A little knowledge is a dangerous thing!
پیش درآمد
انقلابات اجتماعی و سیاسی منفیها، مثبتها و معایب و مزایای خودشان را دارند. در یک انقلاب به مانند درختی که سروته شده باشد و ریشههایش در بالا و شاخ و برگ در پایین قرار گرفته باشد همه چیز قلب و دگرگون میشود. طبقات فرودست و متوسط (از نظر موقعیت اقتصادی-سیاسی یا گرایشات ایدئولوژیکی) تلاش میکنند به هر قیمتی شده موقعیت فعلی خود را تغییر دهند و به سرعت جای طبقات بالادست مخصوصا تکنوکراتها، بازرگانان و صنعتگران را بگیرند و آنها را از صحنه خارج کرده و خود کنترل اوضاع را بدست گرفته و در مصدر امور باشند. حتی ممکن است گروههای رقیب که در انقلاب سهمی داشتهاند یکدیگر را حذف کنند. یک جابه جایی (Reshuffling) واقعی به وقوع می پیوندد. ممکن است آنارشی و بی نظمی (Chaos) برای مدتها جامعه را فرا گیرد و جامعه به سختی دیگر روی آرامش و ثبات را ببیند و روی پای خود بایستد و دوباره قد راست کند. اما مشکل اساسی این است که بخش بزرگی از این گروهها از مهارت و تخصص بهره ناچیزی دارند و با آزمون و خطا (Trial and Error) کارها را پیش میبرند و به متخصصان و افراد ماهر و حرفه ای هم که حتی کاری به انقلاب ندارند اعتماد نمیکنند. تخصصها در اولویت قرار نمیگیرد و فقط وفاداری (صوری یا واقعی) و احساسات مدنظر قرار میگیرد.
در جوی احساسی و هیجانی که ایجاد شده است دوره ترور و وحشت و اعدام ممکن است اجتناب ناپذیر باشد. عقدههای سرکوب و تلنبار شده، خشم های فروخورده و کینههای پنهانی خود را نشان میدهند و منفجر می شوند و فرصتی برای انتقام جویی فراهم میگردد. خشک و تر باهم میسوزند. پاکسازیها (Purging) شروع می شود و آدم ها و متخصصان نظام قدیم آواره می شوند و برای حفظ جان از مال و دارایی خود چشم پوشی کرده و تن به مهاجرت ناخواسته میدهند. دیکنز در یکی از بزرگترین داستان های جهان، داستان دو شهر (A Tale of Two Cities)، توانسته با تخیل قوی خود رنجهای بشری و عواقب و پیامدهای انقلابی مانند اتقلاب فرانسه را به زبیایی به تصویر بکشد.
با کنار گذاشته شدن نخبهها و متخصصان، نیروهای انقلابی و طرفدارانشان قدرت را قبضه کرده و پست های کلیدی را اشغال می کنند اگرچه هنوز از تخصص چندانی برخوردار نیستند. اما برای جبران کمبود تخصص و مهارت و علم ناقص خود سعی میکنند با پروپاگاندا و کنترل رسانههای جمعی برای خود عنوانهای کاذب دست و پا کرده و مدرک کسب کنند. جامعه منتظر میشود تا دوره عقلانیت و ثبات فرا برسد و انقلاب مسیر اصلی و واقعی خود و به آنچه عهد کرده بازیابد و اوضاع سروسامان گرفته و کارها به افراد کارآمد و متخصص سپرده شود. از طرفی آدمهایی به جریان انقلاب می پیوندند که انگیزه های دیگری دارند و نیات خود را پنهان کردهاند مخصوصا زمانی که نیروهای نظام قبل را کنار می گذارند و پاکسازی می کنند. این روند زمانی شدت میگیرد که بر جنبههای ایدیولوژیکی انقلابی تاکید میشود. گروه های مختلف سعی می کنند با استفاده از فرصت به دست آمده پلههای اجتماعی و سیاسی را به سرعت و جهشی بپیمایند و نیازهای اولیه و ثانویه خود را در مدت کوتاهی ارضا کنند.
و به این تریبب آدمهایی با علم ناقص خود در همه زمینهها ظهور میکنند و همان طور گه اشاره شد بعدها خیلی سعی میکنند این علم ناقص خود را با مدرک و بورسیههای خودساخته و تصاحب و کنترل مراکز علمی و آموزشی و فرجه ندادن به افراد کاربلد و متخصص و نخبه به بهانههایی عامهپسند و زدن برچسب هایی مانند جاسوس و دشمن مردم پر کنند. اما با گذشت زمان در عمل ره به جایی نمیبرند و به مرور دستشان نزد افکار عمومی رو میشود. به طوری که این بلای جان نظام جدید می شود و هزینه هنگفتی را از قبل این متحمل می شود. مبرهن است که علم و تخصص زمینه و هوا و فضای مساعد میطلبد. اما به آموزش و پرورش که می رسیم این تخصص گرایی و حرفه ای گری بیشتر خود را نشان می دهد و به چشم میکشد.
مقدمه
شفیعی کدکنی که خود از شیفتگان و ستایندگان مولوی می باشد عقیده دارد که مولوی کسی است که شعر فارسی را از فرش به عرش و از خاک به افلاک می برد. مثنوی معنوی هم حاوی عرفان نظری است و هم عرفان عملی را در خود جای داده است. در جای جای آن رگه هایی از حکمت، فلسفه، بهداشت و علوم مختلف، می توان یافت. مولوی خود می گوید: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» دفتر پنجم مثنوی کبیر یکی از عمیق ترین و فلسفی ترین داستانها را در خود جای داده است که با توجه به بافت و تم خاص آن و ظاهر ناگفته آن کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در این مقاله نگارنده به بررسی و تفسیر مختصر این داستان پرداخته و ارتباط آن را با آموزش و پرورش ایران مورد مداقه قرار خواهد داد: مخصوصا در حیطههایی که برنامهها و پروژههای آموزشی و علمی بدون کمک گرفتن از متخصصان و مربیان مربوطه به مانند «خاتون داستان مثنوی معنوی» و تنها با تکیه بر علم و اطلاعات ناقص از طریق کپیبرداری ناشیانه و شتاب زده از برنامههای کشورهای توسعه یافته، در حال توسعه یا همسایه و با نگاه و تفسیر سطحی و کم عمق و شخصی و یا ایدئولوژیکی از بومیسازی و شعار «جهانی فکر کن، محلی عمل کن» (Think globally, act locally) بدون مطالعه و تحقیق، و با سادهانگاری و ماندن در روساخت اجرا شده و از رسیدن به اهداف مورد نظر بازمانده و با هدر دادن منابع مالی و نیروی انسانی ره به جایی نبرده است . آیا زمان آن نرسیده است که خیران به جای تمرکر بر مدرسه سازی و سخت افراز به معلمسازی و کار روی نرم افزار و قدرتمند کردن (Empowering) معلم ایرانی بپردازند؟
تحلیل داستان
داستان 97 بیتی مولوی در ظاهر درباره خاتون و کنیزک او می باشد: کنیزک دارای دانش و فنی است که با تجربه و تمرین و به صورت تدریجی و صرف وقت و ممارست کافی و پشتکار به آن رسیده و به این فن و دانش احاطه دارد. خاتون برای یادگیری آن شتاب به خرج می دهد ولی آن را ناقص و به صورت ظاهری یاد میگیرد که این به قیمت جان او میانجامد و این بهانهای می شود تا مولوی حکمت خود را با نظم به ما بیاموزد.
دم نزد در حال آن زن جان بداد * کرسی از یک سو زن از یک سو فتاد
نکته مثبت درباره خاتون این است که او برای کشف علت لاغری چارپای زبان بسته دست به تفحص و تحقیق میزند و به صورت اکتشافی (Heuristically) عاقبت علت «چون موی شدن» چارپا را برای خود معلوم میدارد.
جد را باید که جان بنده بود * زانک جد جوینده یابنده بود
ناگفته پیداست که احاطه و دانش کامل به چیزی فقط نزد خداوندگار است و بس و انسان به کنه و ذات چیزی پی نخواهد برد. حتی اشتباه عمدی خالقان فرش و قالیچه ایرانی با شهرت جهانیاش به هنگام بافتن و زدن نقشهای زیبا و پرنقش و نگار بر فرش ایرانی نیر اشاره به این موضوع دارد. احاطه و علم در مورد چیزی برای انسان نسبی است و هیچ وقت احاطه کامل دست نخواهد داد چرا که یکی از خواص علم رشد و شاخه شاخه شدن آنست که این نشان از زیاد شدن علم و پایانناپذیر بودن و ناایستا بودن دانش بشری بطور کل می باشد. به سخن دیگر همان طور که ابن سینا می گوید علم و دانش بشری حد و مرزی نمی شناسد.
تا بدانجا رسید دانش من * که بدانم که همی نادانم.
منظور مولوی از علم ناقص عدم آموزش و بدون مربی بودن و فاقد دانش لازم درباره موضوعی خاص است. برای مثال صاحب دانش پزشکی یعنی احاطه بر اطلاعات معلوم شده و توانایی به کار بستن دانسته ها و علمی که تا آنزمان بشر به آن دست یافته و معلوم کرده است. به سخن دیگر یک پزشک باید این دانش را دارا بوده و در آن تمرین کرده و تجربه کافی حصول کرده و قادر باشد آن را به کار ببندد. و اینکه انسان دانشمند کسی است که دارای دانش و اطلاعات در شاخه ای از علم باشد. این دانش توسط خود فرد با تلاش و زحمت و با آموزش و کمک مربی در طول زمان به دست می آید. افلاطون نیز لزوم آموزش را برای افراد یک جامعه در آثار خود متذکر شده است. حتی تا آنجا پیش رفته که برای تربیت نوزراد در شکم نرمش هایی برای مادران باردار تجویز میکند. اهمیت آموزش در جهان معاصر تا آنجاست که از آموزش مداوم و آموزش مادام العمر صحبت می سود یعنی به روز کردن دانش خود به طور مداوم و پیوسته. برگزاری دوره های حین خدمت هم فلسفهاش دادن اطلاعاتی است که شرکت کننده از آنها بیخبر مانده یا در زمان تحصیلش هنوز به دانش بشری افزوده نشده بود. گروهی مسیر توسعه و جهان اقتصادی را از آن کسانی می دانند که از بهترین نطام آموزش و پرورش برخوردار هستند.
فعل آتش را نمی دانی تو برد * گرد آتش با چنین دانش مگرد
علم دیگ و آتش ار نبود ترا * از شرر نه دیگ ماند نه ابا
آب حاضر باید و فرهنگ نیز * تا پزد آن دیگ سالم در ازیز
چون ندانی دانش آهنگری * ریش و مو سوزد چو آنجا بگذری
و در جای دیگر لزوم مربی و معلم و راهنما و پیامبر و رسالت رسولان خدا را برای امت یادآور میشود چرا که انسان بدون راهنما به ضلالت خواهد افتاد. معمولا در آموزش و پرورش ایران موضوعات نرم افزاری و منابع انسانی در سطحی نازل قرار می گیرد و بیشتر تمرکز بر فضاهای فیزیکی و سخت افزاری است.
کار بی استاد خواهی ساختن * جاهلانه جان بخواهی باختن
شاه بیت داستان خاتون و کنیزک بیت زیر از زبان کنیزک میباشد که اشاره هوشمندانهای است به علم ناتمام و ناقص و عواقب آن هم برای خود و هم برای جامعه.
ای زمن دزدیده علمی ناتمام * ننگت آمد که بپرسی حال دام
اگر فلسفه از حیرانی شروع شده باشد علم از مشاهده و سؤال شروع می شود: چرا باران می آید؟ چرا هوا در فصولی از سال گرم و در فصولی دیگر سرد می شود؟ چرا انبساط آب غیرعادی است؟ چرا آب گرم زودتر از آب سرد یخ میزند؟ اگر سؤال نشود و بشر سؤال نکند علم راکد خواهد ماند. فطرت کودک بر پرسش و حقیقت جویی آفریده شده است. در مورد هر چیزی سؤال می کند. سوالی دیگر که ذهن دانشمندان را به خود مشعول کرده این است که چرا این پرسشگری با گذشت زمان و در دوران مدرسه کمرنگ میشود ؟
خاتون به علت غرور و علل دیگر از پرسش و و سؤال کردن و تلمذ و پیش مربی رفتن طفره میرود و تنها به دانش ظاهری که یاد گرفته و یافتههای ناقص خود تکیه می کند. این یادگیری تنها از طریق یک حس (بینایی) صورت گرفته است. خاتون از این نکته غافل است که دانش با پرسیدن افزون و با تمرین و کاربست یاد گرفته میشود.
صورتی بشنیده گشتی ترجمان * بی خبر از گفت خود چون طوطیان
او بدون وقوف کامل بر حرفهای که ناقص یادگرفته دکان باز می کند.
ظاهرش دیدی سرّش از تو نهان * اوستا ناگشته بگشادی دکان
اما مولوی توجه ما را به کامل آموختن و احاطه هر چیزی دعوت میکند:
ظاهر صنعت بدیدی ز اوستاد * اوستادی برگرفتی شاد شاد
............................... .....................................
آخر از اوستاد باقی را بپرس * یا حریصان جمله کورانند و خرس
جمله جستی باز ماندی از همه * صید گرگانند این ابله رمه
جانمایه داستان لزوم یادگیری درست و کامل، و اشراف بر هر فن و دانشی میباشد. از این داستان مولوی درباره وقوف و یادگیری فن و دانش، افراد از نظر تخصص و حرفه در زمینه ای خاص می توانند به سه گروه تقسیم شوند:
-
افرادی که به علمی احاطه ندارند.
-
افرادی که به آن علم و فن آگاهی و احاطه ی ناقص دارند وآن علم و فن را توام با اشتباه یادگرفته اند.
-
افرادی که به آن علم احاطه و تسلط کامل دارند.
جراح حاذقی که از یک دانشگاه معتبر اروپایی فارغ التحصیل شده و به کار خود به علت ممارست و دانش تسلط و احاطه دارد و چندین مقاله علمی در ژورنالهای معتبر دارد و تمام وقت خود را به کار و مریض خود اختصاص داده است با جراحی که با سهمیه یا رانت و سوبسید علمی دولت و جعل مقاله و تقلب در امتحان تخصصی مدرک جراحی خود را از یکی از دانشگاههای داخلی با استاندارد پایین گرفته یا با وکیل ملتی که از راه های میانبر به مدارج عالیه دست یافته مقایسه کنید. این دو را مقایسه کنید با فرد معمولی یا کارگر بدون مهارتی که در کوره آجرپزی کار می کند. کدام یک از این افراد برای جامعه خطرناک میباشد؟ شاید پاسخ به این سؤال زیاد سخت نباشد. ناگفته پیداست که جراح فارغ التحصیل از یک دانشگاه با سطح علمی و رتبه بندی پایین افراد زیادی را ممکن است با علم ناقص خود از بین ببرد. اتومومبیل شما را یک مکانیک ناشی ممکن است خراب کند. برای تعمیر جاروی برقی دنبال یک تعمبرکار ماهر و وارد میگردید. قرآن کریم هم در سوره زمر آیه 9 این سؤال را مطرح می کند که آیا آنان که می دانند با آنان که نمی دانند برابرند. همچنین آنان را که از ظن و گمان پیروی می کنند را ملامت می کند. آدم دارای علم ناقص در انجام وظایف خود ممکن است به علت کامل ندانستن مسألهای به وهم و گمان متوسل شود. از طرفی برای کامل کردن علم ناقص به یک مربی نیاز است.
در این داستان انگشت اشارت مولوی روی این موضوعات است:
-
حرص و آز
لقمه اندازه خور ای مرد حریص * گرچه باشد لقمه حلوا و خبیص -
نگه داشتن نفس و به هر دنائتی تن ندادن
-
کم خوری به جای پر خوری که پر خوری شهوت می آورد.
دانه کمتر خور مکن چندین رفو * چون کلوا خواندی بخوان لا تسرفوا
تا خوری دانه نیفتی تو بدام * این کند علم و قناعت والسلام -
قضاوت نادرست به علت احاطه ی ناقص بر مسایل
-
تصمیم نادرست به علت کمبود اطلاعات به زبان امروزی
-
به نابودی کشاندن خود و جامعه به علت داشتن علم ناقص.
-
یادگیری ناقص نتیجه اش خطرناک می باشد.
-
آموزش و پرورش کامل و کمتر بهتر است از آموزش و پروش زیاد و ناقص . (Less is more)
اگرچه موضوع و تم اصلی این داستان خطرات و صدمات ناشی از علم ناتمام و به نابودی کشاندن خود و جامعه به علت داشتن علم کم و ناقص است اما مولوی به مسایل اخلاقی و اساسی دیگری نیز پرداخته است: پرهیز از حرص و آز و کم خوری. چرا که شهوت از شکم تغذیه می کند و نیز عزت نفس و ارزش قایل شدن بخود میباشد.
سؤالی که در این بحث ممکن است به ذهن خطور کند این است که آیا یادگیری ناقص همان یادگیری اشتباه می باشد؟ ناگفته پیداست که باید بین یادگیری ناقص و یادگیری اشتباه مرزی قایل بشویم. در آموزش و پرورش شاید یادگیری اشتباه که به مربیان بر میگردد خطرناک تر از یادگیری ناقص باشد. و شاید خطرناک تر از همه اینها القا و دادن اطلاعات اشتباه به طور عمدی و با اهداف و مقاصد خاص به قراگیر باشد. ممکن است در مواردی مرز بین یادگیری اشتباه و ناقص بسیار کم رنگ شود.
یکی از علما ادعا می کند که اگر شخصی که اصلاً عربی نمی داند را به او بسپارند می تواند در دو هفته عربی را در حدی که نیازهای ارتباطی خود را رفع کند به او یاد بدهد ولی اگر شخصی را که عربی را به او به صورت اشتباه یاد داده اند در اختیار او قرار دهند شاید ماه ها طول بکشد. چرا که برای پاک کردن مطالب فسیل شده اشتباه از ذهن او زمان زیادی لازم است.
لذا تربیت مربی و معلم هم در مرحلهای بالاتر نکته مهمی در حیطه آموزش و پرورش است. نظام آموزشی ایران نظامی ایدئولوژیک، محافظهکارانه، تک بعدی و غیر قابل انعطاف میباشد که در رسیدن به اهدافی که روی کاعذ زیبا می نماید و در تربیت و رسیدن به اهداف از پیش تعیین شده و اهدافی که تنها روی کاغذ به صورت تئوری می باشد باز می ماند. بیشتر آرایش ها و تغییراتی که روی آن در 40 سال اخیر انجام گرفته است به بدتر شدن اوضاع انجامیده است. عدم ثبات و تعدد برنامهریزی ها در این نظام دیگر معضل این سیستم می باشد. همچنین به باور کارشناسان روند و مراحل تربیت معلم و مربی در نظام آموزش و پرورش اشکالات زیادی داشته و نیاز به بازنگری و به روزسازی دارد.
بی شک در جهان معاصر ارزش نیروی انسانی ماهر و متخصص برای کشورها بالاست. شاید به همین علت است که کشورهای پیشرفته با چنگ و دندان از شهروندان و نخبه های خود محافظت می کنند. (اشاره کوتاهی داشته باشیم به حساسیت کشوری مانند کانادا به خبرنگار نه چندان معروفی که حتی اصلیتش هم کانادایی نبود! ).
معمولا در آموزش و پرورش ایران موضوعات نرم افزاری و منابع انسانی در سطحی نازل قرار می گیرد و بیشتر تمرکز بر فضاهای فیزیکی و سخت افزاری است. برای مثال کلاس ها را با تخته هوشنمد و دیتا و ویدیو پروژکتور مجهز می کنند اما کسی از معلمی که باید در این کلاس کار کند سراغی نمیگیرد. آیا معلم ما از مهارت های دیجیتالی کافی برخوردار است؟ آیا میداند چگونه از اسلاید و پاروپوینت استفاده کند؟ همین طور کسی درباره قدرت دادن به معلمان و مربیان و به روز کردن علم و عمل آنها و قدرت دادن به آنها سخنی به میان نمی آورد. معمولا خیران مدرسه ساز داریم نه خیران معلم ساز. ساختمان های معظم و بدون معلم کارآمد و متخصص، و سیستم سخت افزاری بدون نرم افزار و سیستم عامل تنها ساختمان و آجر و سنگ است و بدون نیروی انسانی ماهر و متخصص فایدهای برای پیشرفت و توسعه کشور ندارد.
آیا زمان آن نرسیده است که خیران به جای تمرکر بر مدرسه سازی و سخت افراز به معلمسازی و کار روی نرم افزار و قدرتمند کردن (Empowering) معلم ایرانی بپردازند؟
گفته شد آموزش و پرورش تک بعدی است چرا که فقط در یک مسیر به جلو می رود. مطالبی که دانش آموزان یاد می گیرند ناقص می باشد و همانطور که اشاره شد علم ناقص رو به بیراهه می رود. دانشآموز ما خیلی چیزها یاد می گیرد اما به صورت ناقص. او همه چیز می داند اما هیچ چیز نمی داند. دانشآموز ایرانی حتی اگر شیمی و فیزیک را در حد مطلوب می آموزد، نه تاریخ می داند نه از موسیقی سر رشته دارد و نه از مسایل خود مانند بلوغ جنسی چیزی می داند. او از تفکر انتقادی چیزی نمی داند و چون همه چیز را به صورت ناقص فراگرفته نمیداند که مسائل را نمیشود از ظاهر آنها قضاوت کرد و هر ظاهری باطن پیچیده دارد و برای رسیدن به حقیقت چیزی باید تحقیق کرد و پرسید و پیش مربی رفت. خاتون فقط ظاهر را دید و فکر کرد که همه چیز را فرا گرفته است در حالی که ندانست: هزار نکته باریک تر از مو اینجاست.
دانش آموز و فرد ایرانی درباره همه چیز نظر می دهد و قضاوت میکند. او با چیزی به نام استقلال رای (Autonomy) و همکاری و مشارکت (Collaboration) بیگانه است. و چون اطلاعاتی ناقص و یا اشتباه در مورد چیزی دارد دست به تصمیمات غلط و نادرست میزند. در انتخاب رشته اطلاعات او در حد القائات اطرافیان است. در ازدواج منتظر است تا دیگران پیشنهاد بدهند که سراغ چه کسی برود. دانش آموز ما اولویتش گرفتن مدرک است تا حس کنجکاوی و دنبال علم رفتن. او حتی چیزی درباره پول درآوردن چیزی نمیداند و تنها با تکبه به شم و شهود و شعور خود پیش می رود. در خرید لوازم خانه باز هم در انتخاب مارک یا وسیله دچار اشتباه میشود چرا که عادت نکرده تا به جمعآوری اطلاعات پرداخته و در باره چیزی که میخواهد بگیرد تحقیق کند. استعداد دانش آموز ایرانی معمولا به هرز می رود چرا که محیط و کاربردی برای دانشی که فراگرفته نمیتواند پیدا کند.
دانش آموز ایرانی و محصول سیستم آموزشی نمیتواند به طور کامل قوانین نیوتن را توضیح دهد یا اطلاعاتی در بارهی بیماری ایدز دهد یا به فردی در حال احتضار تنفس مصنوعی بدهد. او تنها با تاکید بر محفوظات مدرک کسب کرده و نمی تواند ارتباطی بین آن چه فراگرفته و زندگی واقعی که در بیرون در جریان است برقرار کند. پلی که مهندس عمران ساخته مستحکم نیست و فرو می ریزد، دیپلمات، سیاستمدار و وکیل ملت تصمیمات اشتباه اتخاذ می کنند و حرفهای نسنجیده و بدون فکر و احساسی و بدون منطق در مجامع عمومی میزنند. پزشک تشخیص اشتباه می دهد چرا که در این نظام آموزشی گفتن اینکه در این مورد اطلاعاتم کم و ناقص است یا نمیدانم گناهی بزرگ و نابخشودنی محسوب می شود. در تعریف مهارت گفته شده است که چیزی است که با تمرین کسب شود و دانش آموز ایرانی فرصت و فضایی در مدرسه برای تمرین و کامل کردن علم خود و آن چه یاد گرفته پیدا نمیکند. و همه اینها بر می گردد به داشتن علم ناقص و ناتمام.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
اخیرا یک به ظاهر کارشناس قرآنی آیه ای از قرآن کریم را که شان نزول آن بر پیامبر اکرم ص است و راجع به دشمنان "خداوند" و "شخص پیغمبر ص" می باشد را به کسانیکه از گرسنگی به خیابان ها ریختند و اعتراض کردند ربط داد و گفت طبق این آیه از سوره مایده قرآن این افراد باید "زجر کش" شوند و در انتها دست راست و پای چپ آنها قطع شود و ....
به نظر من این نوع تفاسیر از کلام وحی، ستم و جفا و خیانت است به خداوند و دین مبین اسلام عزیز چرا که این نوع تحریفات همه را نسبت به همه چیز بدبین و بذر انزجار و ... در دل مردم و مستضعفان نسبت به اسلام عزیز می کارند.
فراموش نکنیم که بعضی کتاب های درسی فرزندان ما را این شخص تالیف کرده است. علم ناقص عالمی را ویران کند!
اما توهّمی که این توهّم را مجری کرده است، تفکّر ناقص و معیوبی است که در تشخیص نیروی انسانی توهّم زده عمل میکند.
این یک نتاقض است که هر دیکتاتوری با نردبان آزادی بیان به قدرت می رسد. به محض به قدرت رسیدن تمامی آرادی های بیان را سرکوب و حفه می کند مگر مال خودش را.