گفت درختی به باد چند وزی؟ باد گفت
باد، بهاری کند گرچه تو پژمرده ای
( مولوی )
دلایل شکل گیری انقلاب مشروطه
مهمترین تعهد هر انسان به ویژه یک روشنفکر باید به « حقیقت » باشد. اغلب مدافعان فرقه ها و احزاب مختلف، از ایدئولوژی و رهبر خود بت ساخته و بررسی تاریخیِ روشنفکرِ متعهد به حقیقت را سیاسی می کنند. یا خودِ روشنفکر با در نظر گرفتن ملاحظات ایدئولوژیِ فرقه یا حزبی و در نتیجه نادیده گرفتن حقیقت، نوشتۀ خود را از یک بررسی تاریخی به سیاهکاری سوق می دهد. در واقع ، بت هر آن کس یا هر آن چیزی است که به هر دلیلی نتوان نقدش کرد.
بی کفایتی سیاسی و نظامی و فرهنگی و اجتماعی دورۀ قاجار پس از توطئۀ قتل آقامحمدخان آغاز گردید. (دوره های کوتاه صدراعظمی قائم مقام و به ویژه امیرکبیر استثنا بودند) . حاجی میرزاآقاسی صدراعظم و مراد محمدشاه، گاومیشی داشت که به وسیلۀ مزدورانش هر روز در شهر گردانده می شد. میوه ها و سبزیجات بقالها را می خورد تا شیر خوش عطر و بویی به میرزا بدهد. صاحبان مغازه حق اعتراض نداشتند. وقتی دادِ زنی در اعتراض به تجاوز به عنف گاوچرانهای میرزا به فرزندش به گوش او رسید، میرزاآقاسی گفت : « پس می خواستی با من این کار را بکنند؟ » این ادبیات لمپنی که فقط از ذهن پست تراوش می کند، امروز از ذهنی پست تر با جملۀ « کرم از بچۀ خودت بود » تراوش می کند.
حکومت ناصرالدین شاه، تجسم کامل یک استبداد تمام عیار بود. آذربایجان مرکز الزام رعیت به اجرای هوسهای شاهزادگان بود. در تهران، اخاذی و تعدی کامران میرزا نائب السلطنه پسر شاه از رعیت زبان زد بود. در اصفهان، ظلمِ مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ شاه یادآور وحشی گریهای مهاجمان تاتار و مغول بود. در فارس، سنگدلی فرهاد میرزا معتمدالدوله و استفاده از انواع شکنجه، یادآور حکام عرب بود. در کرمان و خراسان و دیگر بلاد هم مردم زیر سلطۀ شاهزادگان و مزدوران مواجب بگیر آنها بودند و هیچ کس نمی توانست از آنها دادخواهی کند. شاه کشی پدیدۀ تازه ای در تاریخ ایران نبود. اما آنچه قتل ناصرالدین شاه را در تاریخ ایران متمایز می سازد کار میرزارضا کرمانی در اردیبهشت به نام عدالت و اصلاح سیاسی انجام گرفت.
( ناصرالدین شاه )
گرچه مظفرالدین شاه اندیشۀ اصلاحی را می پذیرفت و مردی با حسن نیت بود، اقتدار و کفایت لازم را نداشت و به سادگی بازیچۀ دست نزدیکان و ملازمان دربار می شد. پس از کشته شدن ناصرالدین شاه، ظلم و بی عدالتی و بی کفایتی در حکومت متوقف نشد. ملازمان مظفرالدین میرزا که چهل سال در تبریز انتظار می کشیدند اکنون از تبریز با او به پایتخت آمده و به « مردان گرسنه » معروف بودند و با اشتهای سیری ناپذیری به دزدی از خزانه مشغول شدند. اما ظاهراً خزانۀ حکومت حرص و آز آنها را برطرف نمی کرد. عین الدوله حاکم تهران، روزی هزار تومان از نانواها و قصابان رشوه می گرفت و در نوروز نان و گوشت کمیاب و گران شد. در همان اوان، سالارالدوله یکی از پسران نامتعادل و بی رحم شاه و برادر محمدعلی میرزا، حاکم بروجرد و خوزستان، مردم منطقه را به بردگی کشیده و به زنان تجاوز می کرد. در کاشان ظلم برادر شاه بی داد می کرد. در فارس شعاع السلطنه یکی دیگر از پسران شاه ظلم می کرد. در تمام مناطق کشور نان بسیار کمیاب شده بود. برخی از چادرنشینان اطراف بهبهان اموال مردم شهر را غارت و به زنان تجاوز می کردند. در تهران مسئولیت همه چیز به گردن دولت گذاشته می شد. هنگامی که به اتابک امین السلطان خبر از بی عدالتی و فقر مفرط مردم می دادند و حکومت را در آستانۀ سقوط می خواندند، حرص و طمع مقام چنان امین السلطان را کور دل کرده بود که اهمیتی به آن گزارشها نمی داد. روزی نبود که از جای جای کشور اعتراض به فقر و بی عدالتی و تجاوز، گزارش نشود. مردم قوچان به قلمرو روسیه فرار می کردند تا از ظلم حاکمان محلی در امان باشند و از شدت فقر دختران خود را به ترکمنان می فروختند. این ماجرا رسوایی بزرگی به بار آورد و به موضوع اعتراض شدید مشروطه خواهان تبدیل شد.
( آقامحمدخان )
حاصل این گروگان گیریِ ملت، پروندۀ سیاه دورۀ قاجار پس از توطئۀ قتل آقامحمدخان ( به جز دوره های کوتاه صدراعظمی قائم مقام و به ویژه امیرکبیر ) است که ادامه حکومت استبداد را در اواخر حاکمیت مظفرالدین شاه به دلایل زیر، دیگر تحمل ناپذیر می کرد :
- رواج و استمرار فساد و رشوه؛
- احتکار و گسترش فقر؛
- تعدی و تجاوز؛
- تبعیض و بی قانونی؛
- خاطرۀ شکستها و اشتباه های مکرر در جنگهای قفقاز، هرات، مرو و خوارزم در اذهان؛
- نفوذ وقفه ناپذیر روس و انگلیس در امور سیاست و رقابتهای پایان ناپذیر آنها در به دست آوردن امتیازها و انحصارها؛
به گفتۀ عبدالرحیم طالبوف : « هر ملتی که رجال متنفذ او زودباور و لین العریکه و بی علم و بی تجربه و طلا دوست باشند، با سر پنجۀ صید افکن شاهین اقتدار استرلینگ و روبل و دلار و فرانک، زودتر از دیگران شکار شوند. » به سخن دیگر اگر مسئولیت پذیر باشیم و منافع کشور را در اولویت قرار دهیم و اگر عاقل باشیم آیا بیگانگان به خود اجازۀ دخالت می دهند؟ یا با تمدن بزرگ ایران در یکی از مهمترین جغرافیای جهان، مراودات عاقلانه برقرار می کنند؟ در یک کلام از یک حکایت به گفتۀ ملانصرالدین :
« خر را سوار می شوند. »
- مسافرتهای تفریحی پر خرج پادشاه به اروپا؛
این سفرها با قرضهای سنگین و بهره های کمرشکن از دولتهای خارجی به همراهی جاهلان مسخره ای که احوال و اطوار آنها غالباً موجب بی آبرویی کشور می شد و هیچ نتیجه ای هم در پیشرفت کشور و اصلاح احوال شاه و رعیت نداشت، انجام می گرفت.
ناصرالدین شاه سه بار در طول سلطنت خود به کشورهای اروپایی سفر کرد. در نخستین سفر سال 1873 میلادی او با 84 نفر همراه خود روز 18 ژوئن از بندری در بلژیک به وسیلۀ یک کشتی جنگی و دو کشتی کوچک بخار نیروی دریایی به انگلستان رفت. در انگلستان، دو تن از پسران ملکه و وزیر خارجه به استقبال وی آمده و از طرف ملکۀ بریتانیا به شاه خوش آمد گفتند. روز سوم اقامت در لندن، به ملاقات ملکه ویکتوریا رفت و بده بستانهایی بین جوان ایرانی و پیرزن انگلیسی صورت گرفت. شاه ایران به پاس تجزیۀ افغانستان و جدایی سرچشمۀ هیرمند از ایران در سال 1857 میلادی بر پایۀ قرارداد پاریس و تجزیۀ بلوچستان و سیستان به ترتیب در سالهای 1871 و 1872 بر پایۀ حکمیت گلد اسمید از ملکۀ بریتانیا « نشان بند جوراب (!) » بالاترین نشان افتخار دربار انگلستان را دریافت کرد! دومین و سومین سفر او در سالهای 1878 و 1889 میلادی بوده است.
- یکنواختی و کرختی بر زندگی روزمره مردم چیره شده بود. در این بین رواج خرافات با سوءاستفاده از احساسات مذهبی به ویژه در محرم و صفر و رمضان و ترویج جشن عمرکشان که شیعه را مورد ملامت سنی قرار می داد و مراسم نوروز و چهارشنبه سوری و سیزده به در، مجموعه مراسمی بودند که مردم به آنها دل خوش می کردند.
ناصرالدین شاه در سومین سفر خود به اروپا در سال 1268 خورشیدی گفت : « تمام نظم و ترقی اروپا به جهت این است که قانون دارند. ما هم عزم خود را جزم نموده ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده و از روی قانون عمل نماییم. » اما چگونه می توان به قول یک پول پرست و جاه طلب اعتماد کرد. به قول سعدی « به عمل کار برآید به سخندانی نیست. » در همان سال میرزا یوسف خان مستشارالدوله، کتابی به نام « یک کلمه » نوشت. نویسنده در این کتاب مشکلات کشور را در گرو ایجاد قانون می داند. پس از انتشار این کتاب، مستشارالدوله را دستگیر کرده و به زنجیر کشیدند، خانه اش را غارت و اموالش را مصادره و مواجب بازنشستگی او را قطع کردند.
پیش از میرزا یوسف خان مستشارالدوله، روشنفکران دیگر نیز در آثار خود از سودمندیهای قانون و آزادی سخن گفته بودند. نخستین این افراد، میرزا فتحعلی آخوندزاده بود که اندیشه های او بر جنبش ناسیونالیست تجدد طلب تأثیری ژرف داشت. پس از وی میرزا آقاخان کرمانی و شیخ احمد روحی کرمانی که نخست به جنبش بابی ازلی پیوستند اما سپس آزاد اندیش شده و راه آخوندزاده را پی گرفتند. اما عبدالرحیم طالبوف تبریزی از نگاه اندیشۀ سیاسی از همۀ آنان پیشروتر بود. ( تهمت درباریان قاجار و قشریهای مذهبی در نسبت بابی و بهایی به طالبوف نادرست است. او میهن دوست و ملی گرا به معنای واقعی بود. )
ناتوانی حکومت مستبد قاجار به دلایلی که در بالا برشمرده شد برای شکل گیری یک انقلاب تمام عیار کافی بود، اما اندیشه های انقلابی مدتها پیشتر آغاز شده و رشد کرده بودند. پیش از انقلاب مشروطه در ایران هیچ شورش و جنبشی با هدف استقرار قانون و آزادی شکل نگرفته بود. شورشها و جنبشها یا در پی کسب استقلال از دست رفته و دفاع از هویت ملی بوده و یا هدف، سرنگونی پادشاهی ظالم و به تخت نشاندن پادشاهی عادل بوده است. به عبارت دیگر ، داستان استبداد پدیده ای طبیعی و حذف نشدنی تلقی می شد. چون حاکمان، در اذهان جامعۀ عوام نگه داشته شده تلقین کرده بودند که حکومت استبدادی فراهم کنندۀ ثبات و امنیت جامعه است و آزادی را مترادف و همزاد با بی بند و باری و افسارگسیختگی می دانستند که امنیت جامعه را از میان می برد. فقط اندیشه های انقلاب مشروطه بود که بیشینۀ مردم را باورمند به همزادی حاکمیت قانون و استقرار نظم در جامعه کرد. اما در این اندیشه ها با اینکه به اتحاد و میهن پرستی نیز توجه شده، اولویت و ترجیح آنها استقرار قانون بوده است. در این جا به نکته ای نیز باید اشاره کنیم ؛ با توجه به این همه نامردمی ها و شکل گیری اندیشه های انقلابی، نظریۀ توطئه مبنی بر اینکه انقلاب مشروطه را انگلیسیها ساخته و پرداختند تا از نفوذ روسیه در ایران بکاهند، توجیهی بی پایه و اساس است.
در آن دوران در کشور روسیه دو رویداد مهم رخ داد. نخست شکست روسیه از ژاپن در جنگ 1904 – 1905 میلادی ؛ دوم انقلاب 1905 میلادی اوضاع بد اقتصادی و گرسنگی و شکست در جنگ با ژاپن و تحقیر روسیه، انقلابیان را در هدفشان مصمم تر کرد. انقلاب 1905 میلادی، نیکلای دوم آخرین تزار روسیه را وادار به پذیرفتن مشروطه کرد. این دو رویداد در کشور همسایه در جرأت بخشیدن به مشروطه خواهان ایران نقش روانی بسیار مهمی ایفا کردند. مشروطه خواهان باور داشتند علت پیروزی ژاپن، داشتن حکومت مشروطه است در حالی که روسیان حکومت استبدادی داشتند.
عمده اهداف انقلاب مشروطه
- تأسیس عدالتخانه
- تأسیس مجلس شورای ملی ( عدالتخانه ای دیگر )
استقرار این دو عدالتخانه موجب تفکیک قوا گردید و ایران را در مسیر حاکمیت ملی و استقرار دموکراسی قرار داد. با اینکه مسیر حاکمیت ملی و تمرین دمکراسی پر مخاطره است، یک سال پس از پیروزی انقلاب مشروطه همۀ مردان ایران دارای حق رأی شدند. درست در همان سال نیز مردان انگلیسی از حق رأی برخوردار گشتند. از دل این دو هدف، مطبوعات آزادی بیان یافتند و حق انتخاب، حق انتقاد و حق اعتصاب، آزاد گشت و زمینه های شکل گیری احزاب و سندیکاها و اتحادیه ها در حال فراهم شدن بود. در یک کلام مشروطه ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد. مجلس شورای ملی ایران در چهاردهم مهر ماه 1285 ( ششم اکتبر 1906 م ) به عنوان نخستین پارلمان قارۀ کهن آغاز به کار کرد و در روزگار خود یکی از سکولارترین قوانین اساسی را تصویب نمود.
اهداف انقلاب ( تأسیس عدالتخانه و تأسیس مجلس شورای ملی ) به هیچ وجه مخالف شریعت نبود. اگر قصد دلالان استبداد حفظ شریعت بود باید شرعیت شان را بعد از استقرار مجلس شورای ملی، در قانون گذاری اعمال می کردند نه در مخالفت با استقرار عدالتخانه و مجلس شورای ملی.
امروز از این دو دست آورد مشروطه جز صندوق رأی صوری و نام و ظاهری از ساختمانشان چیزی باقی نمانده است. در نظامهای حکومتی که صندوق رأی تنها نماد مردم سالاری است، مردم فقط تا پای صندوق آزادند تا از نامزدهای دست چین شدۀ حکومتی، یکی را برگزینند و این دور تسلسل در عوام فریبی است. حق انتخاب شدن مخصوص ذوب شدگان در حاکمیت می باشد و ذوب شدگان در حاکمیت وقتی اسمشان از صندوق بیرون می آید گویی از مردم وکالت نامۀ بلاعزل و سفید امضا می گیرند و اغلب هیچ خدایی را بنده نیستند. نظام هر چه بسته تر می شود، نخست با مهندسی صندوق رأی و پایمال کردن هر چه بیشتر حقوق شهروندی به وسیلۀ هولیگانیسم حکومتی و به دست اراذل و اوباش ( گروه فشار ) و سپس بردن انتخابات به سمت انتصابات غیر مستقیم، حاکمیت استبدادی را به انسداد سیاسی در کشور می انجاماند. به هر حال حسرت استقلالِ عدالتخانه و مجلس شورای ملی جز زمانهای بسیار کوتاه بر دل مردم ماند.
تداوم خواهان استبداد به دو دسته تقسیم می شوند
از عوامل ضد مردم سالاری ، نابرابری های اجتماعی و اقتصادی است که برخاسته از نظامهای استبدادی می باشند. تداوم خواهان استبداد ( مستبدان خُرد ) از نظر طبقۀ اجتماعی به دو دسته تقسیم می شوند و از دید سیاسی از دهه ها پیش اتحادی مستحکم در ناآگاه نگه داشتن مردم از قانون و حقوق خود تشکیل داده اند.
طبقۀ اول، متحجران و قشریهای مذهبی هستند. کسانی که خواستار تداوم استبداد و گروگان گیری مردم می باشند. به بهانۀ حفظ شریعت، نخست با مشروطه مخالفت شدید کردند تا حدی که به خونریزیهای زیادی انجامید اما وقتی بوی پیروزی مشروطه خواهان به مشام آنها رسید، قید مشروعه را بر مشروطه اعمال کردند که از نظر روشنفکران مانع عمده در استحکام مبنای مشروطه گردید.
برای دفاع متحجران از استبداد دو دلیل می توان آورد. دلیل اول با نادیده گرفتن مقتضیات زمان به علت عدم درک از کثرت در فرهنگها و اندیشه ها و ناپویا انگاشتن رفتارهای انسانها در مواجهه با زندگی، بر ذهن آنها این وهم واهی را می نشاند که تاریخ تکرار می شود و نتیجه می گیرند حتی با پیشرفت تکنولوژی نیز قوانین گذشتگان بی قید و شرط چراغ راه امروز نیز می تواند باشد و دلیل دوم در دفاع از استبداد، حفظ منافذ مالی سرشاری است که در اتحاد با طبقۀ دوم به دست می آوردند.
طبقۀ دوم، مالکان بزرگ و تیول داران و متولیان اوقاف بودند که مناصب خود را یا به ارث[1] یا به رشوه و یا به حمایت بزرگان دربار و گاهی اهدای حاکم، به دست می آوردند و غالباً تنها هنرشان تسلط بر مال و ناموس زیردستان بود. مالکانِ جز نیز به تبعیت از آنها هم راغب بودند و هم مجبور. در جامعۀ امروز این دو طبقه ادغام شده اند.
ایجاد عدالتخانه که نظام دادخواهی رعایا است، منافع این دو طبقه را از بین می برد. اما رعایای آنها به دلیل زور و ارعابِ مالکان و تحمیق شدن از طریق متحجران و بی سوادی در نهضت مشروطه وارد نشدند. به این ترتیب می توان گفت :
« عامل مهم در کُند شدن اجرای اهداف مشروطیت محدود بودن نیروی اجرایی مشروطه بود. »
روحانیان در مواجهه با مشروطیت سه دسته بودند
- آنهایی که مشروطه را بدون مشروعه می خواستند. می گفتند مشروطه ذاتاً غیر دینی است. مشروطه به حکومت و تجدد ارتباط دارد نه به شرعیات و قید شرعی بستن به مشروطه آن را از محتوا خالی می کند. تعداد باورمندان این دسته میان روحانیان انگشت شمار بود. سید عبدالله مازندرانی و ثقه الاسلام تبریزی از این دسته بودند.
- آنهایی که مشروطۀ مشروعه می خواستند که نامدارشان شیخ فضل الله نوری بود. روحانیان این دسته بر این باور بودند که لایحه های مجلس شورای ملی باید زیر نظر شریعت تصویب یا رد شوند.
- آنهایی که ذاتِ مشروطه را از بیخ و بن غیر شرعی می دانستند که نامدارشان آیت الله میرزاصادق مجتهد تبریزی بود و در زمان ما آیت الله مصباح یزدی که مردم را هیچ کاره می دانست.
دستۀ سوم که از آنها کمتر سخن به میان آمده نسبت به دستۀ دوم نظر خطرناک تری داشتند. میرزاصادق مجتهد تبریزی رساله ای در رد مشروطیت دارد . وی در بخشی از رسالۀ خود در تفاوت اصل شورا در قرآن با مجلس مشروطه می نویسد : « اگر تعلق شور به سلطنت جائره او را از جور و معصیت خارج و مبدّل به حقانیت نماید، باید [اگر] تعلق شود به زنا و لواط هم آنها را از معصیت خارج و مبدّل به حلّیّت نماید. »
این قیاس مع الفارق است. مجلس برای پیشرفت کار در امور کشور و مشارکت آحاد مردم در سرنوشت خود بنا شده و می تواند سلطان غاصب یا جائر را عزل کند. دریغا دیر زمانی است که متحجران از حساسیت مردم ایران به مسائل جنسی، سوءاستفاده کرده و هر که یا هر چه را بخواهند تحقیر کنند به مسائل جنسی ربط می دهند. مسائل جنسی ملعبه ای شده دست مرتجعان برای تحریک متعصبان.
میرزاصادق مجتهد تبریزی در جای دیگر رساله، مقصود خود را از شورا، انکار ولایت خدا بر خلق می داند و ولایت خلق بر خلق را ناممکن می داند. او در رد دیدگاه دستۀ دوم ( شیخ فضل الله نوری و پیروان او ) که خواهان مصوبات مجلس زیر نظر شریعت بودند می گفت : « غیر از کفر، دینی که بخواهد با اکثریت آرا مشروعیت پیدا کند، دین نیست. » اساساً این دسته از روحانیان، مجلس را نجس می دانستند.
میرزاصادق در رساله اش می نویسد : « اکثر اشتباه کاری آقایان علما در اینجاست، خیال کرده اند اعضای مجلس در صورتی که احکام شرعیه را برای دولت، قانون قرار دهند، مطابق با دین و شریعت خواهد بود. هیهات هیهات! دین و شریعت مقدسۀ الهیه منزه از لوث این نجاست است. »
برای میرزاصادق فرقی نمی کرد که چه کسی منتخب مردم باشد، مسلمان یا کافر. چون اصلِ مجلس و انتخابات را برگرفته از اصول غربی می دانست و معتقد بود قوانین غربی ساخته و پرداختۀ انسانها، مجعول است و نمی تواند جای امر به معروف و نهی از منکر را بگیرد. او در جای دیگر ادعا می کند : « مجلس در مملکتی خوب است که ملت یک دست باشند، مخلوطی از اقوام و مذاهب مختلف نباشند، فقط صاحب مذهب مخصوصی باشند. » نادان دو ویژگی دارد : خود را همه کاره می داند و خطایش را تکرار می کند. آزادی هر ملتی در گرو عقل آن ملت و حاکمانش است و درک این مطلب که چشم اسفندیار استبداد، تداوم آزادی خواهی است و نباید خسته و ناامید شد.
دستۀ سوم روحانیان ، ماهیت امر به معروف و نهی از منکر را چیزی جز ارشاد خلق نمی دانند. میرزاصادق می گفت : « اگر مجلس، مجلس امر به معروف و نهی از منکر باشد، وظیفه اش صرفاً ارشاد خلق است. آیا مشروطه خواهان این را می پذیرند؟ و اگر چنین باشد برای مجتهد، اجتهادش و برای مقلّد رسالۀ مرجعش حجت است. »
میرزاصادق می گفت : « اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر است، چرا زنها حق انتخاب ندارند؟ چرا زیر بیست سال حق انتخاب ندارد؟ چرا نمایندگان مجلس فقط در وقت معینی کار می کنند؟ مگر امر به معروف و نهی از منکر به جنسیت یا سن و یا وقت ارتباط دارد؟ و اگر اصل امر به معروف و نهی از منکر نیست، مجلسی هم نیاز نیست. مجلس مشروطه را بر اساس امر به معروف و نهی از منکر دانستن مثل سید گفتن است به خرسی که پارچۀ سیاه به سرش بسته است. »
میرزاصادق و طرفدارانش استقرار مشروطه را استقرار کفر می دانستند. میرزاصادق می گفت : « اگر رفع ظلم به قیمت اساس نهادن کفر باشد آیا باز هم باید راضی به مشروطه بود؟ به خدای لا شریک له قسم اگر روس و انگلیس به مملکت ایران مسلط و مالک شوند، ضرر و صدمۀ آنها به دین و مذهب مسلمین به اندازۀ ضرر و صدمۀ مشروطیت نخواهد بود. چرا که بیگانگان تنها درصدد دزدی هستند ولی مشروطه بنیاد دینداری مملکت را ویران می کند. در حکومت دینی قوۀ قضائیه در ید مجتهدان است و حاکمان شرع مطابق با قوانین الهی حکم صادر می کنند. با اینکه این نوع حکومت یک استبداد است ولی این عدل بوده چون برای رستگاری نوع بشر در عالم دیگر وضع شده و بر خلاف نظر طبیعیان و غربیها این نوع استبداد ظلم نیست. در حکومت دینی مطابق با حکم شرع خونی که ریخته می شود حلال است. اگر ایران را چیزی به چنگال روس و انگلیس بدهد در آخر همین مشروطه بازی و مفاسد او خواهد بود نه استبداد. از آن روزی که این مجلس را افتتاح کردند تا الان کار خوب و امر خیری دیده نشده جز فساد و تخریب امور مملکت و پایمال کردن حقوق مسلمانان که اگر قیاس شود به زمان سابق که این فتنه بر پا نشده بود، مثل این است جهنم به بهشت قیاس شود. اینها می خواهند شریعت را محدود کنند نه دولت را. وقتی تصمیم مردم جای تصمیم خداوند را بگیرد دستگاه شیطانی کفری که مادتاً و صورتاً من عندالناس است مستقر شده. »
میرزاصادق شریعت را در کنار اعتقاد به خدا و نبوت و معاد می خواهد و مردم را مقلد مراجع می خواند نه اینکه شریعتِ دین به صورت قانون درآید و به گفتۀ او در یک فضای کفری و الحادی قرار گیرد. مثلاً حرام کردن مسکرات توسط مجلس را اجرای شریعت نمی داند.
در یک کلام مشروطه تحدید پادشاه را توسط قانون می خواست اما آنها تحدید سلطنت و تحدید کل جامعه را نه توسط ملت و قوانین وضع شده بلکه توسط خود و شرعیات می خواستند. به این ترتیب با انقلاب اسلامی در سال 1357 خورشیدی، تغییر نام مجلس شورای ملی به مجلس شورای اسلامی فقط یک تغییر نام نبود. در طول تاریخ، قشریهای مذهبی همواره یا یکی از بازوهای استبداد بودند و یا خود بر مسند حکومت نشستند.
کودتا علیه مشروطیت
در دی 1284 مظفرالدین شاه یکی از خواسته های اصلی مشروطه خواهان، تأسیس دادگاه مستقل یا عدالتخانه را پذیرفت و در 13 اَمرداد 1285 فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه امضا شد و مشروطه خواهان پیروزی خود را اعلام کردند. قانون اساسی نوشته شد و در دی همان سال شاه و ولیعهد آن را امضا کردند. پنج روز بعد شاه درگذشت و پسرش محمدعلی میرزا، دروغگو، لوس و مزدور و در نتیجه غیر قابل اعتماد بر تخت نشست. اکنون برای نخستین بار قانونی تنظیم شده بود که رابطۀ دولت و ملت را تعریف و تنظیم می کرد. اما شاید به دلیل سرعت پیروزی انقلاب و سادگی کسب آن و نیز گسترش کم دامنۀ اندیشه های انقلاب، دولت و ملت هیچ یک وضعیت جدید را درک نمی کردند. با اینکه قانون اساسی آن زمان از برخی لحاظ بسیار پیشرو بود، هنوز حزب سیاسی پارلمانی شکل نگرفته بود ( به دلیل سرعت پیروزی انقلاب و سادگی کسب آن ) که بتواند برای حل اختلاف با انواع گروه های سنتی مذاکره کند. افزون بر اینها ؛ انقلابی ها بی صبرانه تجدد سیاسی و اجتماعی می خواستند و این مشکل دامنه داری بین انقلابیان و گروه های سنتی دربار و قشریهای مذهبی شد.
تمرین آزادی خواهی دیری نپایید. محمدعلی میرزا که هنگام ولیعهدی در تبریز در نهایت آلودگی به ظلم و فساد، به شدت تظاهر به دینداری می کرد، روز عاشورا تکیه بر پا می کرد و شب عاشورا پا برهنه در کوچه ها راه می رفت و بنا به رسم در چهل و یک مسجد شمع روشن می کرد و دائم کتابهای دینی و دعا به چاپ می رساند، با شاه شدن او فضای رعب و وحشت و ناامنی و استبداد دوباره ایجاد شد. در آذر 1286 دربار بسیاری از اراذل و اوباش تهران را بسیج کرده و در خیابانها علیه دولت مشروطه شعار دادند. فریاد می زدند : « ما پیرو قرآنیم، مشروطه نمی خواهیم – ما دین نبی خواهیم، مشروطه نمی خواهیم. »
گرچه ظاهر چنین کارهایی، بچگانه بود، بطن آنها پیامی از ترس و وحشت به جامعه داشت. در دوم تیر 1287 مجلس شورای ملی به فرمان محمدعلی شاه و زیر نفوذ روسیان [2] توسط لیاخوف روسی به توپ بسته شد و چند تن از مشروطه خواهان کشته شدند و به این ترتیب کودتایی علیه مشروطیت به فرمان عروسک خیمه شب بازی روسیان (محمدعلی شاه) به اجرا درآمد. در کودتای محمدعلی شاه به پشتوانۀ روسیان، هدف از توحش بی حد و حصر دربار ایجاد بی حسی در جامعه بود، تا دوباره شاه، به ارباب حکومت و ملت به رعیت تبدیل شوند. اما این بار مردم تبریز به رهبری قهرمان بی همتا و اسطوره ای خود ستارخان، از قلب تپندۀ انقلاب که از تهران به تبریز منتقل شده بود محافظت و حمایت کردند.
اصلاحِ طلبی در حکومت فریبکار و خونریز حماقت است
به علت مخالفت در ولایات به ویژه در تبریز این استبداد در حدود یک سال دوام یافت. نتیجۀ مبارزۀ مجاهدان تبریز با رهبری ستارخان، بیداری در چند شهر دیگر ایران بود و نیز گوشمالی روزنامۀ تایمز لندن که دو سه روز پس از به توپ بستن مجلس شورای ملی گستاخانه نوشت :
« به توپ بستن مجلس نشان داد شرقیان شایستۀ زندگانی آزاد نیستند. »
مجاهدان تبریز به این نتیجه رسیده بودند که وقتی دشمنانِ ملت، فریبکاری و خونریزی پیشه می کنند، مجلس را ویران کرده، آزادیخواهان را کشته یا زندانی کرده و بعد دست خط می دهند که شرط مردمی بودن حکومت پا بر جا است، امید به اصلاح با نمایش مظلومیت مردم و برانگیختن حس ترحم و انسان دوستیِ مستبد و مزدوران متنفع اش حماقتی بیش نیست. آذربایجان و محمدعلی میرزا همدیگر را خوب شناخته بودند. محمدعلی میرزا به واسطۀ دشمنی با تبریز و خوش خدمتی به روسیان علیه آذربایجان توطئه می چید؛ افراد معلوم الحالی را سراغ مجاهدان تبریز می فرستاد. این دشمن ملت گستاخی را در حد وطن فروشی بالا برده بود. عثمانیها را به دشمنی برانگیخت و راه را برای ورود روسیان به آذربایجان هموار کرد. در تبریز کشتار و اعدام بی رحمانه ای راه انداختند. ولی مردم تبریز هویت ایرانی خود را ذره ای نباختند. در کودتای محمدعلی شاه به پشتوانۀ روسیان، هدف از توحش بی حد و حصر دربار ایجاد بی حسی در جامعه بود، تا دوباره شاه، به ارباب حکومت و ملت به رعیت تبدیل شوند.
وقتی پاختیانوف کنسول روس در تبریز با بی شرمی به ستارخان پیشنهاد داد : « پرچم روسیه را به شما می دهیم، سر درِ خانه تان بزنید و زیر بیرق امپراتوری روسیه جان و مال شما در امان خواهد بود. » ستارخان با خشم گفت : « چنین تهمتی به من نمی چسبد. من می خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران باشند. آن وقت به من می گویید زیر بیرق بیگانه بروم؟!! پرچم روس و انگلیس ارزانی خودشان. » اعتقاد به اینکه هر کس را می توان خرید، اعتقادی است که در ذهن یک دیکتاتور و عقب مانده های ذهنی شکل می گیرد و به غلط هیچ استثنایی را برنمی تابد.
در جنگ یازده ماهۀ تبریز علیه استبداد صغیر و وطن فروشی محمدعلی شاه وقتی شهر در محاصره بود، فدائیان ایران در تبریز یونجه می خوردند. قشریهای مذهبی و مالکان، دو طبقۀ دشمن آزادی، قداره کشان را استخدام کرده و گروه فشاری بر مجاهدان آزادی ترتیب داده بودند. اما فدائیان آزادی به فرماندهی ستارخان، جانانه در مقابل چهار قشون تا دندان مسلح و گروه فشار آنها و دشمنی روسیان مبارزه کردند و پیروز شدند. استبداد را زمین گیر کردند. ندای مشروطه خواهی و این همه مجاهدت و ایثار در راه آزادی ایران فقط در محلۀ امیرخیز تبریز گوش مستبدان و قشریهای مذهبی را کر می کرد.
هنگامی که در تبریز بر سر خانه های مردم بیرق سفید می زدند و آنها را در پناه روسیه می خواندند، اگر ستارخان و یارانش به کوچه ها نمی آمدند و بیرقهای سفید را یکی یکی برنمی داشتند جنبش مشروطه خفه می شد. چرا که فقط در محلۀ امیرخیز تبریز جنبش باقی مانده بود و این مقدمه ای برای بلعیدن آذربایجان توسط روسها بود. ولی روسیان یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند.
کینۀ گروه فشار که پس از پیروزی آزادیخواهان رنگ عوض کرده بودند از مجاهدان آزادی در تبریز به ویژه از ستارخان به حدی بود که او را در تهران با گلوله زدند. شعر استاد شفیعی کدکنی یادآور ستارخان و مبارزان آزادی در همۀ ادوار است.
هزار مرتبه گفتند و باز نشنیدی / کنون سزای ستیهندگیت را دیدی
گرسنه میر و به زنجیر / کز چه روی ای شیر / به جشن شادی بوزینگان نرقصیدی
مزدوران نوساخته، بدیلی در برابر آزادی خواهی مردم در دست استبداد
بی وطنی محمدعلی شاه، فرصتی مناسب برای بلعیدن آذربایجان در اختیار روسیان گذاشته بود. در آن دوران تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان ( قبیله گراهایی که برای هویت بخشیدن به خود، پیشوند «پان» را به خود چسباندند ) را واداشت با اوهام کور و صد البته كژي و كاستي در برنامه ريزيهاي ما « تندیس گرگی با گونه گونه دروغش و آن فانوس بی فروغش »[3] بر بوستان تمدن ایران یاغی گری کند. آنها خوب فهمیده بودند که رگ حیاتی ایران و بن مایۀ هویت ایرانی دُرّ دری است. بنابراین دست روی زبان و ادب پارسی گذاشتند. حتی هدف از طرح تغییر خط از پارسی به لاتین به سان آنچه بعدها به ترکیه تحمیل شد، ایرانی زدایی از آذربایجان بود. دریغا که برخی از اندیشمندان هم به اشتباه در دام تغییر خط افتادند. با تمام نیرنگ ها و نامردمی ها در استبداد صغیر، مردم آذربایجان به رهبری قهرمان اسطوره ای خود ستارخان خوب فهمیده بودند « اگر ناحق ها را حق مي خوانند، آمده اند كه سر ببرند تا كلاه دهند. » به این ترتیب روسیان یک بار دیگر این خیال پلید و دیرین خود را به گور بردند. امروز این فرقۀ کذایی نقش حزب توده را در ایران بازی می کند و نیز در دست حکومت ایدئولوگ، بدیلی در برابر آزادی خواهی مردم نگه داشته شده است. از زبان شهریار به اهمیت زبان و ادب پارسی در فرهنگ و تمدن ایران اشاره کرده و می گذرم. اکنون جای پرداختن به این موضوع نیست و نمی خواهم از مطلب اصلی دور شوم. شهریار خداوندگاران دُرّ دری را جام افسانۀ شرق و بنیاد هویت ایران می خواند :
شاعران خود قلم سحری از این نقاشند شعر چون زنده نباشد که قلم زنده از اوست
خود چو حافظ خلفش هست و نمیرد سعدی همچو فردوسی توسی که عجم زنده از اوست
نی که رومی زد و چنگی که نظامی بنواخت جام افسانۀ شرق است که جم زنده از اوست
مسألۀ ایران، مشروطه خواهی است و حفظ تمامیت ارضی ایران نیز از عمده مسائل مشروطیت است. نهضت مشروطه خواهی نهضت آزادی ایران و احراز حقوق شهروندی فرد فرد ملت می باشد و در چارچوب قانون اساسی مشروطه، همۀ باشندگان ایران به مطالبات خود می رسند. ولی تبلیغات دستگاه استبدادی به پشتوانۀ روسیان، عده ای خام و نادان را واداشت به بهانۀ پاسداری از دین به روی هموطن آزادی خواه اسلحه کشیده و خونش را بریزند. بی آنکه بدانند، همۀ مردم از اقوام و فرقه های مذهبی و حزبی، استثمار شده اند. ستارخان به درستی می گفت : « دشمنان ما تنها وقتی بر ما پیروز می شوند که خود ما دشمن همدیگر شویم. »
تشکیل کمسیون عالی توسط آزادیخواهان و خلع محمدعلی شاه از سلطنت
سیزده ماه بعد از به توپ بستن مجلس شورای ملی در 25 تیر 1288 اردوی گیلان به ریاست سپهسالار تنکابنی و اردوی مجاهدان بختیاری به فرماندهی سردار اسعد بختیاری وارد تهران شدند. نبرد نه مدت زیادی به طول کشید و نه قربانیان فراوانی داشت. استبداد به زانو درآمد و محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناه برد. شاه پیشنهاد کرد بازگشت به حکومت مشروطه را بدون برکناری اش می پذیرد. اما دیگر دیر شده بود و او به علت فریبکاری و وطن فروشی و خونریزی، محوریت خود را در جایگاه شاه ایران به عنوان حافظ تمامیت ارضی و حافظ هویت ملی از دست داده بود.
بی درنگ عده ای از نمایندگان و رؤسای اصناف و دیگر آزادیخواهان در ساختمان بهارستان گرد آمدند و به عنوان کمسیون عالی، محمدعلی شاه را از پادشاهی خلع کرده و به حکومت نظامی پایان دادند. روزنامه های آزاد باز نشر یافتند. تبعیدیان بازگشتند و مخالفان مشروطیت توقیف و عده ای که دستشان به خون مردم آلوده بود مجازات شدند و در 9 اَمرداد 1288 ، نماد مشروعیت ( شیخ فضل الله نوری ) در میدان بهارستان مقابل مجلس ملی توسط مشروطه خواهان به دار آویخته شد. اعدام او به دلیل حمایت از کودتاگران و کارهای ناشایست او بود نه به دلیل افکارش و این کار بدون تأیید مجتهدان به نام تهران، بهبهانی و طباطبایی و مجتهدان به نام نجف، خراسانی و مازندرانی ممکن نمی شد. اما 69 سال بعد در بهمن 1357 ، نوادگان آنها حوزۀ فقه قم را به عنوان نماد مشروعیت به رهبری آیت الله خمینی به قدرت رساندند. سوال اساسی اینست که در طی 69 سال چه اتفاقهایی در کشور افتاد که ما را به سمت انقلاب اسلامی 1357 خورشیدی سوق داد؟
وبای مالیخولیایی که گریبان ملت ایران را گرفته
هر مستبدی در وهلۀ نخست می خواهد نظر جمهور مردم را به نظر خود نزدیک کند، قطعاً اگر هم امکان پذیر باشد کوتاه مدت خواهد بود. لذا دستگاه پروپاگاندایی راه می اندازد و با تحمیق و تغنیِ کاسه لیسانش و ایجاد ترس در دل مردم، استبداد خود را مونارشی ( به زعم خود بر اساس حقیقت و فضیلت ) نام می نهد. امروز مونارشی از نظر اجتماعی همان استبداد است و دسته بندی که ارسطو از نظامهای سیاسی ارائه داده جای بحث دارد. مرتجعان نیز از هر نوع و در هر زمان که همواره یا یکی از بازوهای استبداد بوده و یا خود بر مسند حکومت نشسته، عدم حاکمیت دموکراسی در جامعه را بی لیاقتی مردم نسبت به آزادی می خوانند و ما آن را می بلعیم. چون با « سیاست » و « تاریخ » به مثابۀ علم برخورد نمی کنیم.
ما ملتی هستیم که منتظر آمدن روزِ خوبیم تا آوردنش و از شکسته شدن بتهای ذهنمان می ترسیم. لذا در ارائۀ طرحی نو، با هزاران واژۀ اخته بر لب مواجه می شویم و به دو دلیل دوست نداریم نظر مخالفی بشنویم.
- بسط راحت طلبی در جامعه؛
- ترس از تزلزل اعتقاداتِ بت شده در اذهان؛
این ترس یک دلیل واهی در مقابل عدم مطالعه در اذهان متبادر می کند، می گویند در کتابها افکار ضد و نقیض وجود دارد لذا مطالعه آرام و قرار ما را بهم می زند. این اوهام کور، شم سیاسی و تاریخی را در جامعه تنزل داده و به جای اینکه با سیاست و تاریخ علمی برخورد کنیم، با نگاهی متحجرانه، یکی را بی پدر و مادر و دیگری را نوشتۀ فاتحان خوانده و از غزل پر مغز حافظ، فقط بر لب جوی نشستن و گذر عمر نظاره کردن را برمی گزینیم. با واژگانی مثل گوزن و کرگدن و گاو گویی که شاخ دارند[4] حماقتشان را دست بر دهانت می نهند[5] و می گویند : « تو که نمی توانی جهان را تغییر دهی. »
دو دلیل بالا در کنار زدن نظر مخالف، مِثل وبای مالیخولیا گریبان ملت ایران را گرفته است. شادروان تقی زاده به اشتباه انگلیسیها را وبای مالیخولیا می داند[6] و همین کج دانی است که او را به این نتیجه می رساند که « برای پیشرفت باید از فرق سر تا نوک پا فرنگی شد. » سوال اساسی از جناب تقی زاده اینست که گیریم انگلیسیها و هیچ کشور دیگری در ایران دخالت نمی کردند ؛ آیا ما نباید ضعفها و حماقت هایمان را بر طرف می کردیم؟ و اگر عاقل بودیم آیا بیگانگان به خود اجازۀ دخالت می دادند؟ یا با تمدن بزرگ ایران در یکی از مهمترین جغرافیای جهان، مراودات عاقلانه برقرار می کردند؟ حکومتهای مستبد و دیکتاتورها از کرات دیگر نمی آیند. بی آنکه تأثیر خارجیها را نادیده بگیریم، بدانیم که ما زمینه را برای آنها فراهم کرده ایم. اینکه عذر بدتر از گناه است بگوییم مسبب تمام بلاهایی که بر سر ما آمده خارجی ها بودند. پس ما چقدر بی عرضه و نادان و بچه ایم؟ از یک طرف مردم را لایق آزادی نمی دانیم و از طرفی بیگانگان را مسبب عدم پیشرفت کارها معرفی می کنیم؛ هر دو توجیه بی پایه و بی مایه اند.
اگر سیاست ورزی عاقلانه ای داشتیم، بیگانگان خود را در برابرِ سیاست ورزانِ عاقل می دیدند نه یک مشت نادان. با این تأکید که هر انسانی جایز الخطا است. اما نادان دو ویژگی دارد : خود را همه کاره می داند و خطایش را تکرار می کند. آزادی هر ملتی در گرو عقل آن ملت و حاکمانش است و درک این مطلب که چشم اسفندیار استبداد، تداوم آزادی خواهی است و نباید خسته و ناامید شد.
امروز نیز به هوش باشیم .
کشور هنگامی دچار تجزیه یا اشغال و هر بدبختی دیگری می شود که یا استبداد بر آن حاکم باشد و یا سیستم حکومتی، محوری مقتدر به عنوان حافظ تمامیت ارضی و حافظ هویت ملی و منافع ملی نداشته باشد. در نظام مشروطه هر وقت فضای سیاسی در کشور بسته نبود، ایران دچار تجزیه نشد. اگر هم بلای تجزیه بر آن نازل شد، ترمیم یافت. مانند نجات آذربایجان در 21 آذر 1325 .
در دموکراسی، رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت ابزار است نه اصل
با انقلاب مشروطه، نوزادی به نام مردم سالاری متولد شد و در مسیر سالارمند کردن ملت گام برداشت و ایران را وارد جامعۀ جهانی کرد. اما تا به امروز مرتجعان از هر فرصتی استفاده کرده و دموکراسی را تنها در رأی به منتخبان حکومت خلاصه کردند و ایران را به انزوا کشیدند. دموکراسی یک پدیدۀ مستقل و قائم به ذات است و در آن رأی دادن و تشکیل دولتِ اکثریت، اصل نیست بلکه آنها ابزار دموکراسی هستند.
اصل در دموکراسی دو چیز است :
- پاسخ گو بودن حکومت در برابر شهروندان که در این صورت وکالت نامۀ بلاعزل به وکالتنامۀ با عزل در دست مردم تبدیل می شود.
- « دیگری عین من است. » این جمله باید در اذهان ملت و قانون نهادینه شود. افراد فقط در عقاید با هم فرق دارند و نمی توان حق شهروندی حتی یک فرد را با رأی اکثریت پایمال کرد.
این دو اصل همۀ آزادیهای فردی و اجتماعی را در بر دارند. در دموکراسی مردم به افراد در قالب احزاب رأی می دهند و حزب منتخب در مجلس، دولت را تشکیل می دهد و باید به مردم پاسخ گو باشد. برگزیدگان از شوراهای روستایی و شهری گرفته تا نمایندگان مجلس و رئیس دولت موظف هستند آنچه را که به موکلان خود وعده داده اند عمل کنند. تقلب در دموکراسی و حاکمیت قانون گرچه صفر نیست، تأثیر قابل توجهی نمی تواند داشته باشد. مگر تقلب سازمان یافته ای صورت گیرد.
آیا شکل حکومت در برابر محتوا و درون مایۀ حکومت، بی اهمیت است
پیش از اینکه به این سوال پاسخ دهیم، نکته ای را باید روشن کنیم. سخن ما دربارۀ ایران است، نه کشورهای همسایه و کشورهای حاشیۀ خلیج فارس که قدمت هر گروه از آنها روی هم به یک دهم تاریخ ایران نمی رسد. داشتن تاریخ مشترک هزاران ساله شرایط ایران را خاص می کند.
چهار ستون هویت ملی ایرانیان که مهمترین نقش را در استقلال ملت و حفظ فرهنگ خودی در برابر استیلای فرهنگ بیگانه ایفا کرده و در یک کلام راز جاودانگی ملت هستند عبارتند از :
- تاریخ مشترک بیش از ده هزار سالۀ ایرانیان
- زبان و ادب پارسی به عنوان زبان علم و هنر و فرهنگ ایران، فراتر از زبان رسمی
- جشنهای ملی
- عرفان ایرانی
گرچه این چهار اصل در دوره های گوناگون فراز و فرودهایی داشتند، امروز آنها بر چکاد هویت ایرانی برافراشته اند و چهار ستون اصلی و تغییر ناپذیر روح ملی و کیان معنوی هر ایرانی هستند. در این روزگار وانفسا نباید آنها را با معیارهای جهان وطنی، فدای رویاپردازیهای خود کنیم و با عجز و طمع و حماقت، تمدن با ریشه و با گوهر ایران را به تباهی بکشانیم.
تنها با در نظر گرفتن این نکتۀ مهم می توانیم به سوال مطرح شده پاسخ دهیم. محتوا و درون مایۀ حکومت دارای اصالت است و رابطۀ حکومت با مردم کشور و مردم جهان در قالب آن محتوا و درون مایه باید تعریف شود. حکومت باید حامل آرمانهای ملت باشد و قدرت خود را متکی بر اراده و آرمانهای ملت بداند. اما شکل حکومت نیز به دو دلیل بسیار مهم است. نخست تداوم حافظۀ تاریخی ملتی هزاران ساله، دلیل دوم که مهمتر از دلیل نخست است، برای حفظ چهار ستون هویت ملی ایرانیان که در بالا نام برده شد به ویژه حفظ و تداوم تاریخ مشترک بیش از ده هزار سالۀ ایرانیان به یک « محور » نیاز داریم و آن پادشاه مشروطه است. آخر، سیاست استفاده از ممکنات است نه رویا پردازی.
نهال آزادی با اینکه محصور ماند ولی همواره پویۀ شکفتن دارد . . .
باز از شفیعی کدکنی بشنویم.
ترجیح می دهم درختی باشم / در زیر تازیانۀ کولاک و آذرخش
با پویۀ شکفتن و گفتن / تا رام صخره ای
در ناز و در نوازش باران / خاموش از برای شنفتن.
***
[1] - در اقتصاد غیر آزاد، کلام سعدی کاملاً صادق است.
آنکه افزون گشت سیم و زرش زر نباریده از هوا به سرش
پس کجا جمع کرده این زر و سیم یا خودش دزد بوده یا پدرش
[2] - در این دوره روسیان در استانهای شمالی ایران بر ستم و بیدادگری خود افزودند، جراید آزادیخواه را بستند و نویسندگان آنها را به تهران و ولایات مرکزی و جنوبی تبعید کردند.
[3] - اصطلاحاتی از شعر « آوارۀ یمگان » از محمدرضا شفیعی کدکنی
[4]- برگرفته از شعر شفیعی کدکنی با عنوان « معراجنامه » دفتر شعر « از بودن و سرودن »
[5]- زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم گوش بده عربده را دست منه بر دهنم ( مولوی )
[6] - تقی زاده می گفت : « نمی دانم چرا یک مرض عمومی به بسیاری از مملکت ما دست داده که درست مثل وبای مالیخولیا شده و آن اینست که انگلیسیها مثل جن و پری در همۀ امور دست دارند و مانند قضا و قدر کل امور جاریه از کوچک و بزرگ تابع ارادۀ آنها است و به انگشت آنها می گردد. این جزام مسری و طاعون مهلک یکی از بدترین بلاهایی است که به ایران روی داده و دلیل کمی رشد اجتماعی است و تا عافیت نپذیرد امید صلاح و فلاحی نیست. »
منابع :
- کتاب « تاریخ مشروطۀ ایران » - احمد کسروی
- کتاب « مشروطیت ایرانی » - هوشنگ طالع
- کتاب « ایرانیان – دوران باستان تا دورۀ معاصر » - همایون کاتوزیان – ترجمۀ حسین شهیدی
- کتاب « مردم سالاری و سالارمند کردن مردم » - هوشنگ طالع
- کتاب « روزگاران تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی » - عبدالحسین زرین کوب
- کتاب « نوسازی ناتمام – گفتگو با محمدعلی کاتوزیان » - محمد صادقی
- کتاب « درک شهری از مشروطه » - رسول جعفریان
- کتاب « ستارخان سردار ملی » - هوشنگ ابرامی
- کتاب « آزادی و آزاد فکری » - مجتبی مینوی
- مقالۀ « آذربایجان در جنبش مشروطه » - صمد بهرنگی
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
چون در این نوشته مستند وتقریبا جامع تاریخی نام بسیاری از بزرگان طرفدار آزادی وحکومت مشروطه به میان آمده جا دارد ازآزادیخواه مبارز غیر ایرانی که در تبریز دوشادوش ستارخان وهمرزمانش با عمال استبداد مردانه جنگید وجان خودرا فدا کرد یاد کنیم.او شخصی ست بنام"جان هاوارد باسکرویل"معلم امریکایی مدرسه مذهبی "مموریال"در تبریز.مشهور است که در پاسخ به کنسولگری متبوع خود که اور از دخالت در جنگ میان مشروطه خواهان منع کرده بود گفت"هم من وهم این مردم آزادیخواه هستیم تنها فرق من با این مردم محل تولدمان است که چندان مهم نیست"پس ازشهادت این جوان مردم حق شناس تبریزدر تشیع جنازه با شکوهی پیکر اورا در آرامستان ارامنه تبریز به خاک سپردند..هم اکنون سردیس این جوان در موزه مشروطه تبریز وجود دارد
متن درخوری است و تحلیلی عالی.
و عنوانی هوس انگیر و پرمغز.
بله انقلاب ناتمام
اما انقلاب دوم هم چند ماهی بیشتر دوام نداشت
قبلا هم گفتم اگر کسی می خواهد واقعا بداند چرا انقلاب ها در کشورهای عقب مانده به این شکل درمی آیند کتاب دوزخیان روی زمین فانون را بخواند.
اما انقلاب مشروطه ایران واقعا یکی از عجایب سیاسی در میان تمام دول عقب مانده در دوره مدرن بوده است
انقلابی در نوع خود کاملا مدرن و سبک غربی آن هم در کشوری به مراتب درگیر حکومت و مردمی عقب مانده از قطار پیشرفت جهانی.
داستان های انقلاب مشروطه درس های بسیاری دارد. انقلاب مشروطه هم محدود به آن یک سال نمی شود و مانند انقلاب 57 یک دفعه و توسط عده ای رخ نداد.
انقلابی بود از درون که حدود 20 سال قبل از آن شروع و شدت گرفته بود چه تلاش هایی برای آگاهی و رشد فکری صورت گرفت . نکات جالبی وجود دارد و آن این که خود شاه یک مملکت آن را پذیرفت و همراه بود.یعنی همه ملت به وجود چنین تحولی رسیده بودند.
بسیاری از شاهزادگان و قاجاریان خود همراه این تجدد بودند.
نکته دیگر دشمنان این کشور و ملت نیز مشخص تر شدند.
انگلیس و روس چه خدعه ها و دسیسه ها برای این انقلاب نچیدند و چه نکردند
چه کسی فکر می کردند چنین انقلاب در ایران شکل بگیرد؟!چگونه چطور ؟
و اما روس ها آن موقع و در دوره شوروی و هم اکنون می بینیم که چگونه بند ایران اند و همیشه در پی ضربه.این خرس هار جز کندن گوشت ایران هیچ فکری نداشته است و ندارد.
همین که به ثمر نشست خود عجیب است هیچ کشوری به اندازه روسیه طمع ایران را نداشته است که البته الان در اختیارش هست و مشروطه در تاریخ ایران یک برهه خاص و ویژه و پرافتخار.
مونتسکیو نظریه پرداز سیاسی غرب که نظام سیاسی کنونی جهان، سکولاریسم و حکومت های مشروطه جهان به خصوص انگلیس بر مبنای اندیشه های او شکل گرفته است مشروطه را یکی از انواع معقول و برتر اداره اجتماع توصیف می کند حتی برتر از جمهوری و ... و لایل معقول و منطقی و فلسفی خودش را دارد.
انقلاب باید موجب بهبود شرایط در جهت کرامت و احترام و آرامش همه انسان ها در یک کشور شود این انقلاب حتی می تواند بدون تغییر نظام سیاسی هم باشد اما ما در انقلاب 57 چنین چیزی ندیدم و یک گروه بر آن سوار شد.
شرافت و شرف و نجابت واین مسائل البته منظور اینجا به صورت فردی و خانوادگی نیست بلکه شرف و اصالت در یک ملت است. بدون این اصل یک کشور، یک ملت نمی شود بلکه تبدیل به افرادی بدون اصالت و شرف و آبرو می شوند آنچه که الان بیشتر می بینیم انسان هایی بی تفاوت به وضع ملت خود.
وقتی فردی شرف دارد نسبت به خانواده و ناموس خود غیرت دارد و عزت دارد همان طور که می گوییم فلانی فرد باشرفی است. هم اکنون این شرف وجود دارد اما وقتی به شرف اجتماعی می رسیم حتی در قشر سرمایه دار ما آن را نمی بینم اما در گذشته این شرف اجتماعی بیشتر وجود داشت حداقل به شکل منطقه ای و طایفه ای که با مدرن شدن جوامع این شرف ها کم شد. ستارخان و سردار اسعد از این شرف شکل گرفتند. شرف باعث می شود آن ملت و آحاد آن ملت و سران آن ملت، جز برای ملت خود خوبی نخواهند و شرف.
نکته دیگر این است که شرف و آبروی اجتماعی را نمی توان در وراثت و نسب خانوادگی و ملی جست و گفت چون فرزند فلان شاه و فلان سردارم و یا خود سردارم و شاه پس شریف و با اصل و نسب اند.
این شرافت و اصالت اجتماعی از روی خرد و حمیت انسانی و ملی شکل می گیرد و بسیار قوی است چنان که انسان ها برای آن جان می دهند و داده اند و جان دادن برای آن نیز ارشمند است
اما ما این شرافت را در بعد از انقلاب 57 ندیدیم مخصوص سال های بعد از آن چون افرادی که به سمت سرمایه و منصب سوق داده شدند یک دفع و بدون اصالت خرد و انسانی و ملت بودند و تنها منافع شخصی اولویت آنها بوده و این وضعی که در آن افتاده ایم ناشی از همین است. این ها با دروغ و تقلب و تبانی و مافیا و رشد کرده اند آیا شرافت و اصلات با این ها شکل می گیرد
افراد بی شرافت و بی اصل و نسب اجتماعی همیشه مایه دردسر و بدبختی یک ملت اند. البته این شرافت شرافت کردن من حرف من نیست حرف مونتسکیو نیز هست که آن را لازمه ایجاد یک اجتماع حامل آزادی و رفاه و برابری می داند و بدون آن امکان تحقق چنین اجتماعی نیست.
شرافت مدنظر نیز قابل کسب کردنی و رشد است و یک ملت برای رشد آن باید تلاش کنند که در جوامع مدرن آن را می توان در تحصیل سخت گیرانه و ثروت اندروزی خردمندانه جست و ثروتمند و سرمایه دار خود با شرافت است
مثلا اگر مسئولی شرف داشته باشد دروغ نمی گوید معذرت خواهی می کند مسئولیت می پذیرد و ...
ما به معلم، سیاسیون، استاد، کارگر، مادر، دانش آموز و ایرانی، پزشک و نظامی و ... با شرف نیاز داریم افرادی که می فهمند ملت چیست و برای حفاظت از ملت خود از جان و مال خود می گذرند و تلاش می کنند چون شرف و آبروی خود را در شرف آبروی ملت خود می بینند نه در فلان کاخ و ثروت و مقام به هر قیمت.
اگر دیدید فردی آبروی و عزت یک ملت برایش مهم است بدانید شرف دارد فردی است که با خرد و صداقت رشد کرده و یک شبه و با هزار جور سهمیه و کلک و ردوغ و ریا و تزویر در جایی قرار نگرفته. به امید ایرانی با شرف و با عزت. البته همانطور که گفتم این نظام با توجه به روش هایش خود مبادی بی شرفی بوده و هست و از دلایل این میزان از بی شرفی همین است و دست یابی دوباره به شرف با این شرایط به نظر سخت می آید مگر تغییرات کلی صورت گیرد