در این جهان هستی ، عده ای با توجه به خصوصیات روحی – روانی یا تصور واهی خود ، برخی از اوقات یا همیشه روزگار ، خود را برتر و بالاتر از دیگران می بینند. اصلا نیازی به ذکر مصداقی از حزب و نقش سیاسی در جامعه نیست ، در یک گروه همسالان نیز در جریان بازی کودکانه به طور ناخودآگاه چنین خیالی بر باور او نقش می بندد. در گروه بازی ، همیشه یکی از کودکان نقش فرمانده یا رئیس و رهبر گروه را بازی می کند و مابقی متواضعانه یا بی خبر از این بی عدالتی در هر بار بازی ، همان نقش ها را تکرار می کنند. گاه ایفای این نقش در بازی بدون حضور کارگردان و سناریونویس به چنان زیبایی ارائه می گردد که بازتابی از واقعیت جامعه انسان های بزرگسال است. کودکان هیچ گاه از بازی و تکرار نقش خود در بازی خسته نمی شوند اما ما بزرگتر هم خسته می شویم و هم بیزار می گردیم و هم به تغییر نقش در خارج از حد توانایی خود می اندیشیم.
هیچ کس در این جامعه نهایت قدرت نیست اگر در کشور خودت هم باشی ، فردی قدرتمندتر از کشوری دیگر برای زورگویی و اثبات توانمندی بر سرت نازل می گردد وقتی از ظلم و بی عدالتی یا تبعیض والدین و اجتماع در کلاس درس سخن می گفتم برای قانع کردن دانش آموزانم از نقش خواهر بزرگی خودشان در خانواده یاد می کردم. می گفتم شما نمی توانید به پدر و مادر خود دستور دهید تا مثلا فلان کار را برایتان انجام دهند یا فلان
چیز را برایتان بیاورند اما از خواهر و برادر کوچک تر از خود می توانید چنین انتظاری داشته باشید. حتی کوچک ترها برای انجام کارهای
مربوط به بزرگتر از خود حظّ رغبت آمیزی نشان می دهند. یا اگر لازم شد کشیده ای دَم گوش او بخوابانید اما در مورد والدین این شدنی
نیست. پس هر کس در حد خود نسبت به زیردست یا کم توان تر از خود می تواند ظالمانه رفتار نماید. خودشان تأیید می کردند و خنده ای
بر گوشۀ لب شان می نشست حتی برای زور یا توانی که داشتند احساس رضایت هم می کردند. بعد می گفتم همه چیز در این جهان هستی
و روابط اجتماعی بین افراد سلسله مراتبی است. شما به کوچک تر از خود و والدین به شما و رؤسای آنان به آنها و... دستور داده و انتظار پیروی دارند.
البته لازم به ذکر است که متأسفانه امروز جایگاه نقش ها متزلزل شده و خصوصا در خانواده های تک فرزند ، کودک و نوجوان قادر به انجام
هر نوع رفتار زورگویانه ای نسبت به والدین خود هست و حتی از این امر لذت هم می برد. تک فرزندی ، زلزلۀ 8 ریشتری است که هر لحظه
با رخداد تلخی چون بیماری ، تصادف ، حادثه و.... دل والدین را می لرزاند و اگر سن باروری زن به اتمام رسیده باشد احساس این مخاطره شدیدتر هم هست. هر چند هر فرزند ارزش ذاتی خود را داراست اما در تک فرزندی چون دیگر امکان جایگزینی نیست ، ترس و واهمه احتمال از دست دادن بیشتر است. متأسفانه ما همانند کشورهای پیشرفته مراحل عبور تکاملی انواع خانواده را به درستی سپری نکرده ایم و شاید تزلزل روابط اجتماعی بیشتر از همین امر ناشی می شود. آنان از خانواده گسترده به هسته ای یا برابری حق و حقوق زن و مرد رسیدند و حدود دو قرن آن را تجربه کردند تا به مرحله فرزندسالاری برسند اما ما از خانواده گسترده مستقیم به فرزندسالاری رسیده ایم ، از دلایل مهم ماند فرهنگی یا تثبیت رسوبات فرهنگ سنتی یعنی تصور برتری مرد بر زن است که از زمان تولد تا آخر عمر ، فرزند ذکور اُولی است که مذهب نیز بر این باور در جامعه ما صحّه می گذارد. شاید بسیاری از بحران های اخلاقی و ارزشی جامعه امروز ما نتیجۀ پرش از این سیر تکاملی است.
گفتیم که دست بالای دست بسیار است. در این جهان هستی یا باید مطیع باشی یا سرکش. یا باید زور بگویی یا آن را تحمل کنی. ضرب المثل " گربه را دَم حجله کشتن " نیز نوعی اثبات زور است. ایجاد باور توانمندی و تحمل زورگویی تا آخر عمر زندگی مشترک است . نوعی حسابرسی قبل از آغاز زندگی مشترک برای آسودگی خیال در مابقی ایام است. با خود بودن و به خود بها دادن می توان ، در زندگی موفق بود
دانش آموز از معلم ، معلم از مدیر و ناظم یا معاون ، هر دو از رئیس اداره ، ایشان از مدیر کل ، و ایشان از وزیر و ایشان از رئیس جمهور و...... وای به حال افرادی که از چندین بالای دستی باید اطاعت و حرف شنوی داشته باشند. عده ای برای همین دنبال شغل آزاد می روند که آقا بالا سر نداشته باشند . شاید این روند زنجیروار تقیّد برای بقا و دوام زندگی اجتماعی و حیات بشری امری اجتناب ناپذیر باشد اما دشواری کار در تداخل چندین نقش است. یعنی حسابرسی همزمان از سوی بسیار نقش دیگر.
که البته این امر دو مزیت دارد :
اول : زیاد از فرمانبری خود ناراحت و دلمرده نشویم چون از آنانی که ما حرف شنوی اجباری داریم ، خودشان از بالادستی ها اطاعت می کنند.
دوم : برای تثبیت نظم اجتماعی مجبور به اطاعت از مافوق خود هستیم.
اما نکتۀ ظریفی که این وسط آزاردهنده است این که عده ای بدجوری در نقش فرمان دادن ، خویشتن خویش را گم می کنند و گاه فرمان
شغلی تبدیل به اوامر شخصی می گردد. عده ای از بالا بودن دست شان نسبت به دیگری یا دیگران حظّ وافر می برند که خودپسندی و کِبر و غرور صفات غالب رفتاری آنان است و این نکته ظریف گاه نقش مقابل را خودباخته و سست عنصر و بی تفاوت می سازد و باورش می شود که برای فرمانبری کورکورانه منفعلانه خلق شده است و جرأت و توانایی پیشرفت یا تحرک عمودی در موقعیت فعلی شغل خود را از دست می دهد. چنین افرادی ضمن این که هدف بزرگی برای ادامه حرکت خود در زندگی ندارند گاه حتی متوجه مطیع و مُنقاد بودن خود نیستند. افسار زندگی چنین ترسایان بی تفاوت چراغ خاموش ، همیشه دست کسانی است که نیازمند به بالا رفتن از نردبان ترقی هستند. چنین افرادی به منزلۀ پلّه های نردبان جاه طلبی بالادستان هستند.
جاه طلبی اصولا به دنبال خود قدرت طلبی و نفوذ مادی را نیز در پی دارد ، لذا هر قدر تعداد اشخاص به عنوان پلّۀ نردبان بیشتر ، تعالی رتبه و درجۀ شغلی افراد قدرت طلب نیز بیشتر و بیشتر خواهد بود. آنان از قرار گرفتن دست شان بر زیر دست مافوق ناخرسندند لذا ترجیح می دهند که بالا و بالاتر بروند تا بالاترین دست روی سایر دست ها باشند اما غفلت کورکورانۀ آنان را مولوی به زیبایی در شعر خود تمثیل می نماید:
نردبان این جهان ما و منی است / عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آن کس که بالاتر نشست / استخوانش سخت تر خواهد شکست
عده ای بر اساس شایستگی و عده ای به قول دکتر چمران بر اساس برتری تقوا و نه تخصص ، در مدار بالاتر قرار می گیرد ، این دو بد نیست و بالاخره یکی باید نقش رهبری و هدایت مابقی را در گروه سازمانی کوچک یا بزرگ برعهده بگیرد، اما اوضاع وقتی سخت می گردد که زیردست حس خواری نامتعارف و بالا دست حس برتری و لیاقت غیرقابل توصیف داشته باشد. هر دو حس ناخوشایندی است چون صاحب هر دو از انسانیت به دور می گردند.
اشتباه بزرگ افرادی که هر دائم به بالا می پرند تا قدرت و نفوذ بیشتری داشته باشند این است که فکر می کنند در نهایت و رأس ریاست بازی قرار گرفته اند اما نردبان زورمداری پله پله بالاتر از اوست. هیچ کس در این جامعه نهایت قدرت نیست اگر در کشور خودت هم باشی ، فردی قدرتمندتر از کشوری دیگر برای زورگویی و اثبات توانمندی بر سرت نازل می گردد. گاه قدرتمندترین افراد که خود را شخص اول مملکت
می دانستند با قدرت مجموع مردم کشور کنار گذاشته شده اند. آری دست بالای دست بسیار است. نباید به موقعیت و توان خود غُرّه شد.
غبطه خوردن به موقعیت دیگران ، از دیگر نمودهای دست بالای دست بسیار است . ماجرای سنگ تراشی که ابتدا از زندگی بازرگان ثروتمند خوشش می آید و به ترتیب برای توانمندی بیشتر آرزو می کند تا به جایگاه حاکم برسد، بعد خورشید تابناک برای شدت نور و گستردگی آن ، بعد تکه ابر بزرگ سیاهی که خورشید را پشت او پنهان می سازد ، بعد بادی که تکه ابر را حرکت می داد و بعد صخره سنگی بزرگ که زور باد بدان نمی رسید. و نهایت وقتی با غرور محکم ایستاده بود، دید سنگ تراشی با چکش و قلم مشغول تراشیدن او ( سنگ ) شد.
ناراضی بودن از موقعیت خود و قانع و راضی نبودن به داشته های خود ، آدمی را از این شاخ به آن شاخ می نشاند و چنین افرادی هرگز در کاری موفق و اثرگذار نمی گردند . اگر او از ابتدا به کار سنگ تراشی خود امکان رشد و تقویت مهارت می داد شاید فرد موفقی می بود. در واقع خویشتن پنداری این افراد از خود و شغل شان درست نیست.
حال چه به دلیل خود برتری و یا غبطه به موقعیت شغلی خود ، اگر بخواهیم همیشه از پله های زندگی بالا رویم فرصت خودیابی و خود اصلاحی و کسب تجربه و مهارت را نخواهیم یافت و مدام اثر پذیر خواهیم بود و مجالی برای اثرگذاری نخواهیم یافت.
یا فردی که تصور می کند خیلی باهوش و توانا هست و سعی بر کِنِف یا ضایع کردن دیگری را دارد و از بد حادثه به فردی باهوش تر و با
رفتاری حکیمانه تر برمی خورد و نتیجه کار معکوس می شود و خود ضایع شده و شرمگین می گردد.
شاید نتیجۀ تمامی این موارد ، این باشد که با خود بودن و به خود بها دادن می توان ، در زندگی موفق بود. آزار و اذیت دیگران خواری است
که نهایت در چشم خود فرد فرو می رود. قدرت طلبی بیش از حد آفتی است که شما را از حق زندگی معمولی محروم می سازد. آنچه مهم است مفید و مؤثر بودن فرد در جایگاه فعلی است و تصور نکنیم که اگر امروز به عنوان یک کارمند ساده ، فردی موفق نیستیم فردا با مدیر و رئیس شدن ، توانمندترین انسان کرۀ زمین خواهیم بود.
ما به جز خود واقعی همانند هر کس دیگری که بخواهیم شویم باز دستی بالاتر از ما خواهد بود. این روال طبیعی زندگی است و ما برای بالاترین دست بودن ، قرار نیست قاعده و اصول پیشرفت شغلی و زندگی اجتماعی را ندید بگیریم یا آن را بر هم زنیم. اگر کسی قصد انجام کار مفید و همه پسند دارد در جایگاه فعلی خود با تمام سادگی و گمنامی نیز می تواند آن را انجام دهد. تمامی افراد صالح با کردار نیک ، گفتار نیک ، پندار نیک جهان لزوما رئیس رئیس یا شخصی مشهور نبوده اند، انسانهای گمنام بی ادعای موفق در جهان بی نهایت هستند.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
شعر زیر از مولوی بیانگر آنست که در تمامی ازمنه میل
به ریاست طلبی وجود داشته و حتی در قرن هفتم نیز
عده ای برای رسیدن به موقعیت فراتر می کوشیدند اما
غافل از دست بالای دست بودن بسیار در این جامعه .
نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست