خداوند متعال را شاکرم و خیلی خوشوقتم که در خدمت همکاران و دوستان گرامی از سازمان پژوهش ؛ فرصتی است که خدمت شما برسم.
خودم را به نوعی عضو این سازمان می دانم . سال 80 هجدهمین سال حضور بنده در گروه اقتصاد است و شاید مهمترین رزومه ای که برای خودم قائل باشم غیر از مواردی که آقای قدوسی فرمودند که عضو اقتصاد سازمان پژوهش هستم .
سال ها افتخار تالیف کتاب اقتصاد را دارم و باز دوست داشتنی ترین کتابی که نوشتم کتاب تعلیم و تربیت اقتصادی است چون به حوزه تعلیم و تربیت و آموزش و پرورش مرتبط است و بعد عاشقانه وآن بعد زندگی علمی مان را در حوزه تعلیم و تربیت می بینیم.
از من خواسته شده راجع به سند 2030 صحبتی با هم داشته باشیم و من سعی می کنم که روایتی از مقوله 2030ارائه بدهم که در این باره کمتر می شنویم و آن روایتی که به نظر بنده اتفاقا در دستور کار سازمان قرار بگیرد و مورد توجهش باشد خدمت دوستان عرض می کنم. این جلسه هم بزم اندیشه است. قسمت بزمش باید شور و اشتیاق و هیجان و عشق باشد که حتما دوستانی که در حوزه تعلیم و تربیت کار می کنند عنایت دارند . بخش اندیشه آن هم با روایتی که از مسئله عرض می کنم و سوالاتی که پیدا می شود انشاءالله که منجر به برنامه ای بشود در مجموعه سازمان. طبیعتا عرایض بنده خیلی اطلاعات نمی خواهد به شما منتقل کند ، بیشتر همان بخش اندیشه و سوالات است که دوست دارم بزرگواران ذهنشان درگیر سوال بشود.
جریان 2030 یک ماهیتی دارد که نوع طرح شدنش در کشور و مسیری که طی کرد و اتفاقاتی که افتاد . امروزه وقتی کلمه 2030 مطرح می شود همان اتفاقات اخیر در ذهن ما شکل می گیرد منجر شد که ما با اصل قضیه ارتباط خوب و جدی برقرار نکنیم.
من اصل قضیه را به فهم خودم می خواهم عرض بکنم و اتفاقا چون عبارت را به کار بردم که پیغامی چه ربطی به سند 2030 دارد دقیقا برمی گردد شاید به آشنایی ناقص ما از مقوله 2030.
سند 2030 سند توسعه است و ما در رشته های دانشگاهی چند گرایش علمی در کشور داریم که به کلمه توسعه و بحث توسعه می پردازند و بنده که دکترای اقتصاد دارم تخصصم در اقتصاد که ابتدا اقتصاد پولی است و بعد اقتصاد توسعه است و از حیث تخصص توسعه شاید دو و یا سه گرایش دانشگاهی باشد که اجازه دارند در مورد " سند " حرف بزنم چون سند توسعه است ؛ سند چیز دیگری نیست. بنده هم تخصصم توسعه است. اما این سند چیست؟
ببنید دوستان !
در عرض 45 دقیقه باید آن را بگویم و بیشتر دوست دارم گفت و گو و سوال و جواب باشد و با همدیگر گفت و گو کنیم و با هم بیندیشیم.
مسئله از این قرار است ؛ در فضای بین المللی در بین کشورهای دنیا از 400 سال گذشته که انقلاب صنعتی شکل گرفت یک مقوله ای مطرح شد که قبلا بدین شکل مطرح نبود و آن مقوله اسمش شد حکمرانی جهانی. قبلا هم بود.
ساسانیان هم بالاخره بخش زیادی از کشورها را داشتند ، رومی ها نصف دیگر دنیا را داشتند .بخش های دیگر دنیا به آن کاری نداشتند برای خودشان بودند مانند آمریکای لاتین. ولی اگر بخواهیم کل دنیا را در یک حکمرانی واحد جهانی جمع بکنیم مقوله جدید دنیای مدرنیته است . تکنولوژی ها و فن آوری ها و ارتباطات مدرن این اجازه را به ما داده که صحبت از حکمرانی واحد جهانی بکنیم.
انگلستان در انقلاب صنعتی پیشرو بود و طبیعتا پیشگامی خودش را بدین شکل نشان داده بود که به قول معروف می گفت پرچم بریتانیای کبیر هیچ وقت در آن خورشید در آن غروب نمی کند. آمریکای امروزی مستعمره اش بود. آلمان مستعمره اش بود. هندوستان و ایران مستعمره اش بودند و عملا کل دنیا .
هنوز که هنوزه 56 کشور را ( کشورهای common wealth ) دنبال کنید می بینید که چه کشورهایی عملا کشورهایی محسوب می شوند که یا مستقیما مال بریتانیا هستند مثل استرالیا، کانادا مال ملکه هستند یا این که به نوعی هنوزبا آن مشترک المنافعند و در یک اتحادیه نرم تعریف می شوند. کشورهایی که از لحاظ جغرافیا به هم بسته نیستند ول مشترک المنافعند.
حکمرانی جهانی به این شکل شروع شد . طبیعتا قیافه اش بیشتر نظامی بود ، سخت افزارانه بود. پیش که رفت ، آلمان مستقل شد ، ایالت های پروس متشکل شدند یک فدرال تشکیل دادند ، آمریکا مستقل شد ، ایالت هایش با همدیگر یک ایالت متحده تشکیل دادند . چینش و توزیع قدرت تغییر کرد. جنگ های جهانی اول و دوم شکل گرفت. خلاصه رد می شوم .
قصه را می دانید . می خواهم روایت بنده را هم داشته باشید .
می رسیم به بعد از جنگ جهانی دوم که دیگر استعمار قدیمی مبتنی بر سخت افزار و ورودهای نظامی هم دیگر کاربرد ندارد . هزینه های اقصتادی اش بالاست و به لحاظ فکری و فرهنگی معنادار پذیرش ندارد ، تبدیل می شود به جریان استعمار نوین بعد از جنگ جهانی دوم. بروز و ظهور تجلی بیرونی شکل گیری انواع سازمان های بین المللی است مثل سازمان ملل و مجموعه های مرتبط مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و در حوزه اقتصاد دبلیو تی او ، در حوزه فرهنگی یونسکو و انواع سازمان های بین المللی که سعی کردند یک نوع متحدالشکل بودن جهانی را به شکل نرم در دنیا ترتیب بدهند. منتهی شکلی که قرار بود متحد بشود شکلی بود که نیروهای بزرگ پیروز جنگ جهانی اول و دوم که آمریکا باشد تعریف می کرد و یک پروژه آمریکایی کردن دنیا محسوب می شود. نظم نوین جهانی که اصطلاحاتش را در دو سه دهه اخیر بیشتر شنیدیم ولی معنا و مفهومش با شکل گیری سازمان های بین المللی بعد از جنگ جهانی دوم خودش را نشان داد و عملا در این سازمان ها به طور خلاصه می توانیم بگوییم که استعمار نوین آمریکا دارد تعریف می شود ، در کل دنیا از طریق فهرستی از قواعد بازی جهانی ، معاهدات و کنوانسیون هایی که دارد شکل می گیرد. مثلا کنوانسیون حقوق بشر نوشته می شود ، طبیتا مجموعه ملل می پذیرند و این پذیرش هم خیلی به این شکل نیست که دقیقا یک برآیند جدی از کل دنیا شده یعنی سهم آفریقایی ها ، سهم بیشتر آسیایی ها ، سهم آمریکای لاتین نگارش پیش نویس چقدر بوده ، چقدر آن ها قدرت چانه زنی داشتند در پیش نویس ها و نگارش ها ولی خوب می آیند در یک صحن علنی مجمع عمومی به یک اجماعی ظاهرا رسیده می شود یا برنامه هایی که بانک جهانی اجرا کرده ،چقدر برآیند جهان است یعنی بانک جهانی چقدر نمایندگی از طرف کل جهان ؟ طبیعتا همه اینها را می دانید.
الآن هم پنجاه شصت سال گذشته از تاسیس اینها و نشان داده اند و خدایشان هم فراوان گفته اند که عملا اینها چه مسیری را در این سال ها طی کرده اند و چه اشتباهات بزرگی را کرده اند در خیلی از کشورها و چه هزینه هایی ایجاد کردند ولی طبیعتا اسمش نظام بین الملل بود و قواعد بازی های بین المللی به یک نوع نظم جهانی مورد توافق بین المللی و مسیر خودش را پیش برد.
تقریبا می توایم بگوییم که یک دهه مانده به پایان قرن بیستم سال 1990 ،چهل سال بعد از جنگ جهانی دوم چهل سال این مسئله پیش رفت . جنس کار از این جنس بود که حکومت های ملی از طریق سازمان های بین المللی مشمول یک حکمرانی عمودی می شدند. حکمرانی عمودی بالا به پایین یعنی کسی می شود حاکم کدخدای دنیا. این کدخدا به بقیه دستور می دهد . طبیعتا دستورها را برای این که شکل پذیرشش و اغناسازی اش اتفاق می افتد در درون سازمان های بین المللی شکل می دهند ولی ما در بانک جهانی چقدر جایگاه داشتیم ؟ چقدر چانه زنی داشتیم ؟ چقدر فکر داریم ؟ چقدر تئوری های موجود در بانک جهانی توسط ما نوشته شده است ؟
ما که می گویم یعنی کشورهای غیر متعهد، از لحاظ جمعیتی می شود نزدیک شصت هفتاد درصد جمعیت دنیا. پس نظام، نظام سلطه است . نظامی است که ما در انقلاب اسلامی اسمش را گذاشته ایم استکبار. و این نظام استکبار خودش را درون سازمان های بین المللی در جهان حاکم کرد. جنگ جهانی دوم هم تمام شده بود ، کشورهای اروپایی همین را پذیرفتند چون که شکست خورده جنگ بودند. مقروض به آمریکا بودند ، باید می پذیرفتند. صندوق بین المللی برنامه هایش را اجرا کرد ، یونسکو برنامه هایش را اجرا کرد . مفهومش هم نیست وقتی می گویم استکبار که همه آن چه را که اینها اجرا کردند نجس است ، بد است ، غیر انسانی است نه ! . ما به لحاظ اسلامی فرمایش قرآن ماست که همیشه حق و باطل با هم ممزوجند و بسیاری از کارهای خوب در این سازمان ها شکل گرفت که برای رشد بشر و بهبود زندگی بشر لازم و خوب بود منتها من اگر خُرد و تجزیه اینها را بررسی کنم ممکن است شصت هفتاد درصد یا بیشتر هشتاد درصد کارها را بگویم خوب است و کارهای یونسکو را ببینید تجزیه کنید خرد بررسی کنید خیلی کارهای خوبی بوده ولی وقتی که ترکیب اینها را بررسی می کنم آن وقت مسئله استکبار تعریف می شود. نظام حکمرانی های جهانی تعریف می شود. این جا قضیه فرق می کند مانند بحثی که می گفت تجزیه اش بسیار خوب است اما مرده شور ترکیبش را ببرند !
هیچ وقت نباید ترکیب را مجموعه ای از تجزیه ها دانست. اشتباه است این گونه متدولوژی در تعریف ها. تجزیه ها یک کارنامه دارند در این سازمان بین المللی ترکیب ها یک کارنامه دیگر دارند. منتها اتفاقی که افتاد و نکته اصلی از اینجا شروع می شود این است که در اواخر قرن بیستم از نظر نظام استکبار جهانی با اتفاقاتی که افتاد آلمان برای خودش متحد شد ، اروپای واحد شکل گرفت ، یورو شکل گرفت ، عملا خروج از این نظم نوین جهانی توسط برخی از قدرت های نوظهور جدید بعد جنگ جهانی دوم پیش افتاد اروپای واحد باشد تعریف شد . از این طرف جریان دینی اتفاق افتاد به اسم انقلاب اسلامی که ما خودمان خیلی خیلی کوچکش می دانیم در دنیا واقعا یک انفجار و تغییر اساسی بود . در گفتمان و روابط بین انسان ها ، غیرمتعدها ها و اتفاقاتی درون آنها افتاد ، مسیری که داشت طی می شد در پروژه هایی مانند اسرائیل و پروژه هایی که در آفریقا داشت طی می شد ، در آمریکای لاتین داشت طی می شد به هم ریخت .اتفاقاتی قرار بود در شیلی ، برزیل ، آرژانتین و... این ها خیلی بحث دارند. اینها همه به هم ریخت ، نتیجه اش این شد که سازمان های بین المللی و حکمرانی های عمودی مخصوصا از طریق شورای امنیت با حق وتویی که مثلا کشور شوروی داشته باشد ، کشور آمریکا و 5 کشور اصلی داشته باشند اینها عملا کارآیی خودشان را از دست دادند ، خود شوروری هم فرو پاشید و این یک تغییر اساسی بود همه و همه اینها نظام فکری متفکران عالم را در حکمرانی جهانی رساند به آن جایی که ما نیازمند حکمرانی های افقی نرم هستیم نه حکمرانی عمودی سخت.
عین این که می گوییم استعمار روز به روز نرم تر شده ، عین این که بگوییم فن آوری ها نرم تر شدند روز به روز هم دارد نرم تر می شود مثلا پول روز به روز نرم تر شده از یک پول فلزی طلا شده اسکناس یا شده کارت های اعتباری و الان شده بیت کوین ؛ دارد روز به روز نرم تر می شود عین همین ما شاهد روند این هستیم که حکمرانی های جهانی روز به روز دارند نرم تر و افقی تر می شوند.
اینجاست که عملا در اواخر قرن بیستم شاهد شکل گیری یک اتفاق جدیدی هستیم در دنیا که طی آن می خواهد سازمان های بین المللی کمرنگ تر بشود و به جایش بازیگران جدیدی بیایند که این بازیگران اکثرا بعد دولتی ندارند.
شما اگر نگاه کنید سازمان هی بین المللی متشکل از دولت ها هستند ، همه این سازمان ها که اسم بردم دولت ها کنار هم جمع شدند حالا ما می خواهیم سازمان هایی داشته باشیم که دولت ها در آن جمع نیستند ظاهرا بازیگران غیر دولتی در آن جمعند ؛ حالا این بازیگران غیر دولتی از پزشکان بدون مرز بگیرید تا یک نهاد غیر انتفاعی غیر دولتی مردمی یا فرض بفرمایید انواع مجموعه های حرفه ای و تخصصی .
این سازمان های غیر دولتی ولی باز بین المللی و جهانی عملا نمی خواهند به شکل بالا به پایین و دستوری کار بکنند طبیعتا باید با یک سری کنوانسیون ها و معاهدات و قواعدی کارش را پیش ببرد که دیگر از جنس دستور از بالا به پایین نیست. اینجاست که حکمرانی عمودی به حکمرانی افقی تبدیل می شود. مثال بزنم واضح تر خواهد شد.
پیاده سازی و ویرایش : زهرا قاسم پور دیزجی
ادامه دارد
نظرات بینندگان