چند سال قبل تدریس در کلاس درس تاریخ و جامعهشناسی سوم دبیرستان انسانی دانشآموزی داشتم که تقریباً همه همکاران از رفتارها و سخنان او در کلاس احساس نارضایتی و ناخرسندی میکردند و من هم که همیشه سعی میکردم با همه دانشآموزان رابطهٔ دوستانهٔ آمیخته با صمیمیت و شوخی داشته باشم، هیچ گاه نمیتوانستم اندکی اعتماد او را جلب نمایم و حتی گاهی هم با تشویقهایی مانند نمرات بالا که خودش هم میدانست حقش نیست، سعی در جلب اعتماد او داشتم اما نه تنها موفق نمیشدم بلکه با واکنش منفی بیشتر او مواجه میگشتم.
یک روز سر کلاس چند فحش و ناسزای رکیک از آخر کلاس شنیدم و متوجه شدم که همان دانشآموز در حال تهدید بغلدستی خود به کتک و کشتن، با رکیک ترین کلمات با صدای نسبتاً بلند است. آن روز دیگر تصمیم گرفتم او را از کلاس بیرون کرده و پدر او را به مدرسه بخواهم.
ناظم مدرسه هم که سابقهٔ از کلاس بیرون کردن دانش آموزی را از من سراغ نداشت با جدیت برخورد کرد و به آن دانش آموز گفته بود تا زمانی که والدینش نیامدهاند اجازهٔ ورود به کلاس به او داده نخواهد شد.
فردای آن روز حین تدریس دیدم مرد میانسالی پشت در کلاس مرا صدا میکند. بعد سلام علیک گرمی که داشت گفت من پدر فلان دانشآموز هستم و بدون آنکه منتظر توضیحات من دربارهٔ چرایی اخراج فرزندش از کلاس شود شروع کرد به عذرخواهی و گفتن اینکه از دیروز که خبر اخراج پسرم از کلاس را شنیدم او را در توالت خانه زندانی کردهام و تا الان که آمدهام در خانه و در توالت زندانی بود و از شما میخواهم بزرگواری کنید و اجازه بدهید که دست شما را ببوسد و در کلاس حاضر شود.
من که از شنیدن این واکنش و سخنان سخیف دچار تعجب و شرم و عصبانیت شده بودم صحبت او را قطع کرده و گفتم نیازی به توضیح بیشتر نیست و پسر را که احساس میکردم از خجالت صحبتهای پدرش در حال آب شدن است (به گونهای که هیچگاه چنین حالت شرم آمیخته با خشم را در صورت او ندیده بودم) به کلاس فراخواندم و به پدرش گفتم اشتباه ازطرف من بوده و بعداً متوجه شدم پسر شما تقصیری نداشتهاست، و سریعاً با او خداحافظی کردم. بعد آن روز از اینکه دانشآموز را از کلاس بیرون کرده و پدرش را به مدرسه خواسته بودم احساس پشیمانی میکردم.
بعد آن اتفاق آن دانشآموز به یکی از ساکتترین و آرامترین دانش آموزهای کلاس تبدیل شد به گونهای که همیشه سربهزیر و آرام میآمد و میرفت و با هیچکس ارتباط خاصی برقرار نمیکرد و من هم تا آخر سال هرچه تلاش کردم موفق نشدم ارتباطی مانند رابطهام با سایر دانشآموزان با او برقرار نمایم. احساس میکردم او از اینکه دستش پیش من رو شدهاست و من متوجه شدهام که پدر او چگونه فردی است و در چه خانوادهٔ پر از نفرت و خشونتی زندگی میکند، احساس شرم و خجالت میکرد.
در مواقع بسیار همان یک برخورد با دانشآموز و کودک به ما نشان میدهد که او در چه محیط و خانوادهای زندگی میکند و یا اینکه پدر و مادر با او چه نوع برخوردی دارند.
دانشآموزان و کودکان آینهٔ تمامنمای والدین و خانواده و جامعهٔ خویش هستند و اگر کودکان و نوجوانانمان مشکلات رفتاری و تربیتی زیادی دارند نه خود آنها بلکه والدینشان باید مورد بازخواست قرار بگیرند.
کانال خرمگس
نظرات بینندگان
در این که والدین در برخی موارد مقصرند و الگوی ناشایست برای فرزندان هستند حرفی نیست، اما برخی
از خطاهای کودکان مقتضای سن و تجربه کم آنان است. یعنی باید به او فرصت داد تا شجاعت و همت عمل کردن داشته باشد و از خطاهای پیش رو درس زندگی بگیرد. از پدر و مادر
اصیل و معتقد هم فرزندان قاتل و دزد
و...... به جامعه تحویل داده می شود.
تربیت کودک اکتسابی است اما نه فقط در خانواده، او از محله و خیابان و جامعه هم یاد می گیرد و کسب
می کند.
جناب آقای فرهادی ، استاد گرامی،
بهتر بود حق هر کدام را بجای خود
ادا می کردید تا پدران و مادران
بی نظیر، آزرده خاطر نشوند.
داستان شما برای تعمیم نتیجه گیری تان ، بسیار ناقص و کم رنگ است. تشکر.
جناب آقای قنبری