"هگن: انگیزه بکارید و توسعه برداشت کنید"
آموزش و پروش مدرن و معاصر در ايران، به قدمت تقريباً يك صد ساله، بخش معتنابهي از منابع اين دوره از تاريخ كشورمان را به خود اختصاص داده است. عليرغم اين كه در اين نظام يكي از اصيلترين و وسيعترين قشر فرهنگي تاريخ، يعني معلمان، شركت داشتهاند و همه نهادها، گروهها و آحاد جامعه به نوعي در تحقق اهداف آن مشاركت دارند، با اين وجود اكنون با بغرنجترين مشكلات و چالشها مواجه ميباشد، به گونهاي كه بسياري از محققان و انديشمندان جامعه، ريشه اغلب مشكلات، نابه سامانيها، نارساييها و بحرانهاي اجتماعي را در سيستم و فرايند آموزشي جست و جو و معرفي ميكنند.
گفته شده هر ساله بین 10 تا 15 درصد از بودجه كشور در آموزش و پرورش به مصرف ميرسد و از اين جهت بخش قابل توجهی از بودجه کشور به این نهاد- صرف نظر از گستره كميآن- اختصاص یافته است. با وجود اين، و به رغم زحمات فراوان و بيشايبه قاطبه معلمان، كه به استناد نظرسنجيها و قراين موجود، در مقايسه با كارمندان ساير سازمانها و نهادهاي دولتي، بيشترين كار مفيد را به انجام ميرسانند، ميزان كارآمدي و اثربخشي آن به سبب نارضايتي عمومي از كيفيت خروجيهاي آن، پيوسته معروض توجه و انتقاد بسياري از ناظران و صاحبنظران واقع شده است. به زعم منتقدان، نظام فعلي آموزش و پرورش پاسخگوي خيل عظيم مطالبات، نيازها و انتظارات جامعه نيست و نيازمند اصلاحات جدي و اساسي است و استدلال ميكنند كه با رويكردهاي منسوخ و متصلب كنوني و بدون توجه به نيازها و تقاضاهاي اجتماعي و محيطي روز افزون(اعماز ملي و فراملي)، نميتوان از نهاد مزبور انتظار داشت تا رسالت و مأموریت اساسي خود را تحقق بخشد.
نيز، استدلال شده اگر قرار است جامعه در حال گذار ايران به سلامت از گردنههاي صعبالعبور تغييرات اجتماعي گذر كند، شايسته است كه نظام آموزش و پرورش صرف نظر از تأخيرهايي كه تاكنون در ورود به عرصه مهندسي اجتماعي داشته است، مسئوليت و سهم بيشتري در قبال جامعه بر عهده گيرد و نقش جديتري را در خروج از بنبست كنوني و نيل به جامعه مطلوب ايفا نمايد.
اين مهم ميسر نميشود مگر اين كه نظام آموزش و پرورش ما، ضمن كسبِ وزن، شأن و جايگاه شايسته و واقعي خود در نظام اجتماعی و سلسله مراتب سازماني كشور، ابتدا بتواند خود را از قيد و بندها و مشكلات بي شماري كه با آن دست و پنجه نرم ميكند رها سازد و به منزله بازوي فكري - مهندسی جامعه، زمينههاي شكلگيري آموزش و پرورشي انسانگرا، رهاييبخش و مقوم توسعه همه جانبه و درونزا و پایدار را فراهم آورد و در پرتوشناسايي، تحليل و طبقهبندي اهم چالشهاي موجود، و همگام با تحولات جهاني، چشمانداز مناسبي را براي خود و جامعه فراهم نموده، تا به نوبه خود، گره از راز فروبسته توسعهنيافتگي ايران بگشايد.
ـ ايران و معماي توسعه
اكنون قريب به یک قرن ـ تقريباً همگام با ژاپن ـ از گام نهادن ايران در مسير برنامهريزي جهت نيل به توسعه همه جانبه و پايدار ميگذرد و در اين راه منابع بي شماري صرف شده است. ظاهراً آرمان اوليه سردمداران دودمان پهلوي نيل به مرتبت اقتصادي و صنعتي كشورهاي پيشرفته اي چون آلمان و ایالات متحده امریکا بود، ليكن به زودي دريافتند كه تحقق اين آرزوي بلند پروازانه مستلزم تمهيدات و مقدمات فرهنگي – اجتماعي دراز آهنگي است كه فقط در خلال يك فرايند طولاني تاريخي وصال مي دهد – و عجالتاً ايران فاقد پتانسيل و آمادگي لازم براي آن است؛ از این رو، اندكي بعد، ژاپن به الگوي توسعه ايران بدل شد اما آن نيز به عللي كه خارج از حوصله اين نوشتار است، ره به جايي نبرد و اكنون همگان مي دانيم كه چگونه امواج انقلاب سال 57، بساط تجدد و شبه مدرنيسم ناقص و سطحي خاندان پهلوي را در نورديد.
پس از پيروزي انقلاب و تثبيت تدريجي حاكميت سياسي بر آمده از آن و آغاز مجدد سنت برنامه ريزي، ظاهراً، گفته و ناگفته، كشورهايي چون مالزي، اندونزي، كره و ... به الگوي توسعه ما بدل شدند، اما به رغم گذشت چند دهه از پيروزي انقلاب هنوز مراد حاصل نگرديده است و گويا پيوسته راه را گم و از هدف دور افتاده ايم ، چندان كه به تعبير يكي از کارشناسان ژاپني، اكنون «در توسعه نيافتگي بسي توسعهيافته»ايم.
به راستي مشكل ما چيست؟ و چرا بهرغم اين همه تلاش و صرف منابع – گويا با ابتلا به نفرين ابدي خدايان، همچنان گرفتار سرنوشت سيزيف- پيوسته مشغول طي كردن يك سيكل معيوب و عقيم هستيم؟!؟
هم اكنون ايرانيان، بهرغم استظهار به يك عقبه و پشتوانه عظيم و غني تاريخي – فرهنگي، و با وجود برخورداري از منابع سرشار طبيعي، به تعبير زنده ياد دكتر عظيمي، به عنوان كارگر، كارمند، مدير، معلم و ... شب و روز كار ميكنند و جان ميكنند، اماحاصلآن توليد سرانه اي قريب به 3000 دلار ( در قبال در آمد سرانه حدود 000/40 دلاري كشورهاي فاقد منابع طبيعي همچون سوئيس و ژاپن) ميباشند. اگر توسعه را به يك تعبير افزايش قابليت و توان يك جامعه در بهره وري ازظرفيتهاي تاريخي، اجتماعي، انساني، اقتصادي و طبيعي خود بدانيم، اين بدان معناست كه جامعه ما تا به حال فقط توانسته از 5 درصد ظرفيت خود بهره برداري كند!
ريشه اين فاجعه كجاست؟ و با توجه به نزدیک به یک قرن سابقه و تجربه در برنامه ريزي توسعه، پاشنه آشيل و حلقه مفقوده و معيوبه برنامههاي ما چيست؟
گرچه تاكنون، انديشمندان و پژوهشگران در باب علل انحطاط و عقب ماندگي ايران از منظرهاي گوناگون، نظريات و تفاسير متعدد و متنوعي – اعم از علل تاريخي/جغرافيايي،سياسي، اقتصادي، فرهنگي، رواني، فلسفي، توطئه يا تهاجم بيگانگان ...، و خلاصه لاهوتي و ناسوتي و اهورايي و اهريمني – را مطرح كردهاند، كه هر يك بنوبه خود حاوي نكات جالب و در خور تأملي ميباشد، ليكن با توجه به خروج روز افزون بشر از چرخه جبر و تقدير طبيعي و ماوراء طبيعي، و نقش بارز وي در تقرير و تعیین سرنوشت خود، نگارنده مايل است در تبيين راز درماندگي و فروماندگي ايران معاصر، تكيه و تأكيد اصلي خود را بر روي سرنوشت خود ساخته و خود خواسته جامعه اي- آن هم از منظر و محدوده سازه آموزشي- بنهد. به راستي هم اكنون چند متخصص مقطع ابتدايي در دبستان هاي ما مشغول انجام وظيفه هستند؟ چرا هر كس اندكي مدرك، دانش، نفوذ و شهرتش ارتقا يافت ميخواهد -و يا ميخواهند- به حلقه بالاتر ( از ابتدايي به راهنمايي ، از راهنمايي به دبيرستان و پيش دانشگاهي، از آنجا به دانشگاه و يا هر جاي ديگري به جز آموزش و پرورش ... ) منتقل شود؟
- حلقه مفقوده ؟
توسعه را فرايند تحول بنيادين باورهاي فرهنگي، نهادهاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي به منظور خلق و متناسب شدن با ظرفيت هاي جديد و ارتقاء كمي و كيفي قابليتها و تواناييهاي انساني، آموزشي، اقتصادي و ... دانسته اند كه نيل به چنين مرتبهاي، بيش و پيش از همه، مستلزم تحول فرهنگي و ارزشي جوامع ميباشد. مطالعات و تجربيات بين المللي، جملگي مبين و مؤيد اين نكتهاست كه توسعه پايدار و همه جانبه، الزاماً بايد از بستر نيروي انساني بگذرد و پيش شرط توفيق، تثبيت و تداوم هرگونه توسعه و تحولي، سرمايه گذاري در توسعه انساني بمنزله ركن و هسته اصلي و محوري آن ميباشد.
به بيان امروزي، دانش و دانايي ملي، ركن اصلي توسعه، و نظام آموزشي هم گذرگاه نيل به دانايي ملي به شمار ميآيد و جامعه زماني به اهداف خود دست مييابد كه از طريق توسعه انساني مسير خود را هموار كند. در واقع بنياد حيات جمعي انسان را تعليم و تربيت تشكيل ميدهد و ما ” آن گونه زندگي ميكنيم كه تربيت ميشويم“، از اين رو، هر تعبيري كه از توسعه داشته باشيم، براي رسيدن به آن تمامي تلاشها بر دوش انسانهايي است كه بايد بار اين قافله را به سر منزل مقصود برسانند، و از آنجايي كه در دنياي معاصر، نهاد آموزش و پرورش مسئوليت تربيت نيروي انساني در جامعه را بر عهده دارد، از اين رو، مهم ترين بستر توليد و تربيت نيروي انساني به شمار ميآيد، كه با توجه به نقش و شكل فراگير امروزي آن، يكي از بنيادهايي است كه با جامه عمل پوشاندن به كاركردهاي تعريف شده خود، اگر نگوئيم سهامدار اصلي، دست كم يكي از سهامداران عمده اين فرايند به حساب ميآيد.
بر اين اساس، بر خلاف پيشگامان نظريه توسعه، كه همواره بر اهميت ايجاد و گسترش منابع مادي و كالبدي و زیرساخت های اقتصادی تاكيد داشتند، امروزه، به لحاظ اهميت آموزش و پرورش در زندگي اقتصادي – اجتماعي افراد و جوامع، از هزينههاي آموزشي به عنوان يك سرمايه گذاري بنيادي ياد ميشود.
نظريه سرمايه انساني، ضمن تاكيد بر بهرهورزا بودن سرمايه گذاري در منابع انساني، استدلال ميكند كه اين سرمايه گذاري ها، سبب افزايش ظرفيت و توان توليد و بهرهوري افراد ميشود. از نقطه نظر اقتصادي، گرچه بازگشت سرمايه گذاري در نيروي انساني، اغلب مستلزم فرايندي طولاني و بلند مدت است، ليكن بازدهي آن بسيار عميق و گسترده بوده و در تمام كنشهاي فردي و جمعي افراد آموزش ديده – اعم از رفتار، گفتار، خوراك، پوشاك، بهداشت، نرخ جمعيت و ...،و در نتيجه كاهش هزينههاي اجتماعی، اقتصادي، بهداشتي، قضايي و ... – انعکاس مي يابد.
همچنين از آن جا كه نيروي انساني از عوامل اصلي توليد ميباشد، اين نوع سرمايه گذاري با افزايش سطح مهارت و تخصص نيروي كار، موجب ارتقاي كيفيت توليد و نيز بهبود و اثر بخشي در استفاده از منابع مادي و معنوي و به كارگيري بهينه آنها مي شود.
افزون بر براهين و رويكرد فوق، وبا توجه به شتاب هندسي تحولات جهان در چند دهه اخير، گفته مي شود كه اينك جامعه جهاني در حال ورود به مرحله جديدي از توسعه موسوم به «جامعه دانش» (knowledge society) و «اقتصاد مبتني بر دانش» based Economy )–( knowledge، ميباشد، كه در اثر آن، هم سامانههاي توليد و توزيع كالاها و هم سامانههاي توليد، توزيع، تبديل و ترويج دانش، دچار دگرگوني هاي اساسي خواهد شد.
اين تحول در جامعه و اقتصاد جهاني، كشورهاي كمتر توسعه يافته و غافل از توسعه دانش، از جمله ايران، را به چالش هاي بنيادي جديدي سوق مي دهد؛ آن چنان كه اگر اقتصاد ايران بخواهد به طور طبيعي و با سرعت فعلي فرايند توسعه را طي كند، راهي بس طولاني و احتمالاً نافرجام در پيش خواهد داشت و چه بسا در بين راه در اثر رقابت هاي فشرده جهاني مستحيل يا مستهلك گردد. از اين رو، به اعتقاد برخي تحليلگران، شايسته است ايران بدون طي فاز اقتصاد صنعتي و با يك گريز سريع و برنامه ريزي شده خود را به مرحله اقتصاد دانش پرتاب كند، و براي نيل به چنين جهش بلندي، بايد سامانه اقتصادي خود را به يك سامانه يادگيرنده (تبديل كارخانه و صنعت به مدرسه و دانشگاه و برعكس) ارتقا بخشد.
بديهي است، در پيمودن مسير فوق، بخش اعظم و اساسي چالش ها متوجه سامانه دانش در جامعه، به ويژه متوجه بخش آموزش و پرورش ما ، به منزله فونداسيون فرهنگي، معرفتي و مهارتی ساير بخش ها، ميباشد كه بايد با سرعت هر چه تمامتر، ضمن ترك رويكردهاي منسوخ و متصلب کنونی، واجد صلاحيت ها، ظرفيت ها و ويژگي هاي لازم جهت برداشتن چنين گام بلندي گردد.
با اين همه، متاسفانه، شواهد و قراين موجود حاكي از آن است كه نگرش و روند كنوني آموزش و پرورش ايران و كيفيت منفي يا نازل خروجي هاي آن، نه تنها متضاد با موج ياد شده ، بلكه حتي مغاير با ادعاي طرفداران سودآوري و بهره زا بودن سرمايه گذاري در نيروي انساني ميباشد. شايد عدم رغبت بخش خصوصي و حتي خانوادهها در مشاركت و سرمايهگذاري در بخش آموزش، و شكاف موجود بين مدرسه و دانشگاه با كارخانه و صنعت و نيز فاصله و گسست عميق نظام آموزشي ايران با واقعيت ها و انتظارات پيراموني – اعم از ملي و فراملي – از سويي، و بي انگيزه شدن دانشآموزان براي درس خواندن يا ادامه تحصيل، به ويژه در بين پسران، مهاجرت نخبگان و فرار مغزها و ... از سوي ديگر؛ همگي علائم و جلوههايي از واقعيت تلخ مزبور باشد كه با توجه به نقش كليدي سرمايه انساني در رشد و شكوفايي كشور در بلند مدت، نشانههاي اميدوار كنندهاي بشمار نميآيند. در اين اوضاع، اگر آموزش و پرورش و معلمان به اقتضاي نقش خطير و حياتي خود در صدر نمينشينند، دست كم نبايد در ذيل هم قرار گيرند. درست است كه معلمان ”زياد“ هستند ولي باور كنيد كه «زيادي» نيستند. از اين رو، برقراري عدالت و هماهنگي در دستمزدها و مزايا، حداقل انتظار و كم ترين حق آن ها است
ـ توانا بود هر كه دانا بود!
ادبيات كهن ما، اعم از ملي و ديني، مشحون از اشعار، حكايات و روايات نغز و دلنشين در وصفِ شأن و منزلت علم و معرفت و معلم و متعلم ميباشد. فلاسفه نيز پيوسته يادآور شدهاند كه انسان حيواني انديشمند است كه در شعاع آگاهي و انديشه خود عمل مي كند و اعمال او مسبوق به افكار اوست و لاجرم پاي معيشت او به اندازه گليم معرفت او دراز خواهد شد و ... ؛
و بر اينها بيافزاييد ادبيات جديد را، متأثر از امواج مدرنيته و پُست مدرنيته و به ويژه ملهم از پيامبران و مبشران عصر ارتباطات و اطلاعات نظير مك لوهان، تافلر، كستلز و ...، كه پيوسته از آغاز هزاره معرفت بنياد و نقش دانايي در جابه جايي قدرت و ثروت و فراز و فرود دول و ملل سخن گفته و كلمات قصارِ ايشان ورد زبان و زينت كلام تمام سياست گذاران، مديران ، نويسندگان و سخن رانان ماست و بيوقفه در سطح جامعه پمپاژ ميشود، چندان كه امروزه، نه همان خواص كه عوام كوچه و بازار نيز با بيانات ايشان بيش از روايات ائمه و اولياي دين آشنايند! اما واقعيت چه ميگويد؟
گويا در ايران، واقعيات حاوي اين طنز تلخ هستند كه سر دادن شعار و ادعاي فراوان در هر زمينهاي، اغلب حاكي از نايابي یا كميابي آن كالاست!
ـ هرم واژگونه!
اگر تمايل به سادهسازي و سادهنگري تلقي نشود، به گمان نگارنده اُمالمسائل نظام آموزشي و بلكه كل جامعه ايران، كه باعث انبوه چالشها و اين همه واپسماندگي نه همان در سطح آموزش و پرورش، كه در سطح ملي و جهاني شده است، تنها يك علت دارد و آن هم عدم التفات و اعتنا به شأن و منزلت واقعي علم و معرفت ـ و به تبع آن معلم و پژوهشگر و استاد به مثابه طراحان و مهندسان بُعد ذهني و نرمافزاري جامعه و به عبارتي مولدان، حاملان و مروجان اين اكسير اعظم خوشبختي و توسعه ـ مي باشد.
يعني نگرش و جهتگيري جامعه، سياست گزاران، برنامهنويسان، بودجهريزان و مجريان ما، درست بر ضد رويكرد و رهيافت غالبِ جهاني (مبني بر استقرار هزاره دانش بنياد و دانايي محور، و تأكيد همگان بر نقش بنيادين و بيبديل سرمايه انساني و اجتماعي به منزله موتور و محور تحولات اجتماعی و نيز تلقی انسان به عنوان موضوع، محمول و مقصود هر گونه دگرگونی و توسعه) مي باشد.
نگاهي گذرا و اجمالي به جايگاه آموزش و پرورش و معلم در بين برنامههاي كلان ملي و در سند بودجه و نيز جايگاه و منزلت آن در سطح و در سلسله مراتب سازماني و ارزشي جامعه، حاكي از آن است كه در واقع عظيمترين دستگاه و نهاد ملي كه بايد چشم و دل و چراغ جامعه باشد، و همه خانوادهها و افراد جامعه به نحو مستقيم و غير مستقيم با آن مرتبط بوده و عزيزترين كسان خود را به آن سپردهاند، نهادي حاشيهاي، فراموش شده و تحقير شده ميباشد كه نمي تواند نقش پويا و سازندهاي را در حيات و قوام و بالندگي جمعي جامعه ايفا كند و به رغم اين كه ژرف ترین و زيرساختيترين سنگ بناي تحولات جامعه در آن رقم ميخورد، در سلسله مراتب اداری و اجتماعی، سازماني حاشيهاي و مادون بشمار ميآيد كه ساير نهادها با دیدی تحقیرآمیز، و حداکثر ترحم آمیز، بدان مينگرند.
همچنين، در صورتي كه برنامههاي بلند مدت كشور، از جمله سياست های كلان فرهنگي، مصوبات مجمع تشخيص مصلحت نظام، طرح و برنامههاي توسعه ملی، مصوبات مجلس و شوراي عالي انقلاب فرهنگي و ... را مورد بررسي قرار دهيم، روشن ميشود كه شأن آموزش و پرورش در تدوين سياستها و برنامههاي مزبور، در حداقل قابل انتظار نيز ديده نشده است. در پرتو چنين نگرشي، طبيعي است كه سهم و جايگاه آموزش و پرورش در جلب حمايت حقوقي و مادی و بودجه موردنياز خود، توسط سياست گزاران و متوليان امور، فراموش و يا تحتالشعاع ساير اولويتها قرار گيرد.
به همين قياس، در سطح جامعه نيز حرفه معلمي در انتهای اولويت بندی دانشجویان و متقاضیان مشاغل قرار دارد و روي آوردن به آن،اغلب، برخلاف ميل باطني و از سر اجبار و اكراه بوده، و در هنگام انتخاب رشته نيز، انتخاب دبيري در اولويتهاي پاياني و از سرِ اضطرار و احتياط قرار دارد.
فشارها و مشكلات معيشي معلمان و مقايسه دريافتي آنها با دريافتي كارمندان ساير نهادها و سازمانهاي دولتي، مأيوس كننده بوده و منزلت شغلي آنها را به مراتب پايين اجتماعی تنزل داده است. آنها در جامعه سرافكنده و نزد همسر و فرزندان خود خجل و شرمنده هستند و در حالي که به دانش آموزان خود درس "بابا نان داد"را مي دهند هر روز بيش از پيش خود را در ايفاي مسئوليت مزبور در قبال خانواده هايشان ناتوان احساس مي کنند. هنگام خواستگاري، خريد، يا گفت و گو در جمعي ناشناس، نگرانند كه مبادا اعلام شغلِشان مترادف با نوعي زبوني و همراه با برانگيختن حس ترحم يا تمسخر مخاطبان كممايه باشد و در مجموع از نوعي تحقير تاريخي، ملي و اجتماعي رنج مي برند. نیز در اين راستا، نگرش دولت مردان وخانواده ها به معلم و روز معلم و ...، هر يك حاوي رگههايي از احساس ترحم و تحقیر نسبت به آن ها مي باشد. شايد تصادفي نباشد که روز معلم مصادف با روز کشته شدن الگوهاي آن (چه دکتر خانعلي و چه آیت اله مطهري) واقع شده است، گويا در اين روز جامعه و زمام داران ما دانسته و ندانسته مشغول بزرگداشت مرگ معلم و مقام معلمي مي باشند!
بدين گونه، اگر مصالح ومنافع اجتماعی و ملي اقتضا دارد كه معلمي افضلِ كارمندي و وزارت آموزش و پرورش ارشدِ سازمانهاي كشور باشد، متأسفانه واقعيات خلاف اين را نشان ميدهد.
با توجه به اين كه در دنياي معاصر، سيستم آموزشي ابزار و تكيهگاه تمامي دولتهاي مدرن براي نيل به توسعه پايدار و همه جانبه ميباشد، از اين رو، بايسته است سياست گزاران و مسئولين عالي نظام با تجديد نظر در نگرش ها و روشهاي پيشين خود، و اعاده جايگاه و منزلت آموزش و پرورش در سلسله مراتب سازماني و اجتماعي، حساب جديد و بيشتري بر روي نقش و سهم نظام آموزشي و فراتر از يك ميليون معلم باز كنند تا آن ها نيز به نوبه خود نقشي شايستهتر در اداره كشور و پيشبرد امور و نيل به جامعه مطلوب ايفا نمایند.
در صورتي كه از حوزه و منظر فرهنگ ، آهنگ توسعه پايدار داشته باشيم، آيا با سرمایه گذاری در، و تکیه بر سیستم آموزشی، فرايند توسعه تسهيل و تسريع نميگردد و هزينه آن كاهش نمييابد؟ براي توليد، تمرين و نهادينه كردن ارزشهايي چون آزادي، عدالت، مدارا، همزيستي، همفكري، خردورزی، خلاقیت، کارآفرینی، مشارکت و تعامل اجتماعی، قانون گرايي و ساير توانمنديها و مهارتهاي فردي وجمعی،آيا نياز به زيرساخت های آموزشي، معرفتی و تربيتي با محوريت مدرسه و معلم نيست؟
با توجه به اين كه دانش آموزان و فرزندان ما (اين سرمايهها و مديران آتي جامعه)، بيشترين و بهترين ايام مفيد عمر خود را در محيطهاي آموزشي و در كنار معلمان سپري ميكنند، و از سوي ديگر با عنايت به ضريب تعقل،آرامش، سلامت نفس، و اثربخشي صنف معلمان،آيا اين محيط و اين قشر، سالم ترين و قابل اعتمادترين حلقه جامعه براي بسترسازي و نهادينه كردن تحولات فرهنگي، اجتماعي و سياسي نيست؟
متاسفانه به رغم همه نقش و اهميتي كه نظام آموزشي در اعتلا و انحطاط و توسعه و عقب ماندگي جوامع معاصر ايفا كرده و ميكند، با اين وجود هنوز قادر به احراز جايگاه واقعي خود در ادبيات سياسي/ اجتماعي و فرهنگ برنامهنويسي و بودجهريزي ما نشده است، و همچنان در ذهن مسئولين ارشد نظام و در زندگي مردم نه «سوژه اصلي» كه مسئلهاي فرعي و حاشيهاي باقي مانده است. در حالي كه دولت مردان و مديران ارشد ما، رسانهها، جرايد و ...، حاضر هستند ساعات و صفحات طولاني را صرف بحث بر سر انرژي هسته اي، امريكا، عراق، سوریه، فلسطین و ... كنند، مايل نيستند دقايقي اندك از وقت خود را وقف آموزش و پرورش و بحرانهاي عميق آن كنند؛ و در شرايطي كه نه فقط پيشرفت در حوزه علم و فرهنگ و اقتصاد، بلكه پيروزي در جنگها نيز هر روز بيش از پيش منوط و متكي بر تمهيدات و عمليات رواني و نرم افزاري و مقدم بر عمليات سخت افزاري ميشود و نيز تحولات اجتماعی( و انقلاباتِ ) خشن و خونين گذشته به تدريج ماهيتي لطيف و مخملين بخود ميگيرند، با اين همه در ايران، به واسطه غلبه نگرش سنتي، همچنان ازمنظر سخت افزاري به حيات و توسعه كشور نگريسته ميشود! آيا جز اين است كه در اين جا، ما، سرها را در ذیل و پاها را در صدر قرارداده ایم؟(درواقع زمامداران ما، تاکنون، شیپور توسعه راوارونه نواخته اند، از این رو تعجبی ندارد که صدای چندانی از آن بیرون نیامده است).
- اقتصاد آموزش و پرورش
گرچه گفته ميشود كه در حال حاضر سالیانه حداقل بین 10 تا 15درصداز بودجه و منابع دولتي در آموزش و پرورش هزينه ميشود، اما با توجه به رسالت خطير و سنگين نظام آموزشي و گستره تحت پوشش آن، قریب به 98 درصد بودجه مزبور صرف هزينههاي جاري و پرسنلي – آن هم در نازل ترين سطوح – مي شود (در کشورهای دیگر این نسبت حداکثرهفتاد در صد است) و قاعدتاً ديگر چيزي جهت ارتقاء كيفي و به روز كردن معلمان و سيستم آموزشي و تجهيز مدارس و نوسازي آن ها (كه اغلب فرسوده و غير استاندارد بوده و بدون نياز به حوادث طبيعي در حال فروريزي هستند) و ... باقي نميماند. بيگمان ، جامعه كنوني ايران با چالش هاي فراوان و عميقي روبه رو است، اما شايد در اين بين يكي از مهم ترين و پر دامنهترين گسلهاي مغفول و فراموش شده ، گسل ناشي از يأس و پژمردگي و بغض و سرخوردگي قاطبه معلمان باشد كه معلوم نيست در صورت فعال شدن و خروج اين غول عظيم و نجيب از بطري سكون و سكوت چه پيامدهايي را به دنبال داشته باشد
به علاوه فقدان يا ضعف توان و انگيزههاي مالي، موجب جذب نشدن نيروهاي كيفي از يك سو و عدم استفاده بهينه از ظرفيت هاي موجود از سوي ديگر خواهد شد و علاوه بر تاثير مخرب بر كيفيت آموزش، ساختار بازار كار شاغلان اين بخش حياتي را نيز با پديده هاي نامطلوبي چون چند شغلي و فقدان انگيزه براي توسعه وارتقا ظرفيت هاي فردي، روبرو خواهد ساخت و در نهايت به استهلاك، سرخوردگی، انهزام و انتقال نيروهاي كيفي به ساير بخش ها ميانجامد.
اكنون، بسياري از معلمان، از فرط استيصال و براي جبران كسري هزينه زندگي خود، به تدريس تمام وقت (حتي دو يا سه شيفته) و يا مشاغل ديگر پناه برده اند. اگر در سازمان يا پست ديگري پديده شغل دوم پيامدهاي زيان بخشي نداشته باشد، در حرفه معلميكه هرساعت آن مُستلزم و نيازمند چندين برابر پشتوانه مطالعاتي و پژوهشي است، اين مسئله عواقب و آثار ناگوار و مخربي خواهد داشت. به مُطايبه يا مُطاعنه گفته شده قبلاً معلمان گچي از كلاس خارج ميشدند ولي هم اكنون گچي وارد كلاس ميشوند! چرا بايد شرايطي پديد آورد كه معلم مجبور شود در جوار حرفه اصلي خود، ناگزير از تن دادن به مشاغل متعدد ديگر ( در مواردي مسافركشي يا دست فروشي و حتي شاگردي در فروشگاه شاگرد خود و ...) گردد و در انتها با چشماني خواب آلود، جسم خسته خود را به مدرسه برساند؟! در چنين وضعيتي، زبان حال چنين معلماني مصداق اين لطيفه است كه: " نميگذاريم معلميمزاحم كسب و كار و زندگي مان شود"!
بديهي است اقتصاد و سرانه كنوني آموزش و پرورش (به ويژه در غياب يك ساز و كار نظارتي قوي و نهادينه شده) چشم،گوش و زبان مسئولين و ناظرين مربوطه را براي كنترل كيفيت خدمات آموزشي، كور، كَر و کُند ساخته است و در چنين شرايطي، پناه بردن معلمان به پديده نامطلوب اضافهكاري يا شغل دوم به معناي فنا شدن تدريجي خصايل معلمي مي باشد. هشدار كه حرفه معلميدر حال زوال و نسل معلمان واقعي در حال انقراض است.
ضرب المثلي انگلیسی می گوید: «هنوز آن قدر پولدار نشدهام كه جنس ارزان بخرم»! در حقيقت در وضعيت فعلي، بي جهت خانوادهها و سياستگزاران و مديران ارشد ما دلخوش و مفتخر به اجراي اصل سي ام قانون اساسي مبني بر رايگان بودن تحصيلات هستند. در واقع آن ها بدون تأمل و تعمق در حاصل كار، دچار نوعي خوش باوري ، ساده انديشي و خود فريبي (اگر نگوييم عوام فريبي) شده اند، زيرا بودجه و سرانه فعلي آموزش و پرورش در اصل ناظر به حفظ حيات اوليه و نازل سيستم (همچون بيماري مدهوش و محتضر) بوده و به نوعي، بيشتر در حكم اتلاف منابع ميباشد. از آنجا كه در دنياي معاصر، ديگر صِرف آموزش خواندن و نوشتن معيار سواد داشتن به شمار نميآيد، لذا در وضعيت كنوني، معلمان ما اغلب چیزی جز مبصر، و مدارس ما نیز چيزي جز تداوم مهد كودكهاي سنتي (با هدف نگهداري بچهها تا هنگام فراغت اوليا از كار روزانه خود) نميباشند و يادآور طنز معروف مارك تواين كه: «سعي مي كنم مدرسه رفتن مزاحم تحصيلاتم نشود»!
در حال حاضر خانوادهها و اولياي دانش آموزان ما به بدترين و بي رحمانه ترين شكل (و همراه با شديدترين فشارهاي روحي و رواني)، مشغول پرداخت هزينه تحصيلي فرزندان خود در بيرون از سيستم آموزش رسمي- در قالب تدارک معلم خصوصي، خريد كتب ، جزوات و نوارهاي آموزشي و كمك آموزشي، ثبت نام در كلاسهاي فوق العاده، كلاس زبان ، كلاس كنكور و ... – ميباشند. به تعبيري ، اگر چه مدارس ما باز است اما تعليم و تربيت (به مفهوم حقيقي، اثر بخش و امروزي آن) تعطيل است .
سيل انتقاد، نگراني و نارضايتي خانوادهها و افكار عمومياز كاركرد نظام آموزشي و كيفيت خروجيهاي آن از سويي، و رويش قارچ گونه موسسات و جزوات آموزشي و شكلگيري امپراطوريهايي نظير .... در حاشيه و بر فراز نظام آموزشي ما، گواهي بر اين مدعاست. همچنان كه گفته شد در دنياي معاصر سيستم آموزشي كانون توجه و تكيهگاه تمام دولت هاي مدرن براي ملت سازي و توسعه پايدار و همه جانبه بوده است ، در ايران اما، نظام آموزشي ما ظاهراً به مظهر عقب ماندگي و سرخوردگي و تشديد كننده شكاف هاي نسلی، ملي و بين المللي بدل گشته است.
آيا با ساختار آموزشي منسوخ و متصلب كنوني، سرانه اي چنين اندك، مدارسي غير منعطف و غير پويا، غير مشاركتي ، فاقد اختيارات واقعي و شفاف، با مدیرانی برگماشته از بالا، گوش به فرمان و غیر پاسخگو در برابر شهروندان و سهامداران اصلی عرصه تعلیم و تربیت (که در بهترین حالت اغلب آن ها با فرو غلطیدن در انبوه مشکلات اجرایی و مالی و مسایل حاشیه ای و ابتلای ناخواسته یا نادانسته به آفت روزمرگی و نزدیک بینی، به سطح یک تدارکاتچی صِرف استحاله و تنزل یافته و فاقد یا فارغ از حال و مجال مطالعه و تعمق کافی جهت احراز بینش و منش علمی و سایر صلاحیت ها و توانمندی های نظری و عملی برای هدایت و مدیریت محیط های فرهنگی و آموزشی می باشند)، و نيز معلمانی كه به لحاظ محروميتهاي مادي و معنوي و تبعيض هاي آشكار و پنهان، از نظر ذهني و رواني دچار يأس و سرخوردگي و انواع تحقيرها و فشارهاي دروني و بيروني شده، و همچون خسی در میان امواج افسوس و اندوه سرگردان بوده و در واقع خود "آلبوم وکلکسیوني جامع ازحسرت و ناكامي" ميباشند، چگونه مي توان با پرورش شهروندانی توانمند، خلاق، شاداب، هوشيار، داراي اعتماد به نفس و آماده رقابت، مشاركت و تعامل در جهاني به شدت رقابتی، سیال، فرا پيچيده و ... ، اسباب كاميابي، نشاط و بالندگي جامعه را (در سطح ملي و فراملي) فراهم نمود؟ در بهترين حالت، آموزش چنين سيستم و چنين معلمي، آموزش سكوت و سكون، انفعال، انجماد ، بيتفاوتي، بدبینی و نومیدی خواهد بود. گويا در ايران، واقعيات حاوي اين طنز تلخ هستند كه سر دادن شعار و ادعاي فراوان در هر زمينهاي، اغلب حاكي از نايابي یا كميابي آن كالاست!
بدون ترديد، هيچ جامعهاي و هيچ حكومتي از طريق بي اعتنايي به نظام آموزشي و يا تحقير علم و معلمان خود، به جايي نرسيده است. به درستي گفته شده كه هيچ جامعهاي نميتواند فراتر از علم و معلم خود برود. ميتوان گفت كه وضعيت فعلي نظام آموزش و پرورش و معلمان ما در واقع برآيند و آينهاي تمام نما از دانش، بینش و توان برنامهريزي و مديريت كشور(و نيز افق فکري جامعه) ميباشد.
چنين مينمايد كه، نه همان به اقتضاي ماهيت و ايدئولوژي انقلاب، بلكه به اقتضاي بافت و آرايش اقتصادي ـ اجتماعي و معيشت سنتي ما (و فقدان يا ضعف طبقه متوسط)، مديران برآمده از متن و بطن انقلاب، اغلب روحانی زاده، بازاري زاده و كشاورز زاده باشند. ضمن احترام به همه صنوف، بايد نسبت به نگرش دنیاگریزانه، خردستیزانه، سودا نگرانه و جاليزكارانه و تعميم و تداول آن در حوزه فرهنگ ـ مبني بر مصرفي پنداشتن آن و توقع بهرهبرداري سريع از هر هزينهاي ـ و تداوم آن پس از 40 سال آزمون و خطا، هشدار داد.
اغلب سنت چنین است که در آستانه فرا رسیدن روز معلم و یا هنگام برگزاری انتخابات گوناگون، مسئولین و نامزدهای مختلف، ضمن اذعان و اعتراف به اهمیت و جایگاه آموزش و پرورش و معلمان، ناگهان متوجه مظلومیت و محرومیت این قشر عظیم و نجیب شده و وعده برقراري عدالت و احقاق و احیای حقوق مادی و معنوی ايشان را ميدهند و از سوي ديگر، برخي كارشناسان با اشاره به خانواده چند ميليون نفري دولت و تنگناهاي شديد بودجهاي، نسبت به دامن زدن و افزايش توقع معلمان و پيامدهاي احتمالي آن هشدار ميدهند.
درست است كه سطح و سقف منابع و درآمد کنوني دولت، جواب گوي نيازهاي رو به گسترش كنوني و آتي جامعه نمي باشد و براي حل معضلات عديده جامعه و از جمله آموزش و پرورش ، بايد در تكاپوي تمهيد منابع جديد و ديگري – از جمله مشاركت خانوادهها و بخش خصوصي - بود، اما چرا در اين وضعيت ناگوار و تورم لجام گسيخته، بايد حساس ترين و مهم ترين كانون و حلقه حياتي و ارتباطي جامعه يعني آموزش و پرورش و معلمان بيشترين هزينه و تاوان كمبود و كسري بودجه را بپردازند؟
در اين اوضاع، اگر آموزش و پرورش و معلمان به اقتضاي نقش خطير و حياتي خود در صدر نمينشينند، دست كم نبايد در ذيل هم قرار گيرند. درست است كه معلمان ”زياد“ هستند ولي باور كنيد كه «زيادي» نيستند. از اين رو، برقراري عدالت و هماهنگي در دستمزدها و مزايا، حداقل انتظار و كم ترين حق آن ها است.
آيا رواست هر كس بر سر منبع يا در مسير دريافت، توليد و توزيع درآمدهاي ارزي و ريالي بود، هر آن گونه كه اقتضاي منافع خود و گروهش مينمود، مبادرت به تسهيم و تخصيص بودجه كند؟ براستي، چند درصد از مسئولين ما حاضر هستند در بين سازمان هاي موجود كشور آموزش و پرورش و حرفه معلمي را به عنوان شغل خود يا فرزندان شان برگزينند؟
اغلب، همگان بر پديده ناميمون فرار و مهاجرت سرمايهها (اعم از مادي و معنوي) از روستا به شهر، از شهرستان ها به پايتخت، و از پايتخت به خارج از کشور و آن سوي مرزها غبطه و افسوس خورده و ميخورند. اما آيا انديشيدهاند كه اين سير فرار و مهاجرت به سوي مراكز قدرت و ثروت و خوشبختي، در ابعادي بسيار خطرناك تر و ويران گرتر در سطح سازمان ها و نهادهاي فعال در كشور و بويژه در عرصه آموزش و پرورش برقرار است؟
به راستي هم اكنون چند متخصص مقطع ابتدايي در دبستان هاي ما مشغول انجام وظيفه هستند؟ چرا هر كس اندكي مدرك، دانش، نفوذ و شهرتش ارتقا يافت ميخواهد -و يا ميخواهند- به حلقه بالاتر ( از ابتدايي به راهنمايي ، از راهنمايي به دبيرستان و پيش دانشگاهي، از آنجا به دانشگاه و يا هر جاي ديگري به جز آموزش و پرورش ... ) منتقل شود؟
علت اين فاجعه خاموش چيست؟
جز هرم وارونه ، نامتوازن و ناعادلانه قدرت و ثروت (و به تبع آن آوازه و اعتبار اجتماعي) و الگوي غلط برنامهنويسي و بودجهريزي؟ چرا بايد سهم هر دستگاه در هنگام بودجهبندي ساليانه ، در نسبت مستقيم با قدرت چانه زني و سهم و وزن آن در معادلات قدرت باشد؟
بيگمان ، جامعه كنوني ايران با چالش هاي فراوان و عميقي روبه رو است، اما شايد در اين بين يكي از مهم ترين و پر دامنهترين گسلهاي مغفول و فراموش شده ، گسل ناشي از يأس و پژمردگي و بغض و سرخوردگي قاطبه معلمان باشد كه معلوم نيست در صورت فعال شدن و خروج اين غول عظيم و نجيب از بطري سكون و سكوت چه پيامدهايي را به دنبال داشته باشد. حتي اگر جامعه فرهنگيان مستعد انفجار رواني و اجتماعي هم نباشد ، مديريت آينده نگر اقتضا دارد براي خاتمه اثرات منفي چنين نگرشي بر آحاد ملت و به ويژه بر نوباوگان اين مرزو بوم ، تدابير عاقلانه و عاجلانه اي انديشيده شود.
آيا هنوز وقت آن نرسيده كه از فاز «بحران مديريت» به مرحله «مديريت بحران» گام نهيم ؟
- حقوق معنوي معلم
اگر چه در اولين گام، پيوسته مشكلات مادي معلمان خودنمايي مي كند و به ويژه در این روزگار سرد و سخت، این مشکلات ساير حقوق و انتظارات آن ها را تحت الشعاع قرار داده است، و اگر چه افزايش حقوق و مزايا ، حل مشكل مسكن ، تامين نيازهاي اوليه و متعارف زندگي، و ... از حقوق مسلم و مطالبات به حق ايشان است ، ولي نبايد با تاكيد صرف بر مطالبات مادي ايشان، اعاده و احقاق حقوق معنوي و عزت و منزلت شغلي آن ها را از نظر دور داشت.
با توجه به ساختار عريض و طويل، معيوب و بيمار آموزش و پرورش در واقع ميتوان گفت چالش بنيادي تر احياي حقوق و منزلت حرفه اي و معنوي معلمان ميباشد. حقوق حرفه اي معلم به جايگاه او در ساختار متمركز و متصلب نظام آموزشي، در فرایند تصمیم گیری و تصمیم سازی در مدرسه و شوراي مدرسه، در انجمن اولیا و مربیان ، در كلاس درس و فعاليت كلاسي خود اعم از انتخاب هدف ، محتوا ، ميزان و شيوه تدريس، روش ارزشيابي، در انتخاب مدیران، وزیران و ... بر ميگردد.
در حال حاضر، نه تنها معلمان در تدوين و تحقق مراحل فوق سهم و نقش اثربخش و سازنده ای ندارند كه حتي در تعيين جاي نشستن دانش آموزان در كلاس درس خود و تنظیم لیست نمرات آن ها نيز بايد تابع تشخيص ناظم، معاون و مدیر مدرسه باشند!
در مجموع، معلم به موجود بلادفاع و تحقير و تضعيف شدهاي بدل شده كه هم در عرصه برون سازماني (سلسله مراتب اجتماعي) و هم در صحنه درون سازماني (آموزش و پرورش ) همچون بيماري محتضر و بر زمين افتاده پيوسته در معرض فشار، انتقاد، تهاجم و توهين مكرر و بي پايان – حتي از سوي راننده سرويس روزانه خود – قرار دارد. در واقع نبايد از او پرسيد چرا متناسب با تحولات جهاني خود را به روز نكرده است بلكه بايد از او پرسيد چرا و چگونه زنده مانده است!
به راستی چه کسی مسئول زَوال و حراج شأن و منزلت معلمان است و چگونه می خواهد آن را اعاده و احیا نماید؟!
تعجبی ندارد که در هنگام زنگ تفريح، معلمان به جاي تمايل به تبادل آخرين اخبار و دستاوردهاي علمي/ تخصصي در حوزه تدريس خود، ترجيح ميدهند با نقل آخرين لطیفه ها و نمایش یا ارسال جدیدترین پُستها و مسابقه در خندانيدن يكديگر، لحظاتي كوتاه خود و آلام شان را فراموش کرده و براي ادامه كار و زندگي به خويشتن روحيه و نيرو دهند.
محمد شایگان. اردیبهشت1384، به مناسبت روز معلم
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان