" مسئولان رسانه های تبلیغاتی همه می دانند که تبلیغات در فرآیند تعلیم و تربیت و به طور کلی رشد ، نقش " شریک اصلی " را ایفا می کند و امروزه بر هیچ کس پوشیده نیست که تاثیر رسانه های تبلیغاتی ، به ویژه تلویزیون بنا بر دلایل فراوانی که جای ذکر آن ها نیست ؛ از تاثیر مدرسه بیشتر است .
مشارکت رسانه ها در مسئولیت تربیت و رشد ایجاب می کند که آن ها نیز حداقل با خطوط اصلی فلسفه تعلیم و تربیت آشنا باشند تا هماهنگی و انسجام مطلوب فراهم آید و گرنه هر چه صبح در مدرسه یا دانشگاه ساخته شود ، شب توسط رسانه های تبلیغاتی ویران خواهد شد . "( 1 )
" فلسفه تعلیم و تربیت ، محقق این رشته را چنان تربیت می کند که در برابر آن چه می خواند یا می شنود و یا می بیند تسلیم نشود . او هیچ گاه از طرح این پرسش خسته نمی شود : آیا این درست است ؟ این همان چیزی است که ما آن را « نظریه نقدی » می نامیم ، نظریه ای که به از میان برداشتن موانع رشد فکری کمک کرده ، مغز را با اندیشه های نو تغذیه می کند . " ( 2 )
نگارنده به مدت حداقل به مدت 6 سال در دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران تحصیل کرده است .
زمانی که وارد این دانشکده می شوم خاطرات و دیالوگ ها در ذهنم تداعی می شوند اما چیزی که مهم است این است که اساتید مستقر و فضای آن تغییر چندانی نکرده اند .
روزگاری بیشترین متقاضیان تحصیل در این دانشکده را " آموزش و پرورشی " ها تشکیل می دادند اما اکنون دیگر چنین نیست .
شاید بسیاری از دانشجویانی که در این جا تحصیل می کنند نسبت به " آینده شغلی " خویش افق روشنی نمی بینند و شاید تنها اسم و رسم دانشگاه تهران است که آن ها را به این جا کشانده است .
قبل از آن که ورود به بحث داشته باشم لازم است اشاره کنم به سخنان مدیر حوزههای علمیه خواهران کشور در مورد اختصاص 10 درصد از سهمیه استخدامی وزارت آموزش و پرورش به طلاب . ( این جا )
علی غم گزارش انتقادی صدای معلم در مورد این مصوبه شورای عالی انقلاب فرهنگی جالب است که واکنش و یا موضعی را از سوی اساتید مستقر در دانشکده های روان شناسی و علوم تربیتی شاهد نبودیم .
حتی کسانی که در کسوت " هیات علمی " در دانشگاه فرهنگیان نیز روزگار می گذرانند نیز در این مورد سکوت کردند .
این ها حتی در مورد مبنای علمی و مطالعاتی این مصوبه از شورای عالی انقلاب فرهنگی پرسش هم نکردند !
شورای دانشجویی گروه فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران نشستی را با حضور خسرو باقری و شهین ایروانی اعضای هیات علمی دانشکده روان شناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران 11 آذر با موضوع " رسالت و قلمرو رشتۀ فلسفۀ تعلیم و تربیت " در دانشکدۀ روانشناسی و علوم تربیتی دانشگاه تهران برگزار کرد . ( این جا )
در ابتدای این نشست که با استقبال قابل توجه دانشجویان رو به رو شده بود حاضران به ترتیب خود را معرفی کردند . علی رغم آن که این " چهره های علمی و آکادمیک " همواره در ارائه و سخنان خویش بر توام بودن " نظریه " و " عمل " تاکید دارند اما حتی آن هایی که از این محیط های پاستوریزه و ایزوله به " بیرون " جهش پیدا می کنند و در پست های اجرایی مشغول می شوند ؛ هم به نظر می رسد کارنامه ی موفقی نداشته و دست شان در حوزه " عمل " تهی است .
من هم مانند دیگران خود را معرفی کردم اما انگیزه خود از حضورم را چنین بیان کردم :
" علی رغم گذشت 40 سال از انقلاب اسلامی و نیز تدوین سند تحول بنیادین هنوز نظام تعلیم و تربیت ما فاقد نظریه مشخص در این حوزه است . می خواهم بدانم مشکل کجاست و آن را مورد آسیب شناسی قرار دهم . "
پس از اتمام نشست گزارشی کوتاه مشتمل بر پرسش و پاسخ نگارنده با آقای باقری را در صدای معلم منتشر گردید . ( این جا )
محوریت این پرسش ها بر سند تحول بنیادین بود و اگرچه ارتباط تامه ای با مذاکرات نشست نداشت اما در گفت و گو چندین بار به موضوع " سند " اشاره گردید .
پس از انتشار گزارش صدای معلم برخی از اعضای میزبان آن نشست با من تماس گرفتند و نسبت به آن معترض بودند .
ابتدا موضوع حذف این مطلب را مطرح کردند که من نپذیرفتم .
یکی از آنان گفت که این نشست دوستانه بوده و قرار نبوده است تا رسانه ای شود و نسبت به انتشار آن بدون هماهنگی معترض بودند .
آخرین پاسخ من این بود که این نشست عمومی بوده و در متن اطلاعیه نیز به آن اشاره شده بود .
اما به عنوان یک رسانه وظیقه قانونی و اخلاقی من این است که توضیحات آن ها را به هر میزان در رسانه منتشر کنم .
یکی از آن ها پذیرفت اما علی رغم گذشت چند روز هنوز پاسخی دریافت نشده است .
در پایان ، یکی از آن دوستان گفت که اگر این گزارش حذف نشود دیگر اجازه حضور بنده در چنین نشست هایی را نخواهند داد !
به نظر می رسد این دوستان و حتی افرادی که در کسوت " استاد " دانشجویان را مشغول به خویش کرده اند هنوز به الفبای " سواد رسانه ای " آشنا نیستند .
نشست دوستانه به چه معناست ؟
آیا این همه امکانات ، بودجه و نیروی انسانی برای این است که عده ای دوره هم جمع شوند و مسائل دوستانه مطرح کنند ؟
این ها در کجای جغرافیای تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش ایران هستند ؟
آیا " صدای " این افراد خارج از دیوارهای بلند دانشکده هم در جایی پژواک می شود ؟
این دانشکده ها برای حل چالش ها و بحران های نظام آموزشی چه راه حل و راهکاری دارند ؟
چرا این اساتید که همواره بر مقدم بودن " نظریه " بر " عمل " و نه انفکاک آن دو تاکید و تصریح دارند ؛ از وارد شدن و حضور مسئولانه در " حوزه عمومی " وحشت و واهمه دارند ؟
آقای باقری به روایت خودش نقش " ناظر " را در فرآیند تدوین سند تحول بنیادین بر عهده داشته است از او می پرسم :
" در موضوع سند تحول بنیادین و در بحث فرآیند تدوین آن ناظر بر نوعی طراحی سازه ها و مفاهیم برای حرکت از وضعیت موجود به سوی نقطه مطلوب است .
در این سند ، نقطه مطلوب ، " حیات طیبه " تعریف شده است .
شما فرمودید وضعیت مطلوب نافی وضعیت موجود نیست .
آیا طراحان و واضعان این سند به نظر شما در ارزیابی درست و واقع بینانه نیازهای نظام آموزشی و جامعه برای طراحی نقطه مطلوب درست رانده اند ؟
نقد شما نسبت به سند تحول بنیادین با توجه به مانور فراوان و حتی مزمن مسئولان اجرایی و مدیران وزارت آموزش و پرورش چیست ؟
در حال حاضر مسئولان و تصمیم گیران آموزش و پرورش طوری در مورد سند تحول و اجزا و زیر نظام های آن صحبت می کنند انگار فراتر از قانون اساسی جموری اسلامی ایران است !
آن قدر که در مورد آن تاکید می کنند !
متاسفانه این مدیران و مقامات ، فاقد دیدگاه انتقادی هم نسبت این سند هستند .
حتی شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی آموزش و پرورش تا جایی که اطلاع دارم فعلا قصد بازبینی و یا بازخوانی سند را هم ندارند .
آیا زیر نظام های سند را می توان به عنوان نوعی " فکت " در نظر گرفت ؟
شما با چه " عینکی " سند تحول بنیادین را دیدید و می بینید ؟
در صحبت های آخرتان در این مورد فرمودید که من روی بعد " اسلامی " آن کار کرده ام .
دو بعد دیگر یعتی " ایرانی " و " جهانی " را به آیندگان سپردم .
شما فکر می کنید از یک فیسلوف تعلیم و تربیت نباید جامع نگری و الزامات تفکر فلسفی را انتظار داشت ؟ "
از رئیس انجمن فسلفه تعلیم و تربیت ایران در حضور دانشجویان دیگر پرسش می کنم :
اما تاکنون " ناقد " جدی نبوده اید ؟!
ایشان پاسخ می دهد :
" ناقد بوده ام . شما خبر نداشته اید !
در جریان نگارش سند چندین بار نقدهای مکتوب را نوشتم و سند اصلاح شد . و اگر آن نقدها نبود افتضاح تر از این می بود که هست !
این نقدها اعمال شده است اما همه ی آن اعمال نشده است .
یک جاهایی اختلاف هم داشتیم و ما گفتیم و آن ها هم بعضی ها را انجام دادند . "
به نظر می رسد باقری به عنوان فردی که سال هاست در این دانشکده تدریس می کند و در محافل علمی فرد شناخته ای شده است نمی خواهد پاسخ روشن و یا قانع کننده ای به پرسش های من بدهد .
شاید هم موضوع را خیلی جدی نگرفته است .
اگر بپذیریم که حتی نقش آقای باقری در حد " ناظر " بوده است برای اصلاح بنیادین سند تحول به کدام کنش فراگیر و تاثیرگذاری جز نگاشتن احتمالا چند مطلب در فصلنامه هایی که تعداد مخاطبانش مشخص است و نفوذ چندانی در افکار عمومی ندارند ؛ دست یازیده است ؟
جالب است که آقای خسروباقری در نشست بعدی خود در همین دانشکده حضور را منوط به ثبت نام کرده است !
در طول تجارب رسانه ای خویش به این نتیجه رسیده ام که بسیاری از چهره های سیاسی ، اجتماعی و آکادمیک ، چهره های " بزک کرده " و " غیرواقعی " از خود به افکار عمومی ارائه کرده اند .
در واقع آن ها چیزی را که خود می خواسته اند به جامعه و مخاطبان تحویل داده اند نه آن موضوعی که در " واقعیت " ساری و جاری بوده است .
جالب است که مطابق گفته یکی از دانشجویان این دانشکده تنها از سال گذشته است که " سواد رسانه ای " وارد محتوای درسی و علمی دانشجویان این گونه دانشکده ها شده است .
شاید در این زمینه آموزش و پرورش با همه کاستی ها و نقاص از آموزش عالی جلوتر باشد که در سال 91 بحث سواد رسانه ای را وارد نظام آموزشی خود کرده است .
علی رغم آن که این " چهره های علمی و آکادمیک " همواره در ارائه و سخنان خویش بر توام بودن " نظریه " و " عمل " تاکید دارند اما حتی آن هایی که از این محیط های پاستوریزه و ایزوله به " بیرون " جهش پیدا می کنند و در پست های اجرایی مشغول می شوند ؛ هم به نظر می رسد کارنامه ی موفقی نداشته و دست شان در حوزه " عمل " تهی است .
یکی از این افراد اجرایی « حسین خنیفر " است که استاد تمام این دانشگاه است .
دیگری « رضوان حکیم زاده » معاون آموزش ابتدایی وزارت آموزش و پرورش است .
اولی با آن بیانیه موهن و غیرعلمی اش ( این جا ) ضربه ای اساسی و سهمگین بر موضوع راهبردی و حساس " تفکر انتقادی " و " تفکر منطقی " در مباحث تعلیم و تربیت وارد نمود .
دومی هم اکثرا جز حرف زدن و تکرار مکررات کار دیگری در این مدت از خویش بروز نداده است .
مشکل آن است که این افراد حتی از اختیارات اجرایی و کنونی خویش هم به صورت " عملی " برای اصلاح خطاهای سیستم استفاده نمی کنند . در طول تجارب رسانه ای خویش به این نتیجه رسیده ام که بسیاری از چهره های سیاسی ، اجتماعی و آکادمیک ، چهره های " بزک کرده " و " غیرواقعی " از خود به افکار عمومی ارائه کرده اند .
بهترین تعبیر را در این موارد مقصود فراستخواه بیان کرده است : ( این جا )
" فرهنگ شبکۀ مبادلات معنایی انسانها است. برای فهم فرهنگ در دانشگاه، باید به زندگی روزمره در دانشگاه مراجعه کرد. فرهنگ دانشگاه، مدرکگرایی است و ریلها به گونهای گذاشته شدهاند که مدرکگرایی به پیش برود. ما در دانشگاه فرهنگ بقا داریم، برای بقای استادان سیستمهای پچیدۀ ارتقای مرتبه به وجود آمده است.
در ایران، علم همواره در آسمان قرار دارد و تقدیرگرایی بر زمین حاکم است. بررسیهای مرحوم دکتر قانعیراد نشان میدهد ۷۸ درصد مردم ایران به تقدیرگرایی اعتقاد دارند و حدود ۲۰ درصد علمگرا هستند. ما علم را ستایش میکنیم و میگوییم ز گهواره تا گور دانش بجوی اما همین پیمایشها نشان میدهد ۳۴ درصد دانشجویان علم گرا و ۴۵ درصد این افراد، تقدیرگرا هستند. فرهنگ دانشگاه بتواره شده است. فرهنگ دانشگاه کلامی شده است این در حالی است که فرهنگ خصیصۀ ذهنی هم دارد. مثلاً وقتی گفته میشود کار فرهنگی کنید، شروع به موعظه میکنیم.
دانشگاه در ایران واسطۀ تغییر است. ما در دوران مشروطه مدرسۀ سیاسی داشتیم. فرهنگ مدرسۀ سیاسی با فروغی، دهخدا و مصدق در دورۀ مشروطه واسطۀ تغییر بوده است. دانشگاه فرهنگ رهایی بخشی ندارد؛ در واقع با این بوروکراسی و بودجهای که از دولت میگیرد، نمیتواند خاصیت رهاییبخشی داشته باشد. دانشگاه در ایران نهاد جبران کننده است؛ مثلاً ما احزاب نداریم پس جنبش دانشجویی هزینۀ فعالیت سیاسی را میپردازد. از آنجایی که دانشگاه یک نهاد جبرانکننده است فرهنگ دانشگاه نیز در همین سازوکار جبران دیده میشود. دانشگاه تا حدی برابرساز است و تا حدی هم نابرابرساز. "
به نظر می رسد این گونه محیط ها هم وضعیت بهتری نسبت به " آموزش و پرورش " ندارند .
با آن که دانشگاه مصرف کننده ورودی های نظام آموزشی ناکارآمد ماست اما از سوی دیگر اهتمام و برنامه ی جدی در آن جا برای اصلاح سیستم و تصحیح فرآیندهای نادرست هم مشاهده نمی شود .
اما پرسش این جاست در حالی که دانشگاه ها و اساتید در کلیت هم دچار ناکارآمدی در محتوا و روش ها هستند پس این همه تفاوت و تبعیض میان آن ها و " ما " در آیتم هایی مانند حقوق و مسائل رفاهی و... چه می تواند باشد ؟
به نظر نمی رسد دیگر از چنین محیط هایی که " بوروکراسی " و " فرهنگ بقا " بر جنبه های علمی ، پرسشگری و مطالبه گری پیشی گرفته است چهره هایی تاریخی ساطع گردند .
فکر نمی کنم دیگر از این دانشکده ها افرادی چون غلامحسین شکوهی و علیمحمد کاردان سربرآورند .
( 1 ) پژوهشی پیرامون چند فلسفه تربیتی معاصر ، دکتر سعید اسماعیل علی ، ترجمه دکتر عباس عرب ، چاپ اول 1377 ، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی ؛ ص 38
( 2 ) همان منبع - ص 39
نظرات بینندگان
اصول اصلی و کلی بر خلاف دیگر جوامع ، کم
رنگ و بی خاصیت گردیده است.
و یا در آن افراد در جای واقعی و مستحق خویش قرار ندارند، طبیعی است علوم انسانی که برای سعادت بشر ایجاد و تعمیم یافته است نیز بی بو و
بی خاصیت شود.
رشته هایی چون روانشناسی و علوم تربیتی نیز قدرت خود را در برابر این همه افسارگسیختگی و بی نظمی موجود ، از دست داده است.
ما تمام ماهیت و هویت انسان را به نفع عده ای قلیل در این جامعه تغییر داده ایم و آنها دبگر زیبنده انسان فعلی نیست ، لذا علوم انسانی نیز
کارآمدی خود را از دست داده اند.
کدام متخصص در این علوم امروز وزیر و وکیل و.... است ؟ حرکت فقط در خط دین و ایدئولوژی
جامعه ما را تک ساحتی و علیل ساخته است.
تولید نظریه ، دانش و...، چرا منجر به تغییرات مثبت نمی شود؟؟
مسئول ارائه راهکار به سیستم تعلیم و تربیت چه ارگانهایی هستند؟؟
کارکرد افراد و سازمانهای مسئول چه نتیجه ای را بدنبال داشته است؟؟
و اگر تغییرات مثبتی اتفاق افتاده در چه حوزه ها و به چه میزان بوده است؟؟