تیک تاک ساعت حالا انگار قدرت بیشتری پیدا کرده است؛ خوابِ گرمِ من در روزهای فسرده پاییز گویی به انتها رسیده است که صدای مبهمی درخمِ گوشم می پیچد.
-محمد بلند شو؛ مگه دانشگاه نداری؟
صدای پدر, خواب پاییزی را به آخر می رساند.
-چشم الان پا میشم.
جلسه اولِ کلاسِ کارورزی، مدرسه ای در مقطع متوسطه دوم در مرکزِ تهران .
چهار دانشجو بودیم که خودمان را به مدرسه رساندیم, اوایل, معاونِ مدرسه از تعداد بالای کارورزها اظهار نارضایتی می کرد اما گویی چاره ای نبود و باید ما را می پذیرفت. معرفی شدیم به دفتر مدیریت.
-خب، شما که چهار نفری نمی تونید سرِ کلاس برید. دو نفر این زنگ برید و زنگ بعد هم دو نفر دیگر. ما به موجوداتی لبریز از بغض و کینه و مهربانی و خشم تبدیل شده ایم,
باشه ای می گوییم و از دفتر مدیریت بیرون می زنیم قرار را بر این می گذاریم که من و یکی از دوستان زنگ بعدی در کلاس حاضر شویم و زنگ ابتدایی را به انتظار بنشینیم.
پس از آنکه معلمان اتاقِ استراحتِ خود را ترک می کنند, جلو می رویم و وارد اتاقِ آنها می شویم، معاون حالا تلخیِ اولِ صبح را کنار می گذارد و وارد اتاق می شود.
-ببینید معلمی شغلِ بدی نیست، ولی چیزی نداره. الان یکی از فامیل های ما پرورش مرغ زده. از صفر شروع کرده ماهی خداتومن درآمدشه ... از این صندوق ها و وام های فرهنگیان استفاده کنید.
نمی دانم چطور بگویم که به خدا این حرف ها تکراریست، بارها شنیده ایم که معلمی چیزی ندارد؛ سکوت می کنم و معاون بنا می کند آن جوک معروف را تعریف کردن که: اگر قرار باشد آموزش و پرورش مخففی برای خود داشته باشد مخفف آن می شود :
"گداجا"
پس از صحبتِ طولانی حالا عقربه های ساعت کمی جلو آمده اند و نشان از این دارند که موعدِ زنگِ تفریح است، از آنجا که تعدادِ صندلی ها در اتاقِ دبیران کافی نیست دفتر را ترک می کنیم.
زنگ تفریح تمام می شود و خودمان را به معلمِ مربوطه معرفی می کنیم. از رویِ خوشش انرژی می گیریم و به همراه او سرِ کلاس حاضر می شویم. کلاس با گفت وگو درباره یکی از بچه ها که حالا چند روزیست به مدرسه نمی آید شروع می شود, دانش آموزی که حالا جایِ نیمکتِ خالیش را من پر کرده ام.
چشمهایم خیره به یادگاری نویسی های آن دانش آموز است،که سرتاسر میز را پر کرده.
اسم هایی به زبان لاتین leito، sijal و... بعدها متوجه می شوم که گویا اسامی ستاره های موسیقی رپ هستند.
معلم درس را آغاز می کند
خب، بچه ها امروز ادامه مبحث را خواهیم داشت...
من هنوز غرق در یادگاری ها هستم که ناگهان فریاد عصبانیت معلم را می شنوم.
-بی شعورِ احمق شعورت نمی رسه که وسطِ صحبتِ معلم نخندی؟
کلاس ساکت می شود، هیچ کس تکانی به خود نمی دهد، معلم راه می رود و به دانش آموز نزدیک می شود پلیور او را می گیرد از روی نیمکت بلندش می کند، کشان کشان با خود می بردش و به طرزِ دردناکی او را به دربِ چوبیِ کلاس می کوباند، طنینِ فغانِ بلند دانش آموز در گوشم می پیچد, دانش آموز پخش زمین می شود. معاون به کلاس می آید و او را بیرون می برد، بهت زده شده ام آن قدر تنبیه بدی بود که احساس کردم حتما دانش آموز خونریزی کرده است. یکی دو دقیقه ای فقطو فقط تیک تاک ساعت است که به گوش می رسد.
معلم شروع می کند:
-کلاسِ شما از همون اول سرِ ناسازگاری داشت، برداشتید صدای من رو ضبط کردید؟... رفتاراتون از یه طرف, چندرغاز حقوق هم که بیشتر کفِ دست ما نمیذارن...امروز درس نداریم؛ فردا هم امتحان نمی گیرم خودتون درس بخونید, چند ناسزا هم حواله می کند...
گاهی از پنجره کلاس بیرون را نگاه می کند که ببیند نتیجه تنبیه شدیدش چه شده است...!
عقربه ها حالا نشانِ زنگِ تفریحِ دیگری می دهند، از کلاس بیرون می زنیم...
هنوز در بهت هستم و با بچه ها از اتفاق رخ داده صحبت می کنیم. باید خود را به کلاس دانشگاهمان برسانیم, درسِ "تجربه های خاص حرفه ای در درس زیست شناسی" حتی عنوان درس هم طولانی و خنده دار می نماید.
استاد می گوید باید درس بدهیم و درس دادن یکدیگر را داوری کنیم من اما می گویم درباره موضوع تربیتی دیگری صحبت خواهم کرد: " پاسخ به ناهنجاری های رفتاری در کلاس درس"
استاد استقبال می کند.
هفته ی دیگری می شود و موعد درس کارورزی در کلاس همان معلم، این هفته ما باید در زنگ اول در کلاس درس حاضر باشیم، معلم می گوید قصد امتحان گرفتن دارد. برگه ها پخش می شود. در حین امتحان, دانش آموزی به شکلی واضح تقلب می کند و معلم هم او را می بیند، نادیده می گیرد .
وقت امتحان به پایان می رسد دانش آموزی که تقلب کرده بود نمره خوبی می گیرد، معلم هم او را تشویق می کند دانش آموز از ته دل می خندد؛ از رفتار معلم خوشم می آید و در دلم تحسینش می کنم می توانست با تنبیه بدنی یا کلامی، دانش آموزی که برچسب ضعف خورده را سرخورده تر از قبل کند اما رویکرد خوبی را انتخاب می کند.
کلاس تمام می شود معلم درباره اتفاق هفته پیش با من صحبت می کند:
-هر روز از کلاسشون امتحان می گیرم, اونقدر امتحان می گیرم که به اندازه کافی نمره پایین ازشون داشته باشم, فردا اگر کسی اومد گفت که چرا زدیش ؟ می گم نمره هاش رو ببینید... اصلا می گویم به فلان مقام توهین کرد...
مکالمه ما پایان می پذیرد ، از جلو دفتر مدیر مدرسه می گذرم, مرد میانسالی روی صندلی نشسته است.بعدها متوجه می شوم که آن مرد میانسال پدر همان دانش آموزیست که مورد تنبیه قرار گرفته، پدرش شکایت کرده بود...
نم بارانی روی خیابان نشسته و راه دانشگاه را پیش می گیرم، باید خودم را به کنفرانس " تجربه های خاص..." برسانم. فکرها در سرم می چرخند و می جنگند "ما چگونه ما شدیم؟"، ما به موجوداتی لبریز از بغض و کینه و مهربانی و خشم تبدیل شده ایم, به قول شمس تبریزی شناخت قومی چون ما, از شناخت حق مشکل تراست.
به ساعتم نگاهی می اندازم ثانیه شمار جلو می رود حالا موعد شروع کلاس "تجربه های خاص..." است.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
جناب آقای بزرگ نیا ، آنچه که روی نیمکت
کنده شده دیدید، انعکاس گفته های پنهان
و خفه شده ی دانش آموز در برابر تمامی
بزرگترهای پیرامون خود خصوصا معلم
یکه تازش است.
فیلمی که از همکار آینده ی خویش ، مشاهده
نمودید ، تلاشی برای هم الگوجویی شما و هم
انصراف شما در مسیری است که انتخاب کرده اید.
شاید هم نوعی اعتراض به حضورتان در حیات خلوت شان.
ایشان ظاهرا قصد افشای نحوه ی تدریس شان برای
شما را نداشته اند. در یک جلسه با صحنه ی اکشن و
در جلسه ی دیگر با بهانه ی آزمون.
حتی برداشت ایشان از آزمون نیز انعکاسی از خشم
فروخورده شان به نظام آموزشی است، چون آزمون
کتبی برای اطمینان از میزان یادگیری تمامی
دانش آموزان است که پرسش شفاهی از آنها صورت
نگرفته است. یک فرآیند تکمیلی برای یادگیری.
ایشان هم بازی کرده اند و هم کارگردانی . مانده ام
اگر اجازه ی دخالت در رفتارشان را داشتید ، چه
اتفاقاتی می توانست بیفتد. شاید یک گفتگوی تمدن !!!!
موفق باشید و الگوی مناسب تر برگزینید.
شمس تیریزی اگر حال زنده بود چه می گفت ؟!!!
دانشجو معلم، دردی را درمان کند.
این بیان به منزله ی آن است که به
کجا می رویم چنین شتابان !!!!
حال دل معلمان بد نیست افتضاح است
شما دو زنگ سرکلاس بودید بعدها که معلم شدید و طعم توهین های مدیر و اداره و ...را چشیدید متوجه سرخوردگی یک معلم خواهید شد
معلمان هم ظالم باشند پس منجی
بشریت بقال خواهد بود و یا نقال!!!
خود معلمان در معرض انواع آسیبها هستند چون بزرگسالند هیچ مسئولی به آن توجه نمی کند و عواقب آن دامن همه را می گیرد
اما واکنش معلم که نباید خشم
باشد و یا تسلیم ، سختی شغل
معلم در همین انعطاف است.
همه ی مردم امروز آسیب
می بینند اما توان قدرت معلم
باید بیشتر از مابقی باشد.
شما هم لطفا کامنت بنده را دقیق بفهمید.