چگونه می توان از روش های دلپذیر و مطبوع برای بیدار کردن حس همکاری اجتماعی در جوانان استفاده نمود؟
دوشنبه دی ماه
موضوع حس همکاری اجتماعی نیز مطلبی است که این روزها جلب توجه همه را نموده است. کلمه حس همکاری اجتماعی فی نفسه نمی تواند برای شاگردان چیزی جز تعارف و تلفظ باشد مادام که شاگردان و جوانان عملا از ثمرات "همکاری اجتماعی" برخوردار نگردند محال است به این نکته توجه نمایند.
رئیس دبیرستان صبح یکی از روزهای هفته شاگردان را مخاطب قرار داده و ضمن نطق خود چنین می گوید:
"شما باید نمونه ادب و نزاکت باشید. باید در شما حس همکاری اجتماعی وجود داشته باشد و آیا پرویز حق ندارد. که ضمن نطق رئیس دبیرستان معنی حس همکاری اجتماعی را از رفیقش بپرسید؟! زیرا تا عملا همکاری نداشته باشد معنی آن را نخواهد فهمید! باید شاگردان را در شرایط و محیطی قرار داد تا عملا از این حس برخوردار گردند.
با یکی از دبیران که تا اندازه ای با من هم عقیده و هم فکر است در این باره شور کردیم و تصمیم گرفتیم برای آن که مفهوم حس همکاری اجتماعی را عملا شاگردان بفهمند سال نامه یا نشریه ای منتشر نماییم که چه از نظر مطلب و چه از نظر هزینه همه کارهای آن با شاگردان باشد.
دو روز بعد(آخرین ساعت روز)
بچه ها گوش کنید! به عقیده شما برای این که مدرسه و فعالیت ها و استعدادهای خود را نشان دهید چه راهی انتخاب می کنید؟ آیا وقت آن نشده است که دریچه های زندگی واقعی را به سوی آموزش گاه ها باز کرد؟
عده ای با نمایش گروهی با نشریه هفتگی و سخنرانی موافق بودند بعد برای این که جمع هر دو نظر شده باشد گفتم:
"من هم با سال نامه ای که بتواند مبین فعالیت و ایده و سلیقه شاگردان باشد کاملا موافقم ولی بچه ها ! برای انتشار سال نامه پول لازم است ، به چه طریق می توایند هزینه و مخارج چنین نشریه ای را فراهم کنید ؟ شک نیست که همه با نمایش موافق بودند. قرار شد هنرمندان و هنرپیشگان با ترتیب نمایش و فروش بلیط های ارزان قیمت به دانش آموزان دبیرستان و سایر مدارس مخارج آن را تامین نمایند و بعد سایرین و دانش آموزانی که نویسندگی می کنند به تهیه مطالب دست بزنند آن گاه اعلام کردم در این کارها هیچ گونه دخالتی جز راهنمایی نخواهم داشت." همین طور هم شد. یک هفته بعد برای این که ببینم چه پیشرفت هایی حاصل شده است عصر در مدرسه ماندم بعد سالن رفتم. دنیای عجیبی بود. چند نفر دکور می ساختند. صدای چکش و میخ و تق تق آن آهنگ مطبوعی ایجاد کرده بود. روی یک چراغ پر صدای پریموس رنگ می ساختند. وسط سن چند نفر تمرین نمایش می کردند و در یکی از گوشه های سالن عده ای هم مشغول تهیه لباس و این قبیل کارها بودند. آهنگ دلنشین ویلون و جاز از پشت سن شنیده می شد. فعالیت ، فعالیتی که همراه با صفا و صمیمیت و یکرنگی بود دیده می شد. درک کرده بودند که برای یک منظور و هدف مشترک کار می کنند و زحمت می کشند افتخار مشترکی نصیبشان می شد. می دانستند باید از دوستان نقاش و رنگرز و نجار و هنرپیشه و نویسنده خودشان استفاده کنند تا بتوانند برای سال نامه پولی جمع کنند و چون برنامه جالبی تهیه کرده بودند قرار شد نخستین شب آن با دعوت افتخاری برگزار گردد.
شب جشن به زودی فرا رسید.
محوطه و راهرو مقابل در ورودی سالن روح و نشاط مخصوصی پیدا کرده ، سر در سالن با پرچم های کوچک و چراغ های رنگارنگ تزیین یافته است.
"احمد" جوانی که دبیرستان وی را عاقل ترین شاگردان مدرسه معرفی کرده است با خوشحالی و امیدواری به اتفاق یکی دیگر از همکلاسی هایش کارت های دعوت را از مدعوین می گیرد و آنان را به سالن راهنمایی می کند. توی سالن "پرویز" و هوشنگ برای میهمانان جا معین می کنند. جز شاگردان دیگران نقشی در اداره سالن و نمایش و برنامه ندارند. موزیک آهنگ های دلپذیر و روح پروری می نوازد ، رفت و آمد و فعالیت شاگردان خیلی جالب و با انرژی است. طولی نمی کشد که همه صندلی ها به وسیله مدعوین اشغال می گردد.
"منوچهر" مدیر مسئول برنامه با اجازه رئیس دبیرستان و من که دبیر راهنمای آنها بوده ام برنامه را با چند کلمه نطق جالب و ساده شروع می کند و غرض از تهیه نمایش را که به نفع انتشار سال نامه است به اطلاع می رساند و آنگاه برنامه متنوع و جالب آنان پشت سر هم با نظم و شیرینی مخصوص اجرا می گردد.
مدعوین پس از دو ساعت تفریح و سرگرمی های آموزنده و ملاحظه استعدادهای جوانان با خوشحالی سالن را ترک می کنند. این برنامه جشن چند شب دیگر ادامه می یابد و به موازات تهیه پول انتشار سال نامه شاگردان عملا از ثمرات شیرین "حس همکاری اجتماعی" برخوردار می گردند.
آیا اشکال دارد که در عرض سال تحصیلی لااقل دو سه بار امکاناتی از این قبیل برای شاگردان فراهم نمود تا آنان عملا به معنی و مفهوم حقیقی همکاری اجتماعی پی برده، خود را برای زندگی بهتر در میدان وسیع اجتماع آماده نمایند ؟ در این فرصت ها استعدادهای نهفته جوانان به نحو جالب بروز نموده، با فکر و اندیشه خود موانعی را که بر سر راه موقعیتشان ممکن است پیش آید از بین می برد، معنی مبارزه با مشکلات و به دست آوردن ابتکار را می فهمند.
به قول دیوئی:
"در این صورت مدرسه نمونه ای از اجتماع می گردد و دانش آموزان افراد آن می گردند."
دیوئی می گوید:
" تا موقعی که اطفال را با حقایق زندگی و مسائل روزانه مواجه نسازید و محیط پرورش آنها را کاملا با محیط اجتماعی وفق ندهید یقین داشته باشید اصول تعلیم و تربیت شما متکی بر اساس متزلزلی است."
ایجاد و پرورش شخصیت در جوانان مهمترین وظیفه مربیان است
بهترین راه پرورش شخصیت کدام است؟
آیا مربیان این وظیفه دشوار خود را عمل می کنند؟
داستانی از پرویز و ناظم دبیرستان!
آنچه که به عقیده من باید در ردیف مهمترین وظائف مربیان قرار گیرد، مسئله ایجاد و پرورش شخصیت در جوانان است.
دانش آموز جوانی که به او احترام گذارند طبعا سعی می نماید خود را متناسب با احترامی که به وی می گذارند در آورد ؛ ذکر این نکته از دهان ناظم دبیرستان که "پرویز" تو هرگز آدم نخواهی شد؟" پرویز را از مطالعه در خودش برای بهتر شدنش باز خواهد داشت. من با مربیان و معلمینی که شاگردان مردود را شماتت فوق العاده نموده با کلمات و جملات یاس آور و کشنده روحشان را بیزار و مسموم می نمایند اختلاف سلیقه دارم.
"ناصر" سال گذشته در امتحانات سال چهارم متوسطه مردود شده بود. پس از آن که از این خبر مستحضر شد با حالتی تاثرآور از مدرسه خارج گشت و وقتی چشمش به من افتاد از شرمندگی سرش را بالا نکرد ولی من که از درد درون او در آن ساعت باخبر بودم با ملایمت گفتم "خیلی متاثر شدم که شما در امتحانات قبول نشدید اما موضوع بسیار مهمی نیست. همه می دانند که با این برنامه غلط و این امتحانات غلط تر موفقیت و عدم موفقیت در امتحانات جز شانس و بخت آزمایی به موضوع دیگری ارتباط ندارد ولی سعی کنید بعدها این طور نباشد."
ناصر قیافه اش عوض شد. کلام مرا مثل این که نص صریحی است قبول کرد. بی اختیار اشک از چشمانش سرازیر شد و روی پاهایم افتاد که پاهایم را ببوسد، بلندش کردم و گفتم:
این کار را نکنید! شما جوان محترم و متشخصی هستید، عدم موفقیت در امتحانات دلیل قاطعی بر زبونی و ذلت نیست. سال گذشته "ناصر" با روحیه خوب به مدرسه آمد و خوشبختانه در امتحانات هم قبول شد.
"آقای .... معلمی است بسیار عصبانی و بدون اطلاع از روان شناسی و تعلیم و تربیت. یک روز که عصبانیتش از حد گذشته بود به شاگردان گفته بود: شما برای باربری خیلی بهتر هستید تا تحصیل دانش ! من اگر جای رئیس دبیرستان بودم شما را با چند الاغ حسابی عوض می کردم و به جای شما "به خرها" درس می دادم.
بلافاصله یکی از شاگردان که بیش از دیگران به شخصیتش لطمه وارد شده بود با تندی و خشونت گفته بود:
پس معلوم می شود شما زبان خرها را بهتر می دانید!
آن روز هم باز تماشایی بود، غوغای عجیبی به پا شد و بالاخره شاگردان تصمیم گرفتند از رفتن به کلاس این مربی مطلع!! خودداری نمایند و حتی گروهی از آنان تصمیم گرفته بودند چند الاغ کرایه کرده به کلاس بیاورند ولی عاقبت پیروزی با مدرسه بود. معلم باقی ماند و در سال بعد هم با همان شاگردان به کلاس بالاتر رفت.
"مسعود" شاگرد دیگر از نظر شخصیت و احترام در ردیف شاگردان بسیار خوب است. "مسعود" را هرگز کسی ندیده بود که جز با ادب و احترام با اولیاء و شاگردان رفتار نماید. "مسعود" از کسانی بود که دلش می خواست همه به او احترام گذارند و او را "بچه و نفهم" ندانند.
"مسعود" به نقاشی و کارهای دستی و تهیه آلبوم و این کارها فوق العاده علاقمند بود و آنقدر از پدر و مادر و اقدامش در این مورد تشویق شده بود که به کلی فراموش کرده بود در برنامه فعلی از کار دستی و نقاشی هم مواد مهمتری هست! به همین جهت در امتحانات سال اول دبیرستان رفوزه می شود. روزی که برای گرفتن کارنامه خود می آید با این که باید لااقل از طرف اولیاء مدرسه امیدوار به کار شود ناظم دبیرستان با لحن زننده و نامطلوبی در انظار سایرین می گوید:
احمق بدبخت، بیچاره خاک بر سر! تو رفوزه شده ای آمده ای چه کنی؟
آیا وقت آن نشده است که دریچه های زندگی واقعی را به سوی آموزش گاه ها باز کرد؟
بگذارید نسیم فرح بخش زندگی برایتان بوزد و به مشام جانشان برسد تا بتوانند فردا بار سنگین زندگی را به دوش کشند و جامعه و مملکتی را خوشبخت نمایند.
"پایان"
تایپ : زهرا قاسم پور دیزجی
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.