اواخر عصر قجری ، مصادف با رشد فرهنگی و آموزشی در دنیا و اروپا بود.در میهن ما اما، سد سنت نگذاشت تا آموزش مدرن، اولویت اول حکومت وقت بشود.
سیاسیون و مذهبیون به وجود مکتب خانه های اداره معارف بسنده کرده بودند و واهمه داشتند که مدارس جدید، چشم و گوش مردم را باز کنند و از نفوذ و اعتبار آنها بکاهند.
میرزا حسن رشدیه، اولین ایرانی بود که کمتر حرف زد و بیشتر عمل کرد.
حساسیت و اهمیت کار رشدیه در این بود که به جای رفتن به نجف و آموختن فقه، به بیروت سفر کرد و در دارالمعلمین آنجا شیوههای نوین آموزش را آموخت .خوانده ها و یافته هایش را با خود آورد و اولین دبستان را در سال 1305 قمری در محله ششگلان تبریز تأسیس کرد .امتحانات مدرسه در آخر سال در حضور علما و اعیان، با شکوه خاصی برگزار و باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما این خوشحالی دیری نپائید و ملایان مکتب دار تنگ نظری که دکان خود را کساد دیدند به فکر افتادند و یکی از علما را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و به انهدام مدرسه نوپا فتوا بدهد.مشتی را هم اجیر کردند تا به در و دیوار مدرسه سنگ زنند و آن را بکوبند. چندان که رشدیه از ترس جانش، شبانه به سمت مشهد فرار کرد.
با این حال این مبارز آموزشی، سالها مقاومت کرد و هفت مدرسه در شهرهای مختلف بنا کرد اما نادانان همه را نابود کردند. هیچکدام از این تنشها نتوانست مانع از تلاش او شود .او هم کمر به اصلاح نظام آموزشی مکتب خانهای بسته بود و هم شاکی از تبعیض آموزشی موجود در دارالفنون بود و لذا می کوشید تا برای آموزش تمام اقشار جامعه، فرصت برابری فراهم کند.
بالاخره فرد اهل فهمی به نام علی امینالدوله والی آذربایجان شد و رشدیه را به تبریز دعوت کرد و دبستان باشکوهی را در همان محله ششگلان دوباره برپا کرد که هشتمین مدرسه به شمار می رفت.تا والی برسر کار بود همه چیز برقرار بود اما با رفتن او به تهران، مدرسه به خاطر همان مخالفت ها منحل شد. بر این ها بیفزائید سیاسی کاری های ناصواب که به ایدئولوژیک کردن آموزش منجر شده است. این همه در حالیست که «سرمایه انسانی» در این وزارتخانه، حرف اول را می زند و همه کار می کند
امین الدوله، رشدیه را به تهران آورد و مدارس رشدیه را ایجاد کرد.بعد از عزل امین الدوله و قدرت یافتن میرزاعلیاصغر اتابک ، دوباره مشکلات رخ نمود و مغرضان شایعه کردند که رشدیه از دین منحرف شده است.
پس از آن وی به قم رفت و تا آخر عمر در آنجا ساکن شد.مدتی بعد هم تکفیر شد و فتوای انهدام مدارس جدید صادر گشت.حتی شیخ فضلالله نوری در جلسهای به ناظمالاسلام کرمانی گفت:
«تو را به حقیقت اسلام قسم میدهم. آیا این مدارس جدیده خلاف شرع نیست؟ آیا درس زبان خارجه و تحصیل شیمی و فیزیک، عقائد شاگردان را سخیف و ضعیف نمیکند؟»
بعدا عدهای به مدارس جدید حمله و آنها را تخریب کردند و حتی چند تن از دانشآموزان را کشتند. با این همه وقتی رشدیه اخبار را شنید، به تلخی خندید و گفت: «این ها نمیدانند که با این اعمال نمیتوانند جلو سیل بنیاد کن علم را بگیرند. یقین دارم که از هر آجر این مدرسه، خود مدرسه دیگری بنا خواهد شد.»
رشدیه در 18 آذر ۱۳۲۳ در شهر قم درگذشت. در واپسین روزهای زندگی، وصیت کرده بود:«مرا در محلی به خاک بسپارید که هر روز شاگردان مدارس از روی گورم بگذرند و از این رهگذر، روحم شاد شود.»
سالها گذشت و نهالی که مرحوم رشدیه کاشت، رشد کرد و تناور شد. به طوری که اکنون130 سال است ما در سایه سار شیوۀ نوین آموزشی هستیم که اوآن را ترویج و شیوه مکتب خانه ای را تغییر داد.
فراتر از آن، نزدیک به 165 سال است که ما برای امر آموزش، وزارتخانه ای به نام های علوم، بعد معارف، سپس فرهنگ و در نهایت آموزش و پرورش در سه دوره قاجاریه، پهلوی و جمهوری اسلامی داشته ایم. .او هم کمر به اصلاح نظام آموزشی مکتب خانهای بسته بود و هم شاکی از تبعیض آموزشی موجود در دارالفنون بود و لذا می کوشید تا برای آموزش تمام اقشار جامعه، فرصت برابری فراهم کند
اگرچه در آغاز راه ، تنگ نظری نگذاشت مدارس جدید ،آسوده خاطر رشد کنند اما اکنون نیز، تنگ دستی امان نمی دهد تا مدارس سرزنده و با نشاط بمانند.
آموزش و پرورش، اینک گرفتار آموزش انباشتی شده است. آموزشی که در جای خالی پرورش، کنکورزده و محتوامحور و حافظه پرور است، انگیزهها را از بین میبرد و استعدادها را تلف میکند و در نهایت فارغالتحصیلانی با حداقل مهارتهای اجتماعی، ارتباطی و عاطفی به جامعه تحویل میدهد.
نظام آموزشی ما به تبع شرایط بعد از انقلاب و بعد از آن ، همزمانی با سالهای جنگ،همواره «بحران مديريت» داشته است و معلوم نیست کی می تواند به «مديريت بحران» خود بپردازد. دولت ها هم که ناگزیر از صرفه جویی درهزینه های دستگاه های اجرایی هستند، دیواری کوتاه تر از آموزش و پرورش نمی بینند و لذا گاهی کلاس ها را ادغام می کنند ، زمانی مدارس را تک شیفت می سازنند ، گاهی پنج شنبه ها را تعطیل می نمایند و الان معلم را تمام وقت می سازند.
اسفناکی اوضاع آموزش و پرورش در همین حد نمی ماند؛ بی انگیزه بودن دانش آموزان ، رقابت رسانه های عصر دیجیتال با تلاش معلمان، وزارتخانه های وزیر محورو نه نهاد محور که با رفتن وی، برنامه ها نیز به هم می ریزد و نبود برنامه های استراتژیک.
بر این ها بیفزائید سیاسی کاری های ناصواب که به ایدئولوژیک کردن آموزش منجر شده است. این همه در حالیست که «سرمایه انسانی» در این وزارتخانه، حرف اول را می زند و همه کار می کند.
در این میان، معلمان عمده ترین نیروهای انسانی آن هستند و یک علت ناسازگاری نظام آموزشی ما با روزگار مدرن هم در به روز نشدن اطلاعات برخی معلمان است .
گویی معلمان تا به تامین در منزلت و معیشت نرسند ، در پی تغییر در طریقت آموزشی خویش نمی دوند. با این همه آن ها آن قدر نجیب اند که دنباله کار خویش گیرند واز فقر ننالند.
گلایه ای هم اگر هست، از فرق و تبعیضی است که خواسته یاناخواسته در حقشان روا داشته اند. آنها باز هم سرکلاس بچه های مردم می روند اما با این باورتلخ که فقط حقوقشان پرداخته می شود اما حقشان داده نمی شود.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
بسیار پر بار و کوتاه. امید به رسیدن روزی که نه تنگ نظری و نه تنگدستی سد راه آموزش کودکان سرزمینم نشود.