در پهنه هستی و گستره وجود و اوج تعالی و اعماق و هزار توی حقائق و دقائق ، هیچ جنبنده و حیّی به شان و مقام و درجه قداست انسان به ما هو انسان با آن انگیزش الهی و شخصیت وجودی اش نمی رسد .
چنین موجودی است که حضرت باری تعالی در حدیث قدسی می فرماید : " جهان را برای تو و تو را برای خودم آفریدم . خیام چه زیبا و نغز سروده :
مقصود زجمله آفرینش مائیم
در چشم خردجو هر بینش مائیم
این دائره جهان چو انگشتریست
بی هیچ شکی نقش نگینش مائیم
وه ، چه مقامی و چه شانی که قرآن ، این کلام الهی و آسمانی و " تبیان لکل شیء " و به خاطر او و کمال و عرفان و ارشاد او نازل گردیده است . حق تعالی آیات نورانی و قدسی و عرفانی « علم الانسان مالم یعلم » ، « علمه البیان » ، « علم القرآن » ، « الذی علم بالقلم » و... آن همه جواهرات و لوءلوء و مرجان را در باب انسان و غرض و هدف و غایت او فرموده است . در روایت معصوم ( ع ) چنین آمده است که ای انسان ، بهای حقیقی تو جنت برین است ، پس خویشتن را به کم تر از آن مفروش ! گیتی به آن پهناوری با افلاک و عرش و فرش و کرسی خود ، جهان اصغر و آدمی به شرط اداء امانت و خلیفه اللهی جهان اکبر قلم داد شده است .
پرواضح است که علوم افاضی و قدسی و انسی و عقل و عرفان و ایمان و ایقان و جهاد اکبر و سیر در آفاق و انفس و سیر ملکوتی و جبروتی و لاهوتی او و بندگی تام و تمام و اکمل او در مقابل خداست که وی را مسجود ملائک و تا بدان جا برسد که در مقام محمود و عقل کل یعنی وجود نازنین و عزیز نبی مکرم اسلام حضرت محمد ( ص ) قرار می دهد .
البته اشتباه نشود وقتی صحبت از اپیستمه و هرمنوتیک و ماکروپلیتیک و اولترا آکادمیک و معرفت شناختی و ساینس می شود به او رُل درک متن و تفسیر و تاویل داده می شود و نیز می گوییم آدمی نیز به نوعی خالق است و به مصداق « کل یوم هو فی شان » و به تعبیر اگزیستانسیالیست ها و امثال یاسپرس و هوسرل و سارتر و کی یرکه گو و بحث کلان " دازاین " و سرگشتگی روح از منظر " اونامونو " و اصالت وجودی ها و مسائلی نظیر این که انسان اولین و آخرین تصمیم گیرنده و راقم سرنوشت و صاحب اختیار و انتخاب مطلق است ، پس چنین انسانی آن هم با توجه به ایده ها و دکترین های صرف علمی و تجربی و حسی محض دیگر نیازی به آسمان و متافیزیک و ماوراء طبیعت ندارد و هموست که می گوید خدا مرده است و یا خدا باشد یا نباشد ؟!
نگاه و انگاره و قضاوت محق و سالم به مکاتب علمی – انسانی و فلسفی و صاحب نظران و نخبه های مشهور جهان بشری ، آن چنان منظری است که به دور از افراط و تفریط و غیرتعصبی و غیرمتصلبانه و از روی معدلت ،تعادل ،انصاف و گل چینانه و منتتقدانه و خیرخواهانه و سازنده و برازنده و نه براندازانه و آنکاردی و دافعی باشد .
اولا علم را می بایستی عام و تسبیح وار و سلسله گونه و ناب و حیاتی نگریست و نه انحصاری و هر دانشمند و مکتب و فرهنگ و تمدن و فیلسوفی در هر مقطعی از زمان و ادوار تاریخی و از منظر خویش و بسته به ظرفیت و تلاش و مکاشفه و تحقیق و شهود خود بخش و قطعه ای ا زاین پازل را فراچنگ می آورد و همان گونه که هگل می گفت هر آن چه از فلسفه و علوم می داند مه از ناحیه خود بلکه از ماحصل و تجربیات و زحمات کانت و دکارت اندوخته است .
او در جواب کسی که وی را برجسته و بزرگ و نابغه و آخر فلسفه و دانش تلقی می نمود می گفت من از خود چیزی نمی گویم ؛ من ، پا روی شانه های دو مرد بزرگ و دو فیلسوف معروف یعنی رنه دکارت و امانوئل کانت گذاشته ام . در ثانی اگر به نقاط و نکات مثلا منفی آن مکاتیب و فلاسفه همت می گماریم به مطالب و موضوعات مثبت و در خور توجه آن ها نیز عنایت داشته باشیم .
متاسفانه برخی از نویسندگان و مولفان و به اصطلاح منتقدان کم مایه و یا مغرض که دانسته و یا ندانسته آب به آسیاب دشمن دین و میهن می ریزند و کتاب در رد فلسفه و فیلسوفان و نوابغ جهان و ایران می نویسند ، فلسفه را کفر و باطل و فلاسفه ای نظیر سقراط ، افلاطون ، ارسطو تا عصر حاضر حتی ملاصدرا ، شیخ اشراق ، بوعلی و... را کافر ، ملحد ، منحرف ، گمراه ، کج فهم و یا خائن معرفی می نمایند .
دیگر تشخیص نمی دهند و یا نمی خواهند بفهمند که منظور افلاطون از آپولون و فلان و بهمان پرومته علاوه بر این که می تواند مصداق سخن گفتن به عرف و روال جامعه آن روز و با زبان مردم باشد در مفهوم اصدق آن بیان قداست ها و قدیس ها و معروفات می باشد نه بت پرستی و زنادقه نگری !
چنین است که به قول فرزانه ای : فیلسوفان ( نخبگان و اندیشمندان و مصلحان ) کاری پیامبرگونه می کنند !
الغرض ، انسان موجودی است که علاوه بر ابعاد متعین و شناخته شده و حد و قواره مشخص ، و بعد و حس و تجربه و جسم و عقل و یا حتی عقول به اصطلاح عشره و روح متعارف و نفس با ابعاد مختلفه و گوناگون و درجاتی که در ذهن و ظرفیت عقلی و وجودی و شناختی بشر می گنجد ، موجودی با ابعاد و عظمت بی کرانه و سیال و نه ایستا و بلکه لایتناهی می باشد ؛ اگر هراکلیوس حکیم می گفت در یک رودخانه بیش از یک بار نمی توان شنا کرد اشراف و اشاره به همین مطلب است .
این که عرض شد آدمی و علوم و من جمله فلسفه و فیلسوفان و دانشمندان مباحث تربیتی و انسان شناختی را باید سلسله وار و نه مقطعی دید و دیدگاه موزائیکی چندان کاربردی ندارد غرض آن است که به عنوان مثال در مورد ارسطو و اندیشه های او بایستی به تمامی جوانب و شاخصه ها و فاکتورهای فکری و اندیشه و فلسفه و اخلاق و سیاست ؛ هنر ، اقتصاد ، حکومت و روان شناختی او توجه نمود .
اگر پروتاگوراس و گورکیاس به شکاکیت و نسبی گرایی معروفند و به فیلسوفان سوفسطایی مشهورند و آنان را در نقطه مقابل سقراط قرار می دهند اندیشه آنان نیز باید فکر کرد .
جنبه سیالیت فلسفه آنان به همان اندازه مفید است که جنبه تصلب فلسفی آنان در ابعادی دیگر مورد نقد است . ایجاد انگیزه ، تحرک و تجدد و تغییر در دکترین ایشان ، نبایستی مورد اغماض قرار گیرد .
در مباحث جزئی و کلی وابژه و سوبژه ، شاید انتقاداتی به ارسطو و افلاطون وارد باشد و یا برخی نگرش های انسان شناختی و هستی شناسی آن ها ، نقد پذیر است اما کیست که نداند آن بزرگان چه خدماتی در دنیای هنر ، شعر ، فلسفه ، سیاست و اندیشه به بشریت کرده اند ؟
ادامه دارد
نظرات بینندگان
"مقصود زجمله آفرينش ماييم "
اين بيت مرا بياد زمانى مياندازد كه آدمها ميپنداشتند زمين مركز جهان است.
يكى ديگر از درجات تعالى ما در اين بيت نهفته: انسان خودرا مركز و هدفِ هستى ميداند.