مگر ما چقدر فرصت و انرژی داریم که اینقدر ذهن و ضمیرمان درگیر رخدادهای سیاسی و اقتصادی روز است؟ صدها و هزاران مسئلۀ فرهنگی، تاریخی، فلسفی، علمی، زیستمحیطی و اقلیمی روی زمین مانده است. کدام را از زمین برداشتهایم که نوبت به گفتوگو دربارۀ دلار و طلا و تورم و برجام رسیده است؟
چرا در زندگی ما جایی برای کتاب و موسیقی و سینما و تئاتر و ورزش و گردشگری و طبیعتگردی نیست؟
مرداد است و هیچ کس دربارۀ مشروطه نمینویسد!
دربارۀ دین مینویسی، میگویند دل خوش سیری چند؟ از ایمان و معنویت میگویی، چهره در هم میکشند. زنگ تاریخ و فلسفه را به صدا درمیآوری، سرها در گریبان است. همۀ چشمها به تابلو صرافیها دوخته است که پول ملی تا کجا سقوط خواهد کرد.
ترامپ پشت تریبون میرود، نفسها به شماره میافتد. رئیس جمهور سخنرانی میکند، تنها میلرزد. اگر پول ملی امروز سقوط کرده است، سرانۀ مطالعه سالها است که به زمین خورده است.
شمارگان کتاب در ایران از پانصد هم عقبتر نشسته است. چند سال در خانه مینشینی و کتابی مینویسی و در کشور هشتاد میلیونی، هزار نسخه از آن چاپ میشود؛ اما همین هزار نسخه هم روی دست ناشر و مؤلف میماند. کتابها در انبار میپوسند اما سفیر کشورت که باید از نوک پا تا فرق سر، درد و انگیزه و دانایی باشد، برای پسرش عروسی میلیاردی برپا میکند.
کتاب و فرهنگ به درک!
خبر دارید که این روزها گاهی جهیزیهها جنازۀ پدر میشود؟
در قم مردی نه چندان پیر برای خرید جهیزیه به فروشگاهی میرود. قیمتها چشم او را میگزند. با قیمتهای هفتۀ پیش مقایسه میکند. باورکردنی نیست. قلبش فرومیریزد. به گوشهای میرود و از مغازهدار آب سرد طلب میکند. مغازهدار لیوان آب را نزدیک او میآورد. اما مرد شصتساله مرده است. از آن روز که این خبر را شنیدهام، قیافۀ دختری که جهیزیهاش جنازۀ پدر است، از جلو چشمم نمیرود.
کانال یادداشت ها
نظرات بینندگان