گفت درختی به باد چند وزی؟ باد گفت
باد، بهاری کند گرچه تو پژمرده ای
( مولوی )
مهمترین تعهد یک روشنفکر باید به « حقیقت » باشد. اغلب مدافعان فرقه ها و احزاب مختلف، از ایدولوژی و رهبر خود بت ساخته و بررسی تاریخیِ روشنفکرِ متعهد به حقیقت را سیاسی می کنند. یا خودِ روشنفکر با در نظر گرفتن ملاحظات ایدولوژیِ فرقه یا حزبی و در نتیجه نادیده گرفتن حقیقت، نوشتۀ خود را از یک بررسی تاریخی به یک بررسی سیاسی سوق می دهد. ( بت هر آن کس یا هر آن چیزی است که به هر دلیلی نتوان نقدش کرد. )
فرق است بین استبداد بی قاعده و قانونِ زمان ناصرالدین شاه با استبدادی که بعد از امضای فرمان مشروطیت، نخست با نادیده گرفتن قانون و به توپ بستن مجلس و سپس به نام قانون و در ظاهر با وجود مجلس و محکمه در دوره های مختلف اعمال می شود.
حکومت ناصرالدین شاه تجسم کامل یک استبداد تمام عیار بود. آذربایجان مرکز استبداد ولیعهد و الزام رعیت به اجرای هوس های شاهزادگان بود. در تهران، اخاذی و تعدی کامران میرزا نائب السلطنه پسر شاه از رعیت زبان زد بود. در اصفهان، ظلمِ مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ شاه یادآور وحشیگری های مهاجمان تاتار و مغول بود. در فارس، سنگدلی فرهاد میرزا معتمدالدوله و استفاده از انواع شکنجه، یادآور حکام مغول و عرب بود. در کرمان و خراسان و دیگر بلاد هم مردم زیر سلطۀ شاهزادگان و مزدوران مواجب بگیر آنها بودند و هیچ کس نمی توانست از آنها دادخواهی کند. حاصل این گروگان گیریِ ملت، پروندۀ سیاه دورۀ ناصری است که ادامه حکومت استبداد را به دلایل زیر تحمل ناپذیر می کرد :
-
رواج و استمرار فساد و رشوه
-
احتکار و گسترش فقر
-
تعدی و تجاوز
-
تبعیض و بی قانونی
-
خاطرۀ شکست ها و اشتباهات مکرر در جنگ های قفقاز، هرات، مرو و خوارزم در اذهان
-
نفوذ وقفه ناپذیر روس و انگلیس در امور سیاست و رقابت های پایان ناپذیر آنها در به دست آوردن امتیازها و انحصارها
-
مسافرت های تفریحی پر خرج پادشاه به اروپا به همراهی جاهلان مسخره ای که احوال و اطوار آنها غالباً موجب بی آبرویی کشور می شد و هیچ نتیجه ای هم در پیشرفت مملکت و اصلاح احوال شاه و رعیت نداشت. این مسافرت ها با قرض های سنگین و بهره های کمرشکن از دولتهای خارجی انجام می گرفت.
-
یکنواختی و کرختی بر زندگی روزمره مردم مستولی بود. البته رواج خرافات با سوءاستفاده از احساسات مذهبی به ویژه در محرم و صفر و رمضان و ترویج غیر مستقیم جشن عمرکشان که شیعه را مورد ملامت سنی می ساخت و مراسم نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده بدر، مجموعه مراسم و آدابی بود که زندگی یکنواخت و ملال انگیز را تا حدی کنار می زد. ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش و از شکسته شدن بت های ذهنمان می ترسیم
عمده اهداف انقلاب مشروطه عبارت بود از :
-
تأسیس عدالتخانه
-
تأسیس مجلس شورای ملی ( عدالتخانه ای دیگر )
استقرار آنها انقراض دولت قاجار را در پی داشت. اما بعد از قاجار از این دو دستاورد مشروطه جز نام و ظاهری از ساختمانشان چیزی باقی نماند و حسرت استقلال عدالتخانه و مجلس شورای ملی جز زمانهای بسیار کوتاه بر دل مردم ماند.
تداوم خواهان استبداد ( مستبدان خُرد ) از نظر طبقۀ اجتماعی به دو دسته تقسیم می شوند ولی از دید سیاسی از دهه ها پیش اتحادی مستحکم در نا آگاه نگه داشتن رعیت از قانون و حقوق خود تشکیل داده اند.
طبقۀ اول، متحجران و واپسگرایان هستند. کسانی که خواستار تداوم استبداد و گروگان گیری مردم می باشند، به بهانۀ حفظ شریعت، نخست با مشروطه مخالفت شدید کردند تا حدی که به خونریزی های زیادی انجامید اما وقتی بوی پیروزی مشروطه خواهان به مشام آنها رسید، قید مشروعه را بر مشروطه اعمال کردند که از نظر روشنفکران مانع عمده در استحکام مبنای مشروطه گردید. اهداف انقلاب ( تأسیس عدالتخانه و تأسیس مجلس شورای ملی ) به هیچ وجه مخالف شریعت نبود اگر قصد آنها حفظ شریعت بود باید بعد از استقرار مجلس شورای ملی، در قانون گذاری اعمال می کردند نه در مخالفت با استقرار عدالتخانه و مجلس شورای ملی. در دفاع از استبداد دو دلیل برای متحجران می توان ذکر کرد. دلیل اول، با نادیده گرفتن مقتضیات زمان به علت عدم درک از کثرت در فرهنگ ها و اندیشه ها و ناپویا انگاشتن رفتارهای انسان ها در مواجهه با زندگی، بر ذهن آنها این وهم واهی را می نشاند که تاریخ تکرار می شود و نتیجه می گیرند حتی با پیشرفت تکنولوژی نیز قوانین گذشتگان بی قید و شرط چراغ راه امروز نیز می تواند باشد و دلیل دوم در دفاع از استبداد، حفظ منافذ مالی سرشاری است که در اتحاد با طبقۀ دوم به دست آورده اند.
طبقۀ دوم، مالکان بزرگ و تیولداران و متولیان اوقاف هستند که مناصب خود را یا به ارث یا به رشوه و یا به حمایت بزرگان دربار و گاهی اهدای حاکم، به دست می آورند و غالباً تنها هنرشان تسلط بر مال و ناموس زیردستان است. مالکانِ جز نیز به تبعیت از آنها هم راغب اند و هم مجبور.
ایجاد عدالت خانه که نظام دادخواهی رعایا است، منافع این دو طبقه را این بین می بَرد. اما رعایای آنها به دلیل زور و ارعابِ مالکان و تحمیق شدن از طریق متحجران و بی سوادی در نهضت مشروطه وارد نشدند.
نخستین کودتا علیه مشروطیت
در 13 اَمرداد 1285 خورشیدی فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه امضا شد. عدالتخانه مستقر و انتخابات نخستین دورۀ مجلس شورای ملی برگزار شد. اما این تمرین آزادیخواهی دیری نپایید. محمدعلی میرزا که هنگام ولیعهدی در تبریز در نهایت آلودگی به ظلم و فساد، به شدت تظاهر به دینداری می کرد، روز عاشورا تکیه برپا می کرد و شب عاشورا پا برهنه در کوچه ها راه می رفت و بنا به رسم در چهل و یک مسجد شمع روشن می کرد و دائم کتابهای دینی و دعا به چاپ می رساند، با شاه شدن او فضای رعب و وحشت و نا امنی و استبداد دوباره ایجاد شد. در دوم تیر 1287 خورشیدی مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه و زیر نفوذ روسها توسط لیاخوف روسی به توپ بسته شد و چند تن از مشروطه خواهان کشته شدند و به این ترتیب نخستین کودتا علیه مشروطیت به فرمان عروسک خیمه شب بازی روسها ( محمدعلی شاه ) به اجرا درآمد. اما به علت مخالفت در ولایات به ویژه در تبریز این استبداد در حدود یک سال دوام یافت. نتیجۀ مبارزۀ مجاهدان تبریز با رهبری ستارخان، بیداری در چند شهر دیگر ایران بود و نیز گوشمالی روزنامۀ تایمز لندن که دو سه روز پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی گستاخانه نوشت :
« به توپ بستن مجلس نشان داد شرقیان شایندۀ زندگانی آزاد نمی باشند. »
سیزده ماه بعد از به توپ بستن مجلس شورای ملی اردوی شمال به ریاست سپهسالار تنکابنی و اردوی مجاهدان بختیاری به فرماندهی سردار اسعد بختیاری وارد تهران شدند. محمدعلی شاه به زانو درآمده و به سفارت روسیه پناه برد. بی درنگ عده ای از نمایندگان و روسای اصناف و آزادی خواهان دیگر در ساختمان بهارستان گرد آمدند و به عنوان کمسیون عالی، محمدعلی شاه را از سلطنت خلع کرده و به حکومت نظامی پایان دادند. روزنامه ها آزادی نشر یافتند. تبعیدیان بازگشتند و مخالفان مشروطیت توقیف و عده ای که دستشان به خون مردم آلوده بود مجازات شدند.
پیش از ورود این دو سپاه به تهران، مجاهدان تبریز به این نتیجه رسیده بودند که وقتی دشمنان ملت با خونریزی و سپس فریبکاری پیش می روند ( مجلس را ویران می کنند آزادیخواهان را کشته یا زندانی می کنند و بعد دستخط می دهند که شرط مردمی بودن حکومت پا برجا است. ) امید به اصلاح با نمایش مظلومیت مردم و برانگیختن حس ترحم و انساندوستیِ مستبد و مزدوران متنفع اش حماقتی بیش نیست.
آذربایجان و محمدعلی میرزا همدیگر را خوب شناخته بودند. محمدعلی میرزا به واسطۀ دشمنی با تبریز و خوش خدمتی به روس ها علیه آذربایجان توطئه می چید؛ افراد معلوم الحالی را سراغ مجاهدان تبریز می فرستاد. این دشمن ملت گستاخی را در حد وطن فروشی بالا برده بود. عثمانی ها را به دشمنی برانگیخت و راه را برای ورود روس ها به آذربایجان هموار کرد. در تبریز کشتار و اعدام بی رحمانه ای راه انداختند. ولی مردم تبریز هویت ایرانی خود را ذره ای نباختند. وقتی پاختیانوف کنسول روس در تبریز با بی شرمی به ستارخان پیشنهاد داد « پرچم روسیه را به شما می دهیم، سر درِ خانه تان بزنید و زیر بیرق امپراتوری روسیه جان و مال شما در امان خواهد بود » ستارخان با خشمی که به صدایش آهنگ دیگری داد گفت : « چنین تهمتی به من نمی چسبد. من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران باشند. آن وقت به من می گویید زیر بیرق بیگانه بروم؟! پرچم روس و انگلیس ارزانی خودشان » و هنگامی که در تبریز بر سر خانه های مردم بیرق سفید می زدند و آنها را در پناه روسیه می خواندند، اگر ستارخان به کوچه ها نمی آمد و بیرق های سفید را یکی یکی برنمی داشت جنبش مشروطه خفه می شد. چرا که فقط در محلۀ امیرخیز تبریز جنبش باقی مانده بود و این مقدمه ای برای بلعیدن آذربایجان توسط روسها بود. ولی روسها یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند. در جنگ یازده ماهۀ تبریز علیه استبداد صغیر و وطن فروشی محمدعلی شاه وقتی شهر در محاصره بود، فدائیان ایران در تبریز یونجه می خوردند متحجران مذهبی و مالکان، دو طبقۀ دشمن آزادی، قداره کشان را نیز استخدام کرده و گروه فشاری بر مجاهدان آزادی ترتیب داده بودند. اما فدائیان آزادی به فرماندهی ستارخان، جانانه در مقابل چهار قشون تا دندان مسلح و گروه فشار آنها و دشمنی روسها مبارزه کردند و پیروز شدند. استبداد را زمین گیر کردند. کینۀ گروه فشار که پس از پیروزی آزادیخواهان رنگ عوض کرده بودند از مجاهدان آزادی در تبریز به ویژه از ستارخان به حدی بود که او را در تهران با گلوله زدند و سپس با رخنه در حکومت، نهال آزادیخواهی ملت را محصور کردند و باز کلاه مردم پس معرکه ماند. شعر استاد بزرگوار شفیعی کدکنی یادآور ستارخان و مبارزان آزادی در همۀ ادوار است.
هزار مرتبه گفتند و باز نشنیدی / کنون سزای ستیهندگیت را دیدی
گرسنه میر و به زنجیر کز چه روی ای شیر / به جشن شادی بوزینگان نرقصیدی
نهضت مشروطه خواهی، نهضت آزادی ایران است. ولی تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسها، عده ای خام و نادان را واداشت به بهانۀ پاسداری از دین به روی هموطن آزادی خواه اسلحه کشیده و خونش را بریزند. بی آنکه بدانند، همۀ مردم از اقوام و فرقه های مذهبی و حزبی، یکسان استثمار شده اند. نیز تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسها، عده ای خام و نادان دیگر را هم واداشت با اوهام کور و صد البته كژي و كاستي در برنامه ريزي هاي ما « تندیس گرگی با گونه گونه دروغش و آن فانوس بی فروغش » بر بوستان تمدن ایران ترکتازی کند. ما مسأله ای به نام آذربایجان یا کردستان و . . . نداریم، که عده ای اندک به بهانه های واهی، با نیّت پلیدِ تجزیه گاهی کشور را نا امن کرده و گاهی با گروگان گیران مردم، پنهان و آشکار در ادوار مختلف سرِ میز مذاکره بنشینند. مسألۀ ما ایران است و نهضت مشروطه خواهی نهضت آزادی ایران است.
ستارخان به درستی می گفت : « دشمنان ما تنها وقتی بر ما پیروز می شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم. »
دومین کودتا علیه مشروطیت
کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتایی نظامی بود که توسط رضاخان و سید ضیاءالدین طباطبایی یزدی و با برنامهریزی افسر انگلیسی آیرونساید اجرا شد. رضاخان ابتدا در مقام وزیر جنگ، بسیاری از نا آرامیها و راهزنیها را از بین برد. در سوم آبان ۱۳۰۲ رضاخان با فرمان احمد شاه به نخست وزیری گمارده شد و تلاش او در جهت جمهوریخواهی به علت مخالفت اکثر روحانیان به ویژه آیت الله حائری یزدی ( بنیان گذار حوزۀ علمیۀ قم در سال 1300 ) ناکام ماند. چون روحانیان، نظام جمهوری را به تقلید از جمهوریت ترکیه به رهبری مصطفی کمال پاشا بر خلاف شرع می دانستند. بنابراین در اردیبهشت ۱۳۰5 به پشتوانۀ بعضی از آزادیخواهان مشروطه که به این نتیجه رسیده بودند که ساختن کشور با قوانین مشروطه مستلزم برقراری امنیت است و تصویب نمایندگان مجلس و توافق انگلستان و شوروی، رضاخان پادشاه ایران شد. ( در مجلس، هواداران حزب کمونیست به نفع رضاخان رأی دادند. پیش از آن هم حزب کمونیست در حمایت از کودتای رضاخان در سوم اسفند 1299 نقش جدی داشته و رضا خان را نمایندۀ بورژوازی ملی می دانست. ) اما بعضی از روشنفکران و آزادیخواهان مشروطه در مجلس پنجم با انقراض سلسلۀ قاجار مخالفت کردند چرا که با زحمت و رنجِ فراوان آن نظام را قانونمند کرده بودند. اما پس از رأی اکثریتِ مجلس پنجم به تغییر نظام از قاجار به پهلوی با شاه جدید همکاری کردند. هیچ یک از آزادیخواهانی که با رضاشاه همکاری کردند، حساب نکرده بودند که حکومت مقتدرِ تک نفره حتی با آرزوی ایجاد امنیت، تبدیل به دیکتاتوری گردد.
نیروی رضاخان فقط قزاق خانه نبود؛ بلکه تجدد خواهی او به پشتوانۀ بسیاری از مشروطه طلبان از قضات، وکلا و نمایندگان مجلس بودند. اما تجددی آمرانه نه رای زنانه. با این پشتوانۀ مستحکم، برای ایجاد امنیت و کنار زدن شورشیانی که محتملاً ایران را در مسیر تجزیه قرار می دادند، مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه دلیل به حق و درستی نبود. مواردی که کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را به کودتای دوم علیه مشروطیت تبدیل کرد، چشم اسفندیار حکومت پهلوی اول نیز شد و او را در سوم شهریور 1320 با اهانت از کشور خارج کردند. این موارد عبارتند از :
-
مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی
-
تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران ( آزادی روزنامه نگاری یکی از دستاوردهای مشروطه بود. )
-
پیشکش بخش عمدهای از سرزمین کوهستانی و زرخیز با مرکزیت کوه آرارات، سرچشمه رودخانههای دجله، فرات و ارس به آتاترک که امروز در ترکیه به نام استان آغری معروف است، تحت عنوان « تعیین خط سرحدی ایران و ترکیه » در پنجم خرداد 1311 با فرمان حکومتی به تصویب مجلس فرمایشی دورۀ هشتم نیز رسانیده شد. ( حاصلِ اختناق علیه روزنامه نگاران و سانسور مطبوعات و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی در یک کلام حاکمیت دیکتاتوری، قطعاً به تجزیه می انجامد. )
-
تنها ماندن در پایان کار؛ با اینکه بر گردۀ نخبگان مشروطیت به قدرت رسیده بود.
بعضی از خدمات رضا شاه، پیش و پس از پادشاهی، آمال و آرمان های مشروطه خواهان و مصوبات مجالس اول، دوم و سوم شورای ملی بود و بسیاری از خدمات دیگر وی به پشتوانۀ آزادیخواهان مشروطه قابل تقدیر است. مانند ایجاد ارتش ملی در دورۀ تصدی وزارت جنگ، ساخت اولین راه آهن سراسری ایران از خلیج فارس تا دریای مازندران با بودجه داخلی که بر مالیاتهای قند و شکر بسته شد، تأسیس نخستین دانشگاه مدرن ایران در تهران، گسترشِ آموزش و پرورش مدرن و تحول در نظام قضایی ایران و ایجاد امنیت داخلی و . . . اما اینها و صدها از اینها نه سرزمین زرخیز با مرکزیت کوه آرارات و سرچشمه رودخانههای دجله، فرات و ارس را به ایران بازمی گرداند و نه ضربه ای که با اشغال ایران در شهریور 1320 به کشور وارد شد را جبران می کند و نه آزادیخواهان مشروطه که رضاخان بر گردۀ آنها به قدرت رسید و بعد یکی یکی را از میان برد را به دامن میهن بازمی گرداند. که اگر آنها و روزنامه نگاران آزادیخواه و فضای باز برای نشریات بود، ایران گرفتار اشغال در شهریور 1320 نمی شد. همیشه کشورهای دیکتاتورها دچار تجزیه یا اشغال می شوند. هیچ کشوری که بنیان سیاسی آن بر دموکراسی، بدون تضییع حق انسانی فرد فرد جامعه ( حتی با رأی اکثریت ) استوار است، دچار تجزیه یا اشغال نشده و نمی شود.
ناگفته نماند عدم امنیت ( که پیش از کودتای 1299 گریبان ایران را گرفته بود ) نیز کشور را در مسیر تجزیه قرار می دهد. اما به واسطۀ ایجاد امنیت و کنار زدن شورشیانی که محتملاً ایران را در مسیر تجزیه قرار می دهند، مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه قریب به بیست سال دلیل به حق و درستی نیست. اگر شعلۀ قوانین مشروطه را خاموش نمی کردند و آزادی مطبوعات پابرجا می ماند، مرتجعان نه می توانستند مظلوم نمایی کنند و نه زیر لاک خود پنهان شوند و از بزنگاه های تاریخ سوءاستفاده کنند. اینها از تن دادن ملت به دیکتاتوری نشأت می گیرد.
تبلیغات ارتجاع به اذهان نابخردان حقنه کرده که اگر چوبی بالای سر ایرانی نباشد، آدم نمی شود. باید به این نادان ها گفت : « ضامن دموکراسی نه چماق بلکه اجرای درست و بدون تبعیض قانون، آزادی مطبوعات و آزادی احزاب و نمایندگان در خانۀ ملت است. » دلیل واهی دیگری که حامیانِ متنفع دیکتاتوری از مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران، مطرح می کنند، نا آگاهی مردم است. با حماقت می گویند : « مردم ایران که مردم سوئیس نیستند! » باید به این نادان ها گفت : مگر مردم سوئیس از کرۀ دیگری آمده اند؟ « کُشچوشکو » فرمانده سپاهیان لهستان در جنگ با روسها در سدۀ هژدهم و مدافع حکومت مشروطه و استقلال میهن خویش می گوید : « خداوند آزادی را فقط به مردمانی می بخشد که با پافشاری و جانبازی در راه رسیدن به آن با تمام دشواری ها، خود را مستحق دریافت نعمت آزادی می سازند. احوال ملتی نشان می دهد که آنها پس از مجاهدات طولانی و تحمل هزاران گونه درد و رنج و بلاها، امروز از ثمرات گوارای آزادی لذت می برند. »
اما ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش و از شکسته شدن بت های ذهنمان می ترسیم. لذا در ارائۀ طرحی نو، با هزاران واژۀ اخته بر لب مواجه می شویم و به دو دلیل دوست نداریم نظر مخالفی بشنویم.
-
ترس از تزلزل اعتقاداتِ بت شده،
-
عدم مسئولیت پذیری بار گناهان در جامعه،
این دو مِثل وبای مالیخولیا گریبان ملت ایران را گرفته است. آنچه که تقی زاده آن را وبای مالیخولیا نامید، نشأت گرفته از این دو مورد است. تقی زاده می نویسد : « نمی دانم چرا یک مرض عمومی به بسیاری از مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده و آن اینست که انگلیسی ها مثل جن و پری در همۀ امور دست دارند و مانند قضا و قدر کل امور جاریه از کوچک و بزرگ تابع ارادۀ آنها است و به انگشت آنها می گردد. این جزام مسری و طاعون مهلک یکی از بدترین بلاهایی است که به ایران روی داده و دلیل کمی رشد اجتماعی است و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست. »
ناگفته نماند یکی از موارد مهم که در دورۀ رضاشاه در جامعه رشد یافت، آموزش دولتی بود. آموزش دولتی پیش از رضاشاه شروع شده بود. امیرکبیر دارالفنون را بنیان نهاد. حسن رشدیه دبستان و آموزش دختران را پایه گذاری کرد. در سال 1300 در تهران چهل هزار دانش آموز بود؛ چهارده هزار نفر از آنها دختر بودند. در واقع مجلس اول مشروطه طی مصوبه ای آموزش کودکان را در ابتدایی اجباری کرده بود. اما به علت مشکلات فراوان مانند مخالفت ارتجاع به ویژه با تحصیل دختران و عدم امنیت، این اجبار در دورۀ رضاشاه اعمال شد. اما رتبه بندی مدارس در جمهوری اسلامی از دهۀ 70 خورشیدی، آموزش و پرورش را به آموزش دورۀ ساسانیان به سبک و سیاق قرن بیست و یکم تبدیل کرده و تحصیل رایگان برای همه که یکی از دستاوردهای انقلاب مشروطه بود را مخدوش و فاصلۀ طبقاتی را در جامعه افزایش داده است.
هرگاه سایۀ استبداد از خانۀ ملت کنار می رود، نمایندگان، مصوبه هایی در رشد و ارتقاء کشور و ملت تصویب می کنند. سال 1320 وقتی رضاشاه می رود، مردم و مجلس ملی که به اصطلاح دست چین هم شده بودند، نشان می دهند، اگر آزادی باشد می توانند هر کاری برای پیشرفت ایران انجام دهند. چون دیگر سایۀ دیکتاتور وجود نداشت. با اینکه 80% جمعیت بیست میلیونی آن زمان در روستاها زندگی می کردند، بیمار، بی سواد، بی پول، بی دفاع . . . اما از بیشتر دانشگاه دیده های فعلی آرمان گرا و آرمان خواه بودند. در دورۀ چهاردهم، مجلس ملی نجات آذربایجان را رقم زد؛ چون دیکتاتور نبود. در دورۀ پانزدهم پایه های ملی شدن صنعت نفت ریخته شد؛ چون دیکتاتور نبود. در دورۀ شانزدهم صنایع نفت در سرتاسر ایران ملی شد؛ چون دیکتاتور نبود.
سومین کودتا علیه مشروطیت
از شهریور 1320 تا اَمرداد 1332 فضای سیاسی تقریباً باز شد. در فضای باز سیاسی احزاب و مطبوعات جان گرفته و حیات تازه یافتند. مطابق قانون مشروطه، شاه در چارچوب سلطنت قرار گرفت و ادارۀ کشور به دست دولت افتاد. بعد از طرح ناموفقِ برکناری مصدق در 30 تیر 1331 زمینه های طرح یک کودتا به رهبری امریکا و حمایت انگلیس شروع به شکل گیری کرد و با صرف مبالغی پول به معدودی اوباشِ مزدور و مرتجعِ مدعی و کاسه لیسانِ دربار و با نوید مقام در 28 اَمرداد 1332 دولت دکتر محمد مصدق را برانداختند.
پهلوی دوم نه اقتدار پدرش را به ارث برده بود و نه سیاستمداران کار کشته ای که کنار پدرش بودند، او را همراهی می کردند. مواردی که کودتای 28 اَمرداد 1332 را به کودتای سوم علیه مشروطیت تبدیل کرد، چشم اسفندیار حکومت پهلوی دوم نیز شد و او را در 22 بهمن 1357 سرنگون کرد. این موارد عبارتند از : حاصلِ اختناق علیه روزنامه نگاران و سانسور مطبوعات و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی در یک کلام حاکمیت دیکتاتوری، قطعاً به تجزیه می انجامد.
-
مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی
-
تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران
-
گسترش فساد
-
وجود مزدورانی در سازمان اطلاعات و امنیت ( ساواک ) که در ظاهر تحت فرمان شاه بودند اما در واقع سرِ معدودی از کارمندان این سازمان به آخور دیگران بند بود.
-
گسترش ارتجاع سرخ و سیاه و حتی گاهی اتحاد مضحک آنها. ( البته هر سوسیالیست و هر مذهبی، مرتجع نیست. ) این ارتجاع به حدی در بسط نا آگاهی مؤثر بود که 25 سال بعد از کودتای سوم علیه مشروطیت، جماعت قابل توجهی عکس منجی و رهابخش خود را در ماه دیدند.
-
پیشکش شهرستان فیروزه که منطقه خوش آب و هوا در درهاي بسيار باصفا و پر آب قرار گرفته است، به اتحاد جماهیر شوروی تحت عنوان « تعیین خط سرحدی ایران و شوروی » .
روز 14 آذر 1333 روزنامه اطلاعات فاش کرد كه يكي از بندهاي امضا شده ميان نمايندگان ایران و شوروی، واگذاري شهرستان فيروزه به روسها بوده است. ( حزب توده که ادعایش در مبارزه با امپریالیسمِ امریکا، آسمان را سوراخ می کرد در تجزیۀ ایران توسط امپریالیسم شوروی و بی عرضگی حکومت، خفه شد و بی تردید امروز نقش مزدوران حزب توده را پان ترکیسم در کشور ایفا می کند. )
-
پیشکش استان بحرین به اتحادیۀ عرب با گرفتن ژِست دموکراسی و با برگزاری رفراندم غیر دمکراتیک در فروردین 1349 بدون مشارکت عمومی، برای استقلال بخشی از خاک ایران به نام بحرین.
در 21 اردیبهشت 1349 استقلال بحرین در سازمان ملل متحد به اتفاق آرا تصویب شد و در یک ترفند سیاسی خندهآور از شاه ایران به دلیل آزادمنشی (!) و قبول اصول دموکراسی در بحرین تقدیر و تشکر گردید. نمایندگان مجلس شورا نیز که اکثریت قریب به اتفاق آنها نمایندۀ واقعی مردم نبودند بلکه منصوب دربار بودند با اطاعت بیقید و شرط از ارادۀ شاه، بریدن بحرین از ریشۀ ایران را در نشستِ فوقالعادۀ مجلس در روز 24 اردیبهشت 1349، با 199 رأی موافق و تنها 4 رأی مخالف، تصویب کردند.
مدافعان بی عرضگی می گویند : « دیگر بحرین از دست ما خارج شده بود و بر آنجا احاطه ای نداشتیم. » این حرف غلط محض است. به فرض محال اگر درست هم باشد، عاملش جز بی عرضگی حکام و مسکوت نگه داشتن قوانین مشروطه و فرمایشی کردن مجلس شورای ملی و تفتیش و سانسور علیه مطبوعات و اختناق علیه روزنامه نگاران نیست. نیز با این کار وحشتناک خیال اعلاحضرت تخت شد که مخالفانش در بحرین پایگاهی علیه او ایجاد نمی کنند. تأکید می کنم اکثر قریب به اتفاق مردمِ بحرین بختیاری تبار هستند و رفراندم بدون مشارکت عمومی صورت گرفته است. محمدرضاشاه، زیر نفوذ و القای انگلیسیها، در مصاحبهای با روزنامهی گاردین چاپ لندن، در شهریور 1345 گفت : « با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل بحرین پایان رسیده، دیگر بحرین از نظر ایران اهمیتی ندارد. » (!) این سخن یاوه را مقایسه کنید با سخن رجل سیاسی (!) که امروز می گوید : « اگر ما سهم خود را از دریای خزر بخواهیم، مرزهای ما در دریا شکل قشنگی پیدا نخواهد کرد. زیرا باید از سواحل کشورهای همسایه دور شویم. » (!) ظاهراً ایشان انتظار دارد شکل مرزهای ما نظمی شبیه ریش آنکادر شدۀ خود داشته باشد. وطن فروشی به دست هر خیانتکاری، مذموم عقل و مکروه شرع است و خیانتی نابخشودنی.
-
تنها ماندنِ شاه در پایان کار؛
البته خدمات محمدرضا شاه، در انقلاب سفید قابل تقدیر است. به ویژه کنار زدن بی نظمیِ ارباب - رعیتی؛ حتی اگر به تصمیم امریکا و از بالا اجرا شده باشد و نیز اعتبار دانشگاه های ایران پیش از انقلاب اسلامی قابل تقدیر است.
عرصۀ فکر هر کس محدود به وسعت تجربه و قدرت تفکر اوست. عدم حق جامعه در حکومتداری ( نبود دموکراسی ) و عدم حق فرد انسانی در همۀ زمینه ها ( تا نشود حقوق فرد فردِ جامعه را حتی با رأی اکثریت تضییع کرد ) ما را مستحق هر بلایی خواهد کرد. هنوز هم متحجران حتی در مترقی ترین جوامع وجود دارند. اما فرق بین جوامع آزاد با جوامع بسته اینست که در جوامع آزاد، قوانینِ پیشرفته و مجریانِ متعهد و آزادی مطبوعات، افسار قانون را بر ترکتازیِ متحجران بسته اند. نهال آزادی با اینکه محصور ماند ولی همواره پویۀ شکفتن دارد . . . باز از شفیعی کدکنی بشنویم.
ترجیح می دهم درختی باشم
در زیر تازیانۀ کولاک و آذرخش
با پویۀ شکفتن و گفتن
تا رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران
خاموش از برای شنفتن.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
امثال صور اسرافیل و ملک المتکلمین و....
خراسانی سردار و سالار ملی و...
بطحایی و دانشگاه آزاد و آموزش رایگان و قانون اساسی و جذب شایستگان در آموزش و پرورش و ثمره تفکر (یاتوهّم) مقتصد شدن کشور ؛ برایم چند برگه از یک پازلند که به آن می اندیشم
انشاء الله کار ناتمام آن بزرگمردان، تمام شود ومردمسالاری راستین در کشورمان برقرار گردد.
با سپاس بیکران از جناب آقای کاشفی
سپاسگزارم اقای کاشفی
این جمله ی متاسفانه درست هیچ جوششی در خون ما ایرانیان ایجاد نمیکنه
به امید روزی که شایستگان بر ملت ایران قانونگذاری و حکومت کنند
ممنونم از بررسی تاریخی شما استاد گرامی