قتل جورج فلوید، شهروند سیاهپوست آمریکایی، به دست پلیسی سفیدپوست، موجب اعتراضات و شورش اجتماعی برحق فراگیری در آمریکا به رفتارهای کثیف نژادپرستانه شده است. با توضیح علّت اصلی وقوع این رخداد، میتوانیم نوری بر علل رفتارهای نادرستی بیاندازیم که فرهنگی نامیده میشوند و در کشورهای مختلف آبشخورهای متفاوتی دارند. این اولین بار نیست که چنین اتّفاقی در آمریکا رخ میدهد. سابقهی متعددی در اینباره وجود دارد که بر مبنای برخی از آنها فیلمهای درخشانی هم ساخته شده است.
آمریکا مدتی بعد از کشف این قاره در سال ۱۴۹۰ به دست کریستف کلمب، تا سال ۱۸۶۵، به طور رسمی و قانونی درگیر بردهداری بود. در سال ۱۸۶۰، آبراهام لینکلن با شعار لغو بردهداری وارد کارزار انتخابات ریاست جمهوری این کشور شد و بهدنبال جنگ ۵ ساله میان ایالتهای شمالی آمریکا بهرهبری وی و ایالتهای جنوبیِ مدافع بردهداری، بردهداری سرانجام در سال ۱۸۶۵ با تغییر قانون اساسی رسما لغو شد (فیلم دیدنی لینکلن این دوره تاریخی را به تصویر کشیده است) اما، این اقدام قانونی به معنای پاک شدن کامل ذهن و ضمیر جامعه از رویکردهای نژادپرستانه و رفتارهای مترتّب بر آن نبوده است.
ویژگی فرهنگ اجتماعی یا نهادهای غیررسمی دیرپا بودن آنهاست.
سیطرهی نژادگرایی طی حدود سه قرن، موجب شده که پس از لغو قانون بردهداری و زمینهسازیهای بعدی برای تامین حقوق شهروندی سیاهپوستان از جمله تامین حق رای در انتخابات، همچنان رگههایی از نژادپرستی در این کشور و جاهای دیگر دیده بشود. این عقبهی تاریخی نوعی از فرهنگ اجتماعی یا نهاد غیر رسمی را در گذشتهی دور شکل داده که حتی با تغییر قانون اساسی و تلاشهای افرادی چون مارتین لوترکینگ برای رفع تبعضهای نژادی و استقرار عدالت قانونی در ورای رنگ پوست، کاملا ریشهکن نشده است.
بنابراین، هنوز هستند افراد سفیدپوستی که سیاهپوستان را بیشرمانه به صورت "کاکا سیاهی" میبینند که حق سخن گفتن و نفس کشیدن، بدون اجازهی ارباب سفیدپوست را ندارند. از ظهور افرادی چون باراک اوباما و چهرههای ورزشی و هنری در جایگاههای مهم برآشفته میشوند (فیلم کتاب سبز (۲۰۰۱۸) چنین برخوردهایی با پیانیست سیاهپوست مشهور آمریکا، دان شرلی، در سالهای نیمهی دوم قرن بیستم را به تصویر کشیده است) ؛ طبیعی است اگر این رفتارها پشتوانهی قانونی میداشت، به جای کشته شدن هر از چند سال یکبار سیاهپوستی، تاریخ همچنان شاهد نسلکشی آنان و بهرهکشی شدید از آنان میشد.
به بیانی دیگر، منصفانه این است که میان وقوع قتلهایی مانند قتل غیرانسانی و غیراخلاقی جورج فلوید و نظایر او که هیچ پشتوانهی قانونی ندارد و تنها از عقبهی تاریخی و رفتارهای بیمارگونهی نژادپرستانه آب میخورد، و فجایعی که به نوعی دارای پشتوانههای قانونی است تفاوت قائل شد.
یعنی در جاهایی که چنین فجایعی ریشههایی بلند و قوی در خاک نهاد رسمی یا ساخت قانون و قدرت رسمی دارد، باید به تغییر قانون و قدرت پرداخت تا این فجایع تکرار نشوند. در جاهایی که ساخت قانون و قدرت رسمی مشکل چندانی ندارد باید با ریشهیابی روانشناسانهی اجتماعیِ چنین پدیدههایی، به تغییر نوع نگرش نژادپرستانه افرادی از دست پلیس قاتل رفت.
در عین حال، دموکراتیزه کردن تولید و توزیع ثروت نیز امر مهمی است. در مقایسهی کشورهای اسکاندیناوی و آمریکا، با شرایط نهادی رسمی کم و بیش مشابه، میتوان تفاوتهای مهمی از منظر وقوع چنین فجایعی دید که علّّت آن به مساواتگرایی اجتماعی قوی در کشورهای اسکاندیناوی باز میگردد.
یعنی دموکراتیزه شدن واقعی تولید و توزیع، و کاهش فاصله طبقاتی، هم موجب شکل گیری قدرت بازدارندگی اجتماعی در برابر چنین فجایعی میشود و هم با معنادارتر کردن عدالت قانونی، کمرنگ شدن زمینههای فرهنگی چنین فجایعی را در پی دارد.
شاید چنین پلیسهایی در جامعهای که وجه مشخصهی مهم آن نابرابری زیاد است، دچار عقدههای مختلف میشوند که ناچار از خالیکردن آنها روی افراد بی گناه میشوند؛ یا ممکن است با اتّکاء به امکان سهلگیری نهاد قضایی مبتنی بر قدرت نابرابر دست به فجایع میزنند.
نتیجه اینکه نباید با شبیهسازی فاجعه غیر انسانی و بهشدت قابل محکوم قتل جورج فلوید، به توجیه فجایع غیرانسانی در جاهای دیگر پرداخت که ممکن است علّت وقوع آنها وجود قوانین نادرست باشد. قوانینی که زمینه را برای استمرار کژکاردیهای فرهنگی بیشتر فراهم میکند.
در جاهایی که مشکل، نه قانون بلکه عقبهی تاریخی سیطرهی مناسبات اجتماعی خاصی است، باید به عدالت قانونی معنای بیشتری داد. در جاهایی که مشکل در قانون است، هم باید قانون تغییر کند و هم باید عدالت قانونی از طریق مساواتگرایی اجتماعی معنای بیشتری یابد.
جامعه شناسی علامه
نظرات بینندگان
نتیجه اینکه نباید با شبیهسازی فاجعه غیر انسانی و بهشدت قابل محکوم قتل جورج فلوید، به توجیه فجایع غیرانسانی در جاهای دیگر پرداخت که ممکن است علّت وقوع آنها وجود قوانین نادرست باشد. قوانینی که زمینه را برای استمرار کژکاردیهای فرهنگی بیشتر فراهم میکند.
مرزبندی برای نوع قتل توسط نویسنده ، نکته ای ظریف است ، اما نژادپرستی خود نیز نقض قانون است و عین بی عدالتی.
تصور نمی کنم در قانون اساسی آمریکا، چنین مجوزی برای قتل سیاه پوستان داده
شده باشد.
در کشوری دیگر نیز مثلا فرانسه، سیاه پوست نوجوانی ۴ سال پیش توسط پلیس
به قتل رسیده است. مهد آزادی و دموکراسی.
از یک طرف امروزه ازدواج سیاه پوست و سفید پوست زیاد شده و پذیرش فرهنگی،
صورت گرفته است، اما هنوز رسوب اعتقاد به نژاد پست و نژادپرستی وجود دارد. نژادپرستی در ورزش ، خصوصا فوتبال نیز دفعات نمایش داده شده است.
هنوز محله هارلم نیویورک پابرجاست.