمان تعدادی قانون شکن نیز در بین جمعیت یک منطقه به وجود آمد . گروهی که قانون را رعایت می کردند و گروهی که ناقض آن بوده اند . تضاد منافع به ایجاد برخورد فیزیکی و از بین رفتن امنیت فردی و اجتماعی افراد و جامعه منجر شد .
فرآیند یادگیری نیز هم زمان با پیچیده شدن جوامع و روابط اجتماعی ، دشوارتر و غامض تر گردید و حتی برای عده ای دست نیافتنی شد ، چون که سازمان های رسمی ،مسئولیت انجام آن را برعهده گرفته بودند . برای تحقق امر یادگیری می بایست هزینه می کردید و دیگر مثل سابق دسترسی به آن محدود ، رایگان ، عینی و سهل الوصول نبود. در واقع پیچیدگی روابط اجتماعی ، آموزش سینه به سینه را غیرممکن ساخته بود.
امروز خانواده ها در امر آموزش کودکان خود ناتوان هستند ، پس فرستادن آنان به مدارس اجتناب ناپذیر است اما این تنها راه یادگیری نیست .
چرا به آموزش رسمی نیاز داریم ؟
اگر به یادگیری آزاد و بدون مدرسه کودکان معتقد نباشیم و آموزش رسمی را تنها کانالی مطمئن برای نیل به این هدف بدانیم ، باید گفت که دلیل این مهم آن است که آموزش رسمی به ما سند و مدرکی معتبر که به تأیید یک سازمان دولتی رسیده ، می دهد و ما توسط آن می توانیم استخدام و یا وارد دانشگاه شویم . اما اگر در جریان آموزش ، نقش والدین و سپس اراده خود کودکان دخیل باشد ، او با توجه به سطح استعداد و علاقه و ذوق خود می تواند مشغول حرفه ای باشد که با گذشت سال ها در آن استادکار شمرده می شود . آموزش رسمی باعث ایجاد خستگی ذهن می شود و فضایی گسترده با آموختنی های غیرلازم را در مغز کودکان اشغال می نماید که بیشتر این مطالب کاربرد عملی در زندگی آنان ندارد . اما در آموزش غیررسمی یا اختیاری ، فرد فقط چیزهایی را که نیاز دارد و یا در زندگی واقعی خود با آنها مواجه می شود یاد می گیرد و بیشتر موارد یاد گرفته شده کاربردی است .
بشر با قرار گرفتن در مسیر یادگیری محض از طریق آموزش و پرورش رسمی ، اختیار ، اراده و آزادی خود را نسبت به زمان ، میزان ، تنوع و سطح یادگیری از دست داد و خود را برای فراگیری دانش روز بدان سپرد . آموزش و پرورش دایه مهربان تر از مادر گردید و تعلیم و تربیت کودکان را با سلیقه و روش خاصِ مدنظرِ خود برعهده گرفت .
وضعیت گوناگون کشورها نسبت به آموزش رسمی
تجربه مشاهده رسوب خاک ، نمک و شکر را در آب ، بیشتر ما داریم.در این جریان ماهیت و خاصیت آب تغییر شکل داده و تبدیل به آب نمک ، شکرآب و آب گِل آلود می شود و تفکیک مجدد آنها برای افراد عادی ناممکن و برای اهل فن دشوار است . ذهنی که رسوب کرده و پر از مطالب غیرمفید ، غیرلازم و حتی خرافی شده است به همین سادگی قابلیت زُدایش و تصفیه نخواهد داشت .
پنج وضعیت گوناگون کشورها نسبت به آموزش رسمی ، به مرور زمان به شرح زیر بوده است : مهمترین چیز در زندگی ، جوان نگهداشتن ذهن است .
1 ) آموزش در کالبد آموزش و پرورش رسمی و یا عمومی در کشورهای گوناگون به تناسب سطح فرهنگ و به اتکای توانایی و قدرت اقتصادی ، اشکال گوناگونی به خود گرفت. از دلایل تفاوت این اشکال آموزش ، می توان به میزان عمومیت آموزش در یک جامعه و وجود تبعیض جنسی در امر تحصیل اشاره کرد . این امر گاه با ترویج عمدی فرهنگ ممنوعیت تحصیل ، به بی تفاوتی و بی میلی زنان منجر می شد ، چون که جوامع عقب مانده تحصیل را برای زنان غیرضروری ، گناه و جرم می شمردند و گاه با بی اعتنایی و میل خود زنان ، آنان از این حق محروم می شدند .
2 ) برخی از نظام های سیاسی آموزش و پرورش را مسیری برای تربیت نیروهایی خلاق ، کارآمد ، متفکر و اندیشمند ، دانسته و ترویج و تکمیل علم و دانش را عنصری مؤثر برای تقویت قدرت اقتصادی و فرهنگی قلمداد کردند ، پس مسیر ارائه راهکار و رویه های جدیدتر و غنی تر آموزشی توسط افراد متخصص را هموار ساختند و تحولی شگرف در تمامی علوم توسط این کشورها ایجاد شد . از نمونه های آن می توان به دو انقلاب بزرگ اروپایی با نتایج عمومی برای همه مردم جهان اشاره کرد :
انقلاب کبیر فرانسه ( French Revolution ) ( ۱۷۹۹ – ۱۷۸۹ ) سرآغاز دگرگونیهای اجتماعی - سیاسی گردید و تحولات فرهنگی نیز متعاقب آن تحقق یافت .
و انقلاب صنعتی ( Industrial revolution ) ( 1760 – 1840 ) به دگرگونیهای بزرگ در صنعت ، کشاورزی ، تولید و ترابری ابتدا در انگلستان و سپس در اروپا و آمریکا ، منجر شد .
نکته قابل توجه در هر دو انقلاب ، سیر تکاملی آن هاست که تحقق هر یک سال ها طول کشیده است ، انقلاب فرانسه طی 10 سال و انقلاب صنعتی 80 سال ! شاید برای همین استواری اثرات آن در اروپا پایدار باقی مانده است . آموزش هم پای هر دو انقلاب در اروپا و دیگر کشورها ، تغییرات شگرفی یافت و به ایجاد تحولات فرهنگی بنیادین منجر شد .
3 ) نحوه هدایت آموزش و پرورش توسط برخی دیگر از کشورها ، با عادی انگاری و اجباری بودن مدرسه رَوی کودکان توسط نظام سیاسی و خانواده ها برخاسته از یک سیر روزمرگی معمول ، همانند دیگر رفتارهای زندگی چون خوردن ، پوشیدن و خوابیدن بود . نتیجه رفتار این کشورها ، عقب ماندگی به دلیل عدم پویایی بود . آنان میل و توانایی افزایش حجم دانش بشری را نداشتند و برخی از این کشورها چون منابع طبیعی غنی برای سده ها در داخل مرزهای جغرافیایی خود داشتند ، پس به ایفای نقش در تکاپوی علمی راغب نشدند .
4 ) برخی از کشورها نیز با سوء استفاده از موقعیت شاخص آموزش و پرورش ، کودکان را به مقاصد قالبی از پیش اندیشیده شده خود محکوم ساختند . آنان با در اختیار گرفتن تمامی توانایی های فردی کودکان در بازه زمانی قابل توجه فرآیند آموزش ، به این مهم مبادرت ورزیدند . این کشورها و مردم آن بهای سنگینی با نفوذ نظام سیاسی در تمامی وظایف آموزش و پرورش هزینه کردند که سرانجام آن وابستگی در تمامی ابعاد زندگی اجتماعی بود . آنان در واقع به نابودی استعداد ، علایق ، ذوق و استعداد ، خلاقیت ، تفکر و اندیشه ذاتی کودکان پرداخته و از پرورش و توسعه آن باز ماندند .
5 ) آموزش و پرورش رسمی ، در جوامعی اصلی ترین مسیر یادگیری شمرده می شود که در آن فرهنگ مطالعه رواج ندارد . بیشتر ما جهت یادگیری و تحقق امر آموزش ، وابستگی مطلق به نقش دانش آموز و دانشجویی خود داریم ، پس نشستن در کلاس درس برای ما شرط حتمی یادگیری محسوب می شود . نبود بِستر های عینی و تجربی لازم برای مشاهده در یادگیری و عدم وجود عادت مطالعه ، آموزش و پرورش رسمی را تنها هدف زندگی ما ساخته است .
چنین جریانی جهت یادگیری ، به عنوان تنها روش کسب دانش ، کودکان را در جریان آموزش رسمی 12 ساله ، وابسته و خنثی می سازد و آنان همانند افراد خوابگرد ، کنترل روح ، جسم و اندیشه خود را از دست می دهند . و تکرار همین داستان در دانشگاه برای دانشجویان اتفاق می افتد . فرد همان شخص ایزوله شده 12 ساله در آموزش رسمی است و فقط محیط تغییر یافته است . اما این محیط جدید نیز تحت تأثیر شدید همان سیاست و افراد ، بی اراده هستند. پس او شدیدا به دانش و جزوه استاد وابستگی دارد . اگر تندنویس باشد خودش گفته های استاد را در کلاس درس ، نت برداری می کند و گر نه با چرب زبانی و در مضیقه قرار دادن دوستان و یا همکلاسی از جنس مخالف ، از یک فرد تیزنویس امانت می گیرد و از روی آن کپی می گیرد ، یعنی باز آن را مطالعه نمی کند و مطالعه جزوه یک ترم را به شب امتحان موکول می کند . آن شب هم اگر حوصله و میل مطالعه داشته باشد چند بار روخوانی می کند و گرنه با شگردهای گوناگون تقلب ، آن واحد درسی به خیر و سلامتی پاس می شود . راستی فرآیند یادگیری کجای این داستان اتفاق می افتد ؟
و امروز همان افراد در فضای مجازی مشغول همین کارند. حتی افراد با وجدان و بیزار از تقلب و تنبلی نیز در دام ترفندها و شیوه های ناب تقلب در فضای مجازی افتاده اند و خوان گسترده را مغتنم شمرده از آن بهره ها می برند.
اگر از اوضاع دانش آموزان و دانشجویان کشورهای غرب یا جهان اول و یا کشورهای پیشرفته جویا باشید ، آنها هم متقلبانی دارند اما چون در این کشورها آموزش عملی وجدان ، اخلاق ، تعهد قبل از تدریس دروس و در دوران کودکی انجام می گیرد و چون آنان دهه ها و سده ها قبل از ما به آموزش از راه دور و یا آموزش مجازی مشغول بوده اند پس با اصول آن آشنا و بدان وفا دارند . کودکان این جوامع ، ارزش ها و هنجارهای جامعه خود را زیر 7 سالگی یاد گرفته اند و در وجودشان درونی شده است .
برچسب کشورها متأثر از آموزش رسمی
و با چنین نگاه متفاوت به آموزش و پرورش ، کشورها به تقسیمات گوناگون سیاسی محکوم و یا مفتخر شدند . ابتدا کشورهای پیشرفته ، در حال توسعه ، عقب مانده ، عقب نگه داشته شده که هرازگاهی با تغییر نام آن تلاش می شد بی ارادگی مردم برای این برچسب ها ، توجیه ضعف خصوصیت فردی یابد و بعدها برای مستتر ساختن مفهوم ضمنی عقب ماندگی و پس از پایان عصر استعمار و استثمار آشکار ، کشورهای جهان را اول ، دوم و سوم نام گذاری کردند. همه چیز مطابق اهداف سابق بود اما واژه عقب ماندگی ، دیگر به طور علنی ، استفاده نمی شد .
رؤیایی غیرممکن که بدان معتقدم
آنانی که از واقعیت فقر و جهل در جامعه ، رنج می برند شاید به ترسیم این فکر بپردازند که کاش پدر و مادری واحد تمامی فرزندان جهان را یکسان و واحد تربیت می نمود . این فکر ، ناپختگی های خاص خود را دارد اما جرقه ای است برای رهایی از بی عدالتی آموزشی و تضاد طبقاتی . اعتقاد به نداشتن حق تولید مثل توسط فقرا و خلاف کاران و هنجارشکنان ، هر چند جنجال برانگیز ، بی رحمانه و خودخواهانه است ولی بدین طریق ، آمار جمعیت محروم از حقوق انسانی ، اجتماعی و آموزشی ، محدود و بالاخره حذف می شود . این یعنی زنده کردن اعتقادات داروین ، نیچه و هیتلر با اعتقاد به نژاد اصلح و برتر ، با این تفاوت که این رؤیای غیرممکن از فرط دردمندی و رنجوری است نه قدرت طلبی . اقشار فقیر با هیچ فاکتوری قادر به تحرک عمودی نیستند و تمام عمر خود را در نقطه ای ثابت ، سپری می سازند . نه خود تغییر می کنند و نه توانایی ایجاد تغییر و بالندگی در همه ابعاد زندگی خود را دارند . آنان نه خود چنین اراده ای دارند و نه چنین مجوزی در طول تاریخ حداقل در کشورهای جهان سوم یا عقب مانده و یا در حال توسعه به این افراد داده می شود . پس بهتر است حداقل با تک فرزندی ، قطر دایره فقر و جهل را کاهش دهند. نکته قابل توجه در هر دو انقلاب ، سیر تکاملی آن هاست که تحقق هر یک سال ها طول کشیده است ، انقلاب فرانسه طی 10 سال و انقلاب صنعتی 80 سال ! شاید برای همین استواری اثرات آن در اروپا پایدار باقی مانده است . آموزش هم پای هر دو انقلاب در اروپا و دیگر کشورها ، تغییرات شگرفی یافت و به ایجاد تحولات فرهنگی بنیادین منجر شد .
چهار شخصیت و یک برداشت مشترک
مارک تواین نویسنده و طنزپرداز آمریکایی می گفت : " هرگز اجازه ندهید آموزش و پرورش رسمی ، راه اصلی یادگیری شما شود ".
آلبرت اینیشتن نیز معتقد بود : " تنها چیزی که در یادگیری من تداخل ایجاد میکند ، تحصیلاتم است ".
هنری فورد کارآفرین ، مخترع ، نویسنده و نظریهپرداز آمریکایی که شرکت خودروسازی فورد را در سال ۱۹۰۳ تأسیس نموده ، گفته است :
" فرقی نمیکند ۲۰ ساله هستید یا ۸۰ ساله هر کس آموختن را متوقف کند پیر خواهد شد ، هر کس پیوسته بیاموزد ، جوان خواهد ماند. مهمترین چیز در زندگی ، جوان نگهداشتن ذهن است " .
توماس ادیسون می گفت : " هیچ گاه اثرات خوب تعلیم و تربیت مادرم را از دست نخواهم داد " . او در خانه نابغه و در مدرسه خِنگ خوانده می شد .
باید چه کرد؟
خانواده ها می باید بیشتر از هر نهاد و سازمانی دیگر درک کنند که آموزش و پرورش رسمی ، اصلی ترین راه یادگیری کودکان نیست . مردم اگر بر این باور باشند هرگز از آموزش و تربیت مداوم و هدف دار کودکان خود غافل نمی مانند . پس والدین ، سرشت کودکان خود را با درایت و دوراندیشی پی ریزی کنند و اجازه ندهند تمامی ابعاد شخصیت فرزندشان فقط با مدرسه رفتن و ضمن تحصیل و با افکار قالبی از پیش اندیشیده شده ، شکل بگیرد . پدران و مادران فرصت مناسب برای تربیت 7 سال اول زندگی فرزندان خود را از دست ندهند که فردا شرایط آن فراهم نخواهد شد . با غنی ساختن روابط خانوادگی و دادن فرصت اِبراز وجود به کودکان ، تأثیرپذیری اجتناب ناپذیر و مطلق آنان را از آموزش رسمی کشور به حداقل ممکن برسانیم . این حقی ارزشمند برای والدین در مورد کودکان است که با ساده بینی ما پایمال می شود .
پس به خاطر بسپاریم که امر یادگیری با رسیدن به سن خاص و یا با اتمام یک مقطع تحصیلی ، به پایان نمی رسد . انسان در هر سنی به یادگیری مسایل پیرامون خود نیازمند است . مطالعه کردن و خواندن متون مورد علاقه ، ما را برای یادگیری بیشتر قادر خواهد ساخت و فراموش نکنیم که انسان فقط با خواندن یاد نمی گیرد ، نوشتن نیز به یادگیری منجر می شود و مشاهده و تجربه عملی نیز همان یادگیری است.
منبع مورد استفاده : ویکی پدیا . دانشنامه آزاد .
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
متوجه منظور نظر حضرتعالی نشدم.
منهم عمدا طوری نوشتم که منظور نظرم معلوم نشود، فقط خواستم بگویم نکات خوبی را نوشتید
بنده اگر ننویسم دیگر قادر به نوشتن
نخواهم بود . در ضمن موضوع بسیار زیاد هست .
یک مجاهد صفاتی ارزشمند دارد که آنها
را در خود نمی بینم. تشکر
گاه بی صبری یا کم صبری نوعی خروج از مجاهدت است
علم الهدی: متاسفانه زن و همسر در خانه همدیگر را با اسم کوچک صدا میزنند.
امام جمعه مشهدگفت: متاسفانه با تأثیر فرهنگ غرب زن و همسر در خانه همدیگر را با اسم کوچک صدا میزنند، در لایه اول زندگی که صمیمیت بین زن و شوهر حاکم است اگر همدیگر را با اسم کوچک صدا بزنند مانعی ندارد، اما در لایه دوم که لایه ظاهری زندگی است باید حرمت زن و شوهر حفظ شود
دیگر نیازی به حفظ کردن محاسبات و فرمول ها نخواهد بود. و باقی داستان در مقالی دیگر.
منظور آن است که یک آموزنده ، پویا و جستجوگر خواهد بود و وابستگی کلامی به معلمان جهت یادگیری نخواهد داشت. مثل بوعلی سینا ، فارابی و .........در آینده فقط برخی از دروس عملی با مراجعه
به معلمان انجام خواهد شد. این آینده کشورهای برتر آموزشی است نه ما . پس نگران نباشید ما در وابستگی مطلق ، قرنها عمر سپری خواهیم ساخت.
و منتظر بخش و کشیده گفتن معلمان خود خواهیم ماند و تا معلم روخوانی کتاب نکند ، کسی چیزی یاد نخواهد گرفت.
آموزش رسمی خداحافظ.
اما با خودآموختگی میتوان ثروت اندوخت. جیم ریون