این روزها بحث و جدل در مورد این که کدام کاندید ریاست جمهوری در آمریکا راهی کاخ سفید شود به موضوعی داغ و چالش برانگیز در جامعه مبدل شده ست .
البته مسئولان و مقامات طوری صحبت می کنند که این انتخابات اصلا مهم نیست و تاثیری در اوضاع و شرایط ایران نخواهد داشت .
بر خلاف این موضع مسئولان اما جامعه و بخش های مختلف آن موضوع انتخابات آمریکا را به صورت " لحظه ای " و در حد " سرنوشت مرگ و زندگی " پی گیری می کنند .
برخی انتخابات آمریکا و نتایج آن را مهم تر و و تاثیرگذارتر از انتخابات در ایران می دانند .
به نظر می رسد موضع مسئولان چندان به واقعیت نزدیک نباشد چرا که این دیدگاه مطابق قانون « اثر پروانهای یا تئوری آشوب » نیست و با آن سازگاری ندارد .
« اثر پروانهای به این موضوع اشاره میکند که اتفاقات کوچک و جزئی زندگی ما گاهی اوقات سرنوشت ما را به طور کامل تغییر میدهد. اثبات شده است که گاهی اوقات ارتعاش حاصل از بال زدن یک پروانهی کوچک میتواند باعث ایجاد یک طوفان بزرگ و سهمگین شود.
خیلی وقت ها ما تصمیماتی میگیریم که اصلا به آنها توجه نمیکنیم. اما همین تصمیمات کوچک زندگی ما را شکل می دهند و می توانند مسیر زندگی ما را تغییر دهند. » ( این جا )
تمایلی به وارد شدن در چنین بحث هایی ندارم اما در این اوضاع قصد دارم به صورت اختصار به نکاتی از زاویه " آموزش " که موضوع مورد علاقه من است پرداخته و آن را تحلیل کنم .
هر یک از کشورها در این شرایط سعی می کنند با توجه به وضعیت خود و مختصات موجود سیاست های خود را بر اساس " منافع ملی " تنظیم کنند تا بتوانند بیشترین بهره وری و فایده را نصیب کشور خود و جامعه کنند .
آن مسئولان و مدیران با توجه به آموزش و تربیتی که در " خانواده " و " مدرسه " دیده و مهارت های زندگی را در حوزه های مختلف تمرین و در خود " درونی " کرده اند می توانند در مواجهه با مسائل و بحران با محوریت مهارت " حال مساله " تهدیدها را به « فرصت » و مهم تر از همه از فرصت ها به نحو عقلانی و شایسته ای استفاده کنند تا جامعه بتواند به صورت متوازن در محور توسعه حرکت کند .
اما پرسش بنیادین آن است که آیا اساسا در خانواده و مدرسه به چنین موضوعاتی پرداخته می شود و این مهارت ها مورد توجه و ممارست قرار می گیرند ؟
در عوض ، دانش آموز در همان خانواده و سپس در مدرسه یاد می گیرد که چگونه با دیگران رقابت کند و یا دیگران و قانون را دور بزند .
یاد می گیرد چگونه با لجاجت ، فریاد کشیدن و شلوغ بازی به هدف خود برسد .
دروغ گفتن ، ریا و تظاهر را در این محیط ها می بیند و این ارزش های منفی و خانمان سوز را در « خود » درونی می کند .
جایگاه کار تیمی و گروهی در مدرسه و نظام آموزشی ما چگونه و کجا تعریف شده است ؟ واقعا دو نهاد خانواده و مدرسه در آموزش این مفاهیم و مهارت ها پیش قدم هستند و اساسا آیا خود در این زمینه آموزش دیده و آن ها را می دانند ؟ و یا آن که در سایه ای از " توهم " و " خودبزرگ پنداری " و " دگر نادان پنداری " و به جای " هم افزایی " سعی در اثبات خویش به هر قیمتی دارند ؟
آیا دانش آموزان ما در مدرسه می آموزند که خود را در شکست و ناکامی " گروه " شریک و مسئول دانسته و آن را فرافکنی نکنند ؟ آیا تاکنون به این فکر کرده ایم که چرا میزان استفاده از « مکانیسم های دفاعی روانی » در میان ما ایرانی ها بالاست و توان رو به رو شدن با « واقعیت » و تعریف شرایط را نداریم ؟
آیا کودکان و دانش آموزان در دوران تحصیل در مدرسه به حدی از بلوغ روانی و عاطفی دست می یابند تا بتوانند مهارت حل مساله را یاد گرفته و درونی کنند ؟
آیا در خانواده و مدرسه احترام به " قراردادهای اجتماعی " و " قانون " آموخته و درونی می شوند ؟ و یا آن قانون شکنی حد بالایی از هوش و زرنگی تعریف می شود ؟
آیا در مدارس ما احترام به میراث ملی و فرهنگی آموخته می شود ؟
بر خلاف نظام آموزشی مستقر در آمریکا که احترام به « پرچم » و تکریم آن یک آموزش و ارزش اساسی نهادینه شده است و این را به وضوح می توان حتی در اعتراضات و تظاهرات آنان مشاهده کرد ؛ پرسش این است که در نظام آموزشی ما چقدر به این موضوع پرداخته می شود ؟
آیا آتش زدن پرچم یک کشور در برابر دانش آموزان که نمادی از هویت ملی یک کشور است را می توان کنشی عقلانی و تفکر محور و در راستای حرکت در جهت منافع ملی ارزیابی کرد ؟
در مدرسه تا چه حد به تفاوت های فردی ، تفکر انتقادی و مهارت های گفت و گو و چانه زنی توجه می شود ؟
واقعا دو نهاد خانواده و مدرسه در آموزش این مفاهیم و مهارت ها پیش قدم هستند و اساسا آیا خود در این زمینه آموزش دیده و آن ها را می دانند ؟ و یا آن که در سایه ای از " توهم " و " خودبزرگ پنداری " و " دگر نادان پنداری " و به جای " هم افزایی " سعی در اثبات خویش به هر قیمتی دارند ؟
این ها ارزش هایی هستند که بسیاری از آن ها اکتسابی هستند و می باید آموزش داده شوند .
آیا ما به این مسائل عمیقا فکر می کنیم و یا عادت کرده ایم با غوطه ور شدن در پوپولیسم و روزمرگی که سکه رایج در جامعه ایرانی است ؛ به « تخدیر تاریخی » خود استمرار بخشیم و همیشه قصورات و کوتاهی ها را به گردن دیگران بیندازیم ؟
سهم ما از این خودآگاهی اجتماعی و تاریخی چیست ؟
آیا بدون تحول در پارادایم های زیرین جامعه و فرهنگ و نرم رایج در « قاعده » آن قرار است معجزه ای در راس هرم رخ دهد ؟ آیا در خانواده و مدرسه احترام به " قراردادهای اجتماعی " و " قانون " آموخته و درونی می شوند ؟ و یا آن قانون شکنی حد بالایی از هوش و زرنگی تعریف می شود ؟
برای نوسازی جامعه باید برنامه داشت .
مقدمه و پیش شرط اساسی این مهم هم شکل گیری یک اراده ملی برای تغییر است که نقطه آغازین آن از « خود » شروع می شود .
جامعه ایرانی ابتدا باید با تفکر و تحلیل و تشخیص الزامات « عصر کشاورزی » ، « عصر مدرن « و « عصر پست مدرنیسم » ابتدا تکلیف خود را مشخص کند . ( این جا )
زمانی نه چندان دور و در دهه هشتاد شمسی از سرعت کمتر رشد خود در قیاس با همسایگان و دیگر کشورهای در حال توسعه ناراحت بودیم اما اکنون کار به جایی کشیده است که خود را گذشته خود بررسی و مقایسه می کنیم و روز به روز شاهد کاهش سطح رفاه و حتی نیازهای اولیه خویش هستیم .
* سخن خود را با اقتباس از جملات محسن رنانی به پایان می برم :
« ترامپ بیاید، تولید ما با سرعت بیشتری سقوط میکند؛ بایدن بیاید، تولید ما با سرعت کمتری سقوط میکند. ترامپ بیاید، حجم نقدینگی ما با سرعت بیشتری بالا میرود؛ بایدن بیاید، حجم نقدینگی ما با سرعت کمتری بالا میرود. ترامپ بیاید، کشورهای عربی با سرعت بیشتری از ما دور می شوند و به سوی همپیمانی با اسرائيل میروند؛ بایدن بیاید، با سرعت کمتری چنین میکنند. ترامپ بیاید، کشتههای تصادفات رانندگی ما با سرعت بیشتری بالاتر میرود؛ بایدن بیاید، کشتهها همچنان بالا میرود اما با سرعتی کمتر. ترامپ بیاید، مرگهای کرونایی ما با سرعت بیشتری افزایش مییابد؛ بایدن بیاید با سرعتی کمتر. ترامپ بیاید، فحاشیهای ما در فضای مجازی خیلی زیادتر میشود؛ بایدن بیاید، کمتر زیادتر میشود. ترامپ بیاید شکاف و قهر بین روشنفکران و حاکمان خیلی عمیقتر میشود؛ بایدن بیاید، همچنان عمیقتر میشود اما با سرعت کمتر.
و البته ترامپ بیاید احتمالا ما زودتر به نقطه تصمیمات سخت برای افقگشایی میرسیم؛ اما اگر بایدن بیاید، مدت دیگری فرصت مییابیم تا بیشتر همدیگر را و کشور را تخریب کنیم و بعد به آن نقطه برسیم. احتمالا در نقطه تصمیمات سخت هم، یا شروع میکنیم فرصت طلبی کنیم تا نگذاریم تصمیمات سخت گرفته شود و کشور از بحران فاصله بگیرد؛ یا این که بهجای همکاری و همدلی برای رسیدن به تصمیم درست و کم هزینه، سعی میکنیم همدیگر را مقصر معرفی کنیم و بیشتر تخریب کنیم. حتی وقتی تصمیمات سخت را هم گرفتیم دوباره همان تصمیم سخت را بهانه ای برای تخریب یکدیگر قرار خواهیم داد (تکرار تجربه برجام). پس با آمد و رفت ترامپ و بایدن چیزی عوض نمیشود چون ما عوض نمیشویم.
دقت کنیم، ما در ده سال گذشته تجربههای بزرگ و پرهزینهای را پشت سر گذاشتهایم، اما در این ده سال هیچ کس عوض نشده است، یعنی هیچ کس از جای خودش تکان نخورده است، همه همان جایی هستند که ده سال پیش ایستاده بودند و حرفها همان حرفها و الگوهای رفتاری، همان الگوها.
نوبت آن است که همهمان تغییر کنیم، و همهمان جابهجا بشویم تا مجالی و فضایی برای تغییر ایجاد کنیم و بستر تصمیمات بزرگ اما عقلانی را آماده کنیم. کشور سالهاست مانند چهارراهی شده است که خودروها از چهار طرف آمدهاند و در وسط آن گره خورده و متوقف شدهاند، حالا همه رانندهها سرشان را از خودروی خود بیرون کردهاند و داد میزنند آقا تو خطا آمدهای برو عقب و البته هیچکس عقب نمیرود چون هر کس که تا وسط چهارراه آمده است عده دیگری هم پشت سر او وارد چهارراه شده اند. برای خروج از این بنبست هیچ راهی نیست جز آن که همه با هم یک دنده عقب بگیریم. آنانی که در خودروی سیاست، دنده عقب ندارند شایسته سیاستورزی در عصر توسعهخواهی نیستند.» ( 1 )
( 1 )
کانال محسن رنانی
نظرات بینندگان
سلام
مهم این است که در جامعه ایرانی ، نه نهاد خانواده و نه نهاد مدرسه چیزی در چنته برای عرضه ندارند و حتی در برخی موارد یکدیگر را هم خنثی می کنند .
پایدار باشید .
البته گویا تفاوت ترامپ با بایدن اثرشون از پر کمتر است
سلام
فرمایش شما صحیح است .
اما برای من این پرسش مطرح است با وجود این همه تفاوت در دیدگاه های دو نامزد چرا رقابت در جامعه آمریکا تا این حد نزدیک است ؟!
پایدار باشید .