زندگی در عصر احتمال و اتفاق به اندازه کافی کلافه کننده هست. روزگاری که در آن از اسطوره ها راز زدایی شده است. دوره ای که آدمی، کودکی اش را از یاد برده است. اکنون به جای معصومیت از دست رفته، عقلانیت نوخاسته فرمان می راند. انسان بی حوصله در بند توسعه گرفتار آمده است.در ازدحام این دنیای رنگارنگ، کمتر چیزی او را به وجد می آورد. با این همه ارتباطات سریع، رابطه اش با طبیعت قطع شده است و در زیر آواری از آهن و سیمان دست و پا می زند.اطمینان کردن به اخبار هواشناسی، نمی گذارد گاهی به آسمان نگاه کند و لذا پرواز از خاطرش رفته است. آسمان نیز از این خلق بی شمار دلگیر است و کمتر می بارد.دیگر خبری از برف و باران های گذشته نیست.در غیبت آب، سبزه ها نمی رویند و یا زود پژمرده می شوند.اضافه بر زمین، زمان نیز به کام و مراد او نمی گردد.جیب او خالی اما دلش پر است. در اوج این همه سردرگمی ، تنها دل خوشی اش به لطف تقویم هاست که روزی نو را در سالی نو برای او رقم بزنند. روز شادمانی زمین و جشن شادمانی جهان. تجدیدخاطره خویشاوندی انسان با طبیعت.
نوروز،آن قدر زیبا و شور انگیز است که نیاز به حرف و حدیث اضافی ندارد. از نوروز، به هر زبانی و هیئتی که یادشود، زیباست.چه به جای دعای «یا مقلب القلوب...» ،«یسنایی چند»از اوستا خوانده شود.چه به جای «عید مبارک» ، «نوروز پیروز» گفته شود.چه به جای «سلام» در ابتدای پیام تبریک ها ، «درود» نوشته شود.این همه به خاطر هیبت و حرمت نوروز است که در قالب هیچ نژاد و دین و سرزمین نمی گنجد.از جشن گرفتن برای شروع بهار درمیان قوم سومر و بابل باستان هم نشانه هایی وجود دارد. برای نوروز یا جشن شروع بهار، در تمام منطقه خاورمیانه هم جشن می گرفته اند و مسیحیان سریانی هم برایش مراسمی داشته اند. مراسم شبیه به نوروز و در همین محدوده زمانی، از عید پاک گرفته تا روز سن پاتریک هم در حوزه مدیترانه و شمال اروپا هم وجود داشته و دارد. به این ترتیب، نوروز قبل از آنکه دستاورد ایرانی باشد، دستاورد انسانی است.نوروز نه در تملک ایران که متعلق به همه جهان است.ایرانیان شاکر و فهیم ، تنها بهتر و برتر از دیگران به نکوداشت آن در طول قرون و اعصار پرداخته اند.در ایران، نوروز به مراسم خاص و دارای مختصات قابل تشخیصی مبدل شده و دین زرتشتی هم برای این سنت و جشن، دعاها و مراسم خاصی ترتیب داده است که در دوره قبل از اسلام، شاهان ساسانی به طور مخصوصی برای آن جشن می گرفته اند. در این روز زمین و زمان عوض می شود و آدمی نیز حس می کند باید از نو شروع کند و زندگی را از سرسطر بنویسد. اگرچه نوروزها دیگر مثل گذشته نو نیستند و روزی مثل سایر روزها شده اند و اگرچه پیامک ها آبروی عید را برده اند و کوچه ها دیگر در هر صبح روز اول بهار به دست یکی دو سلام آشنا فتح نمی شوند و اگرچه مردم رمیده از همدیگر، دور از چشم هم شبانه ترک دیار می کنند و به مسافرت می روند و ذوقش می ماند برای بچه های بیکار و مجرد که سخت دنبال خانه خالی هستند و اگرچه عید برای این زمانه وما که کودکی مان را از دست داده ایم دیگر چنگی به دل نمی زند و اگرچه نوروزی که می تواند طبیعت اطراف ما را عوض کند دیگر قادر نیست طینت درون ما را حتی تکان بدهد. با این همه هنوز فرصت هست.فرصتی برای آنکه نگذاریم عید بیاید و برود و عیب ما نیز تا به ابد سرجای خودش بماند.
نوروز، فرصتی برای دوباره سبزشدن و بالیدن است. فرصتی برای نشستن پای سفره هفت سین نوروز تا به همدیگر سلامی دوباره گفت. اگرچه جای خالی پسته و میوه هایی که نازشان به نرخ هاشان است، نمی گذارند مثل گذشته راحت کنارسفره ها نشست. با این همه نوروز، پیام آور «بهار» است.
آشنایی غریب!
صدای پای او شنیده می شود اما دیدن رخسارواقعی اش به راحتی گذشته نیست.انگار بهار دست نایافتنی است ؛مثل عدالت ، مثل آزادی.زمین و زمان چنان خلق آدمی را تنگ کرده اند که دیگر قادر به درک بهار نیست. بی آنکه به بهاری کردن و بهاری شدن جان و دل خویش بکوشد، از بهار نیز بهره برداری می نماید و رسیدن به آن را بهانه ای برای رسیدن هرچه بیشتر و بهتر به مقاصد خویش می سازد و خوش باورانه تصور می کند که خیال خوبی ها، درمان بدی ها هست. اینجاست که گوش مردم گرسنه ثنا و دعای به جان بهار را هم به درستی نمی شنود و چه بسا«زنده باد بهار »را هم «زنده باد ناهار » تعبیرکنند!
با این همه نوروز، زیبایی دوچندانی دارد. ازتازه شدن طبیعت بگیر تا تازه شدن بعضی خلق وخوی مردم. آدم ها اگرچه خیلی هم نمی توانند اما دلشان می خواهد که کمی عوض بشوند.برای همین، تعطیلات نوروزی بهانه خوبی برای آنهاست تا تکانی بخورند.اکنون که قادربه هجرت در طینت خویش نیستند، به هجرت درطبیعت اطراف می پردازند. بیشتر ازگرداب هول های دست وپاگیر در ولایت خود فرار می کنند. سفرخوب است. سفر، فرصتی برای دوباره با هم بودن وبا هم خندیدن و بدون در نظر گرفتن زبان و نژاد و سرزمین همدیگر است. ایران گردی در نوروز خاطره انگیز است ،خاصه برای معلمان و بسیاری دیگر که امکان رفتن به آن ورآب را ندارند.اما مدتی است گران قیمتی خودروهای غیرایمن و بنزین هفتصدتومانی مانع سفرشده اند. طوفان تورم و گرانی ، بنیاد سفر و به ویژه سفرهای خارجی را برچیده است.افزایش دوباره قیمت بلیت هواپیما ،بازار پیشفروش تورهای نوروزی را به رکود کشیده است. آنچه این روزها بر صنعت گردشگری ایران میگذرد جز خبرهای بد نیست؛ بیکاری گسترده تورگردانان، تعطیلی و خاموش شدن چراغ بسیاری از آژانسهای مسافرتی بسیار شنیده می شود.
هم چنانکه گفته اند:« جیب که خالی شد، دل پر می شود.» غم نان نمی گذارد دل های مردم مثل پیشترها با هم صمیمی باشند و «نوروز چو می آید خندینشان تلخ است / و بعد از دوسه روز عید از دیدن هم سیرند» .افزایش مداوم قیمت ها و ثابت ماندن حقوق کارمندان در سطح داخلی وسایه ی سنگین تحریم ها در سطح جهانی، نگران کننده است.
در این هیاهو بهار هم، نشاط پیشین را ندارد.طبیعت، ازخساست آسمان بی رنگ و رو شده است و معرفت مردم نیز به ضرب چشم و هم چشمی ها و تنگ نظری ها رنگ به رنگ شده است.
وقتی عید، روزی باید باشد که در آن گناهی از آدمی سرنزند، وقتی نه جای ماندن در خانه و نه پای رفتن از آن در تعطیلات نوروزی است، بی اختیار به یاد حرف صائب می افتیم که :
«بس که بد می گذرد زندگی اهل جهان/ هردم از عمر چو سالی گذرد ،عید کنند!»
نظرات بینندگان
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی...
در قناری ها نگه کن، در قفس، تا نیک دریابی
کز چه در آن تنگناشان باز، شادی های شیرین است.
کمترین تصویری از یک زندگانی،
آب،
نان،
آواز،
ور فزون تر خواهی از آن، گاهگه پرواز
ور فزون تر خواهی از آن، شادی آغاز
ور فزون تر، باز هم خواهی، بگویم باز...
آنچنان بر ما به نان و آب، اینجا تنگ سالی شد
که کسی در فکر آوازی نخواهد بود
وقتی آوازی نباشد،
شوق پروازی نخواهد بود...
از: محمد رضا شفیعی کدکنی