مرگ نابغه ریاضی ایران و جهان « مریم میرزاخانی » انعکاس بسیار وسیعی در رسانه های داخلی و شبکه های اجتماعی داشت .
رئیس جمهور ، برخی از نمایندگان مجلس ، برخی وزرا و مسئولان و تعداد قابل توجهی از چهره های علمی و دانشگاهی و... نسبت به این امر واکنش نشان دادند .
دامنه کار تا جایی رسید که برخی از چهره های اصول گرا مانند حاجی بابایی نیز پیام تسلیت صادر کردند .
شاید کم تر کسی تصور می کرد فوت یک ریاضی دان که سال های مدیدی ایران را ترک کرده بود چنین بازتاب و خیزشی را به همراه داشته باشد .
این پدیده اجتماعی از چند جهت قابل بررسی است .
نخستین وجه به " جنسیت " این دانشمند ایرانی باز می گردد .
شاید اگر یک دانشمند مرد ایرانی با چنین شرایطی فوت می کرد چنین انعکاسی نداشت .
این گستره اجتماعی این پیام را می دهد که باید جامعه و حکومت به حقوق زنان و برخورداری آنان از " حقوق برابر " در همه عرصه ها احترام بگذارد .
این که زنان در عرصه های مدیریتی کلان به بازی گرفته نمی شوند و همیشه پست های درجه چندم به آنان واگذار می شود بغض فروخفته ای است که شاید برای زنان در سطح اجتماعی پایین اهمیت نداشته باشد اما برای زنان تحصیل کرده و نخبه قابل پذیرش نیست و آنان نسبت به این مساله معترض هستند و به بهانه چنین فرصت هایی آن را بروز می دهند .
آنان شانی هم سنگ مردان طلب می کنند و این پیام به وضوح در شبکه های اجتماعی قابل درک بود .
و اما دومین پیام به " مهاجرت نخبگان " و یا اصطلاحا " فرار مغزها " باز می گردد .
دکتر اشرف بروجردی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در این باره می گوید: طبق آمار صندوق بين المللي پول در سال 2009 ايران به لحاظ مهاجرت نخبگان در ميان 91 كشور در حال توسعه و توسعه نيافته مقام اول را داشته است. طبق این آمار سالانه بين 150 تا 180 هزار ايرانی تحصيل كرده برای خروج از كشور اقدام می كنند. تعدادی که با بررسی موردی برخی کشورهای مهاجر پذیر جوانان ایرانی همخوانی دارد؛ برای مثال در حال حاضر حدود 14 هزار دانشجوی ايرانی در كشور مالزی مشغول تحصيل هستند.
بروجردی می گوید: از سوی دیگر نتايج بررسی سالانه نام نويسی های بين المللی دانشگاههای آمريكا نشان میدهد در سال تحصيلي 2011-2010 كه 5 هزار و ۶۲۶ ايرانی در حال تحصيل در اين كشور هستند و اين رقم 19 درصد افزايش نسبت به سال قبل را نشان ميدهد. در این رابطه می توان به آمارهای داخلی نیز مراجعه کرد؛ بر اساس آمار مجلس شوراي اسلامي در سال 1389، 60 هزار نخبه ايرانی از ايران مهاجرت كردهاند كه اغلب از المپيادهای علمی و يا جزو نفرات برتر كنكور و يا دانشگاه ها است.
آمار واطلاعات نشان می دهد اکنون 25 درصد از ايرانيان تحصيل كرده، در كشورهای توسعه يافته زندگی میكنند که از مجموع مهاجران حدود 40 درصد را دختران و زنان تشكيل میدهند. "
عوامل مختلفی در این " بحران اجتماعی " نقش دارند .
اما می توان این فرضیه جدی را مطرح کرد که جامعه ایران نسبت به این مساله اجتماعی و سیاست های اتخاذ شده معترض است .
تخمين زده ميشود که سالانه 150 تا 180 هزار تحصيلکرده به دليل شرايط نامناسب اجتماعي، اقتصادي و سياسي کشور از ايران خارج ميشوند.
خروج سالانه ۱۵۰ تا ۱۸۰ هزار ايراني با تحصيلات عالي، معادل خروج 150 ميليارد دلار سرمايه سالانه است.
در واقع ، آموزش و پرورش و نظام آموزش عالی به نوعی دست اندرکار تربیت نخبه برای کشورهای توسعه یافته شده اند و تعدادی هم که این امکان را پیدا نمی کنند اکثرا به " آمار بیکاران تحصیل کرده " کشور افزوده می شوند !
دوستی به طنز می گفت اگر مریم میرزاخانی کشور را ترک نمی کرد و در ایران باقی می ماند به علت شرایط بوروکراسی حجیم و سیستم ناکارآمد و رانتی و... حداکثر یا یک معلم ریاضی حق التدریس می شد و یا در بهترین حالت در یک دانشگاه به صورت پاره وقت تدریس می کرد!
خروج این تعداد نخبه از کشور موجب شده است تا متوسط بهره هوشی ( آی کیو ) ایران عدد 84 شود . ( میزان نرمال و یا خوب 100 است )
در حال حاضر در نظام آموزشی ما وضعیت طوری شده است که تعداد قابل توجهی از دانش آموزان و خانواده های آنان هزینه های زیادی را متحمل می شوند تا فرزندشان در المپیاد رتبه کسب کند و یا جذب دانشگاه های برند شوند تا از این طریق بتوانند جواز ادامه تحصیل و داشتن یک شغل مناسب و جایگاه اجتماعی – اقتصادی را در یک کشور توسعه یافته را تجربه کنند .
چرا باید چنین باشد ؟
مهم ترین سرمایه کشور " منابع انسانی " هستند که ارزش افزوده فراوان تولید کرده و پایان ناپذیرند .
خروج تعداد زیادی از دانشمندان ، تحصیل کردگان و نخبگان از کشور موجب می شود تا شرایط فعالیت برای آن دسته از افرادی که همسان " گروه مهاجران " هستند در داخل سخت تر شود چرا که ممکنه است در " اقلیت " قرار گیرند و هرینه های فعالیت به طور تصاعدی افزایش یابد .
و اما سومین پیام از دید نگارنده پیام ایرانیان داخل به جهان بود .
این که می خواهند در " جهان " با عنوان و لیبل " دانشمند " و " نخبه " و " مردم فرهیخته " نگریسته شوند .
آنان خواهان تعامل با جهان هستند و نمی خواهند همچون 8 سال دوران احمدی نژاد در انزوا باشند .
این خیزش عمومی نوعی پیام عمومی به جهان برای احترام به نخبگان و مغزهای ایرانی بود .
اما نکته مهم و راهبردی این است که جامعه و نخبگان آن باید به الزامات این پیام که همانا افزایش سرانه مطالعه و پژوهش است نیز پای بند باشند .
جامعه نسبت به عملکرد مسئولان و سیاست های آنان انتقاد دارد اما چون صدای آنان در مجاری رسمی و حکومتی شنیده نمی شود شبکه های اجتماعی آزادترین ، سریع ترین و قابل اعتمادترین جا برای انتقال پیام آنان نسبت به وضعیت موجود است .
جامعه و گروه های اجتماعی به بهانه های مختلف پیام می دهند و لازم است که مسئولان دلسوز و هوشیار آن را جدی بگیرند و اقدامات عملی در جهت اقناع افکار عمومی انجام دهند .
شاید دیگر در آینده فرصت و یا مجال جبران نباشد ...
و اما نکته آخر که شاید خیلی در شبکه های اجتماعی مشاهده نکردم میزان تعهد و قدردانی جامعه ایران از نخبگان داخلی بود .
جامعه ما همواره نشان داده است که در اکثر موارد قدر سرمایه های داخلی خود را آن گونه که شایسته و بایسته است نمی داند و نسبت به آنان ناسپاس و قدرناشناس است .
ما نخبگان داخلی کم نداریم ؛ انسان هایی که علی رغم فراهم بودن امکانات و زندگی خوب و مرفه و نام و نان اما پس از تحصیلات به کشور خودشان مراجعت کردند و با این شرایط ادامه دادند .
این نمونه ها کم نیستند .
از این چهره ها می توان از " توران میرهادی " نام برد .
توران میرهادی در سال 1325 به فرانسه می رود و تحصیل در رشته روان شناسی تربیتی را آغاز می کند. مادرِ ایشان؛ آلمانی بوده و با مجسمه سازی، نقاشی و موسیقی آشنایی داشت. بانو توران 5 سال بعد فارغ التحصیل می شود. با توجه به پیشینه خانوادگی و تحصیلی، او به راحتی می تواند در یکی از کشورهای اروپایی کار و زندگی کند ولی با این وجود، در حوالی سال 1330به ایران که وضع مناسبی هم نداشت؛ بازمی گردد. پس از بازگشت، کودکستان، دبستان و مدرسۀ راهنمایی« فرهاد » را تأسیس می کند که معمولا بسیاری از شیوه های آموزشی نوین ابتدا به شکل آزمایشی در این مدارس اجراء می شدند. بانو توران در کنار کار با کودکان، به تربیت مربیان و معلمان کودک می پرداخت و دانش و تجربه خود را در اختیار آنان قرار می داد. او بیش از 50 سال ازعمر خود را به شکل مستقیم و غیر مستقیم صرف تعلیم و تربیت کودکان ایران زمین کرد و در آبان 1395 چشم از جهان فرو می بندد ...
« میرزا حسن رشدیه » به عنوان " پدر تعلیم و تربیت نوین در ایران " نیز تنها یکی از این نمونه های بی شمار است ...
در تاریخچه زندگی این بزرگ مرد چنین می خوانیم :
".. رشدیه، پس از ورود به ایران و دیدار خانواده، نخست عدهای از اقوام با سواد خود را گرد آورد و طرز تدریس اسلوب جدید خود را به آنان آموخت و به نام خدا، اولین دبستان را در سال ۱۳۰۵ ه. ق.در محلهٔ ششگلان در مسجد مصباح الملک تاسیس نمود. امتحانات اولین مدرسه به یاری خدا در آخر سال در حضور علما و اعیان و بزرگان تبریز با شکوه خاصی برگزار شد و موجب تعجب و تشکر آنها گردید و اشتیاق مردم به با سواد شدن کودکان شان آن هم به این سهولت، باعث گرمی بازار مدرسه شد. اما مکتب داران که دکان خود را کساد دیدند و پیشرفت مدرسهٔ جدید را مخالف مصالح خود دانستند، به جنب و جوش افتاده و رئیسالسادات یکی از علمای بی علم را وادار نمودند، رشدیه را تکفیر و فتوای انهدام مدرسهٔ جدید را صادر کند. بدین ترتیب اجامر و اوباش که همیشه منتظر فرصت هستند با چوب و چماق به خدمت شاگردان دبستان و معلمین رسیدند. رشدیه نیز شبانه به مشهد فرار کرد...
پس از شش ماه دوباره به تبریز بازگشت و دومین مدرسه را در محلهٔ بازار تاسیس کرد. اما باز هم دشمنان دانش و نو آوری بیکار ننشستند.
دومین مدرسه هم مورد هجوم قرار گرفت و رشدیه باز هم به مشهد فرار کرد..."
مدرسهٔ سوم را در محلهٔ چرنداب تبریز تاسیس نمود. ".. این بار، طلبههای علوم دینی مدرسهٔ صادقیه به تحریک مکتب داران جاهل و کهنه پرست که منافع نامشروع خود را در خطر میدیدند به مدرسه حمله کردند و به غارت پرداخته و رشدیه را تهدید به قتل نمودند... "
چهارمین مدرسه را در محلهٔ نوبر تبریز، برای کودکان تهیدست بنیان گذاشت. که البته " شمار شاگردان به ۳۵۷ و شمار معلمان به ۱۲ نفر رسید. این بار مکتب داران به ملا مهدی (پدر رشدیه) متوسل شدند و اولتیماتوم دادند...
ملا مهدی از میرزا حسن خواست به مشهد برود و او چنین کرد..."
بعد از چندی، باز به تبریز برگشت و ".. پنجمین مدرسه را در محلهٔ بازار دائر نمود... "
باز هم مدرسه مورد هجوم واقع شد. دانش آموزان مجروح شدند و یکی از آنان به شهادت رسید. باز هم رشدیه به مشهد گریخت.
رشدیه در مشهد هم آرام نگرفت. در آنجا نیز مدرسهای تاسیس کرد اما آنجا نیز با هجوم کهنه پرستان مواجه شد. مدرسه را چپاول و دست اش را نیز شکستند.
ششمین مدرسه را در لیلی آباد دایر نمود. این مدرسه به علت اعتقاد مردم به صداقت و پایمردی رشدیه و دیدن نتایج آموزشهای او سه سال دوام یافت. چندی بعد کلاسی برای بزرگ سالان نیز باز کرد که در مدت ۹۰ ساعت خواندن و نوشتن را به آنان آموخت. این بار، مخالفان او وقاحت را به حدی رساندند که به خود اجازه دادند به او سوء قصد کنند و با شلیک تیری به پای او مجروحش ساختند. با مجروح شدن او مدرسه هم بسته شد.
" رشدیه در آن موقع با توجه به اینکه دستش را در مشهد شکسته بودند و پایش نیز دراین واقعه مجروح شده بود، شعری بدین مضمون میخواند:
مرا دوست بیدست و پا خواسته است پسندم همان را که او خواسته است
پس از این واقعه ، هیچ کس یارای آن نداشت که خانهٔ خود را برای مدرسه به او واگذار کند. رشدیه با فروش کشتزار خود مدرسهٔ هفتم را تاسیس کرد. در کلاسها، میز و نیمکت و تخته سیاه گذاشت و در میان ساعت کلاس، زمانی برای تفریح شاگردان در نظر گرفت که این تغییرات مورد توجه مردم قرار گرفت، اما چون صدای زنگ مدرسه به صدای ناقوس کلیسا، شبیه بود و بهانه به دست مخالفان میداد، ناچار شد از زنگ زدن در مدرسه چشم پوشی کند.
گروهی از مردم آن روز این شیوه نوین آموزشی را که با اصول قدیم آموزش متفاوت بود، برنتافتند و هر روز علیه وی شایعاتی درست میکردند. متحجران زنگ مدرسه وی را ناقوس کلیسا مینامیدند و اعلام میکردند که کسانی که فرزند خود را به مدرسه میفرستند کافرند.
رشدیه برای آرام کردن اوضاع تصمیم گرفت دیگر از زنگ مدرسه برای صف بستن و... استفاده نکند و بهجای آن ، یکی از دانشآموزان با صدای بلند شعر زیر را که سروده خود او بود میخواند:
هر آنکه در پی علم و دانایی است بداند که وقت صف آرایی است
اما حاسدان این بار هم مدرسه را به وسیلهٔ بمبی که از باروت و زرنیخ ساخته شده بود، تخریب کردند ... " ( ویکی پدیا )
از این نخبگان دلسوز در تاریح ایران کم نیستند .
اما آیا جامعه ما هم ارزش و قدر آنان را چه در زمان حیات و پس از مرگ شان به جا می آورد ؟
آیا حتی نامی از آنان برده می شود ؟
آیا شده است که حداقل معلمان ما در سر کلاس ها فارغ از موضوعات مصوب درسی از زحمات و تلاش های افرادی چون رشدیه ، توران میرهادی ، باغچه بان ، محمد بهمن بیگی و... بگویند ؟
شاید در جامعه ما نخبه به کسی گفته می شود که حتما باید در فلان دانشگاه خارجی و برند مدرک گرفته باشد و یا فلان جایزه خارجی را کسب کرده باشد .
بنده به عنوان یک " معلم " برای خانم میرزاخانی احترام فراوانی قائل هستم و به ایرانی بودن ایشان افتخار و مباهات می کنم اما در برابر انسان هایی چون توران میرهادی و نخبگان داخلی که نام شان بر سر زبان ها نیست ؛ از جایم بلند می شوم و ساعت ها برایشان کف می زنم ...
نظرات بینندگان
زلزله میشود اگر معلمها....
سیل می آید اگر معلمها...
بچه ای به قتل می رسد اگر معلمها....
موقع حق و حقوق که می شود معلمها مازاد و مصرف کننده اند
دوست عزیز
آقای سعید
همه چیز تقصیر معلمان نیست !
اما ما معلمان هم وظیفه ای داریم .
نمی توان نسبت به همه چیز بی تفاوت بود و فقط دنبال مطالبات معیشتی باشیم .
همه به اندازه خود در ترسیم وضعیت موجود نقش دارند .
اگر هم منزلت معلمان تنزل یپدا کرده است مقصر و نقش اول به خود " معلمان " بر می گردد .
" شرف المکان بالمکین "
پایدار باشید .
دوست عزیز
معلم امیدوار
از لطف شما سپاسگزارم .
پایدار باشید .
چه حرفها میزنی پورسلیمان جان .انهایی که خود معلم اخلاق اند دست از این نسخه های اینجوری کشیده اند جالا تو با مدرک مدیریت هی سنگ دولت را به سینه بزن و بگو وبنویس که معلمان نباید معیشت را علم کنند .فقط دلت میخواهد جوابی به سعید و امثال انها بدهی .معلم هیچ تقصیری ندارد مقصر شما نویسنده که دنباله رو سیاست یک عده قدرتمند و ثروتمند ی و ان قانونگذار است ولا غیر.
دوست عزیز ناشناس
بنده هیچ گاه ادعای " معلم اخلاق بودن " نکرده ام .
اما هیچ گاه از حقوق شهروندی خود کوتاه نیامده ام .
شما بفرمایید بنده در این یادداشت کجا سنگ دولت را به سینه زده ام ؟
اتفاقا بنده از سیاست های دولت و حای حاکمیت که منجر به " فرار مغزها " می شود انتقاد کرده ام .
بنده مخالف معیشت نیستم اما قرار نیست همه چیز به آن ختم شود .
مهم تر از فقر اقتصادی ؛ فقر فرهنگی است .
خیلی ها هستند که وضع خوبی دارند اما احساس خوشبختی هم نمی کنند .
متاسفانه در جامعه ما این یک رویه نادرست شده است که هر گاه کم می آورند و یا قادر به استدلال نیستند شروع به برچسب زنی ، اتهام پراکنی و... می کنند .
دوست عزیز !
بارها گفته ام : " شرف المکان بالمکین "
اگر معلمان دچار فقر معیشتی و منزلتی هستند نخست مقصر خودشان هستند .
بیراهه نرویم و آدرس غلط هم ندهیم .
پایدار باشید .
ولی باید بگویم که طبیعتا، حکومت کردن بر مردمانی با نبوغ و هوش بهر کمتر، بسیار آسان تر و کم هزینه تر از حکمرانی بر مردمانی با سطح مطالعه بالا و بصیرتر است.
سوالی که پیش می آید این است که چرا امثال مرحومه "مریم میرزاخانی" در آموزش و پرورش ایران معلم نشدند؟!
باید گفت که از یک ریاضی دان نخبه بعید است که حقوق نیم میلیون دلاری در سال را با بخور و نمیر آموزگاری یا حتی مدرسی در دانشگاه در ایران عوض کند!
نکته بعدی این است که نخبگانی که شما نام برده و فرمودید که به مملکت خود بازگشته و خدمت کرده اند، مربوط به سالیان نسبتا دور هستند!
دوست عزیز
آقای احمد
فقط بحث " پول " نیست .
برخی اوقات منزلتی و جابگاهی که جامعه و حاکمیت برای یک " نخبه " قائل می شود بسیار فراتز از مسائل مالی است .
متاسفانه جامعه و مسئولان ما قدر نخبگان را نمی دانند و زمانی زیان به قدرشناسی می گشایند که چشم از جهان فرو بسته باشد .
حتی خانم میرزاخانی وصیت نکرده است که در این جا به خاک سپرده شود !
ایشان حتی در زمان حیات هم پاسخ نامه خانم مولاوردی را در مورد بازگشت به ایران بی پاسخ گذاشت ...
خیلی ها حاضر شدند خفت فرمان ترامپ را متحمل شوند اما به ایران باز نگردند !
این ها مسائل قابل تاملی است که الیته آینده خوبی را نوید نمی دهد ...
خانم میرهادی زمان زیادی نیست که که فوت کرده است .
برای جامعه ما جدید و قدیم فرقی ندارد !
پایدار باشید .
اما باید بگویم که پول برای فقط من آموزگار یا کارگر بحث مهمی نیست! یا نباید باشد؟؟؟
لاکن داشتن ثروت هزار میلیاردی، عضو بودن در هیات مدیره ده ها شرکت و ایضا دریافت حقوق نجومی توسط وزیر و وکیل و... بحث مهمی است؟!
چون شواهد و قرائن نشان از آن دارد که این دوستان اکثرا و نه همه به جمع آوری این چرک کف دست بی ارزش یعنی همان "پول" به جد مبادرت ورزیده اند!؟
که فرموده اند :
"الناس علی دین ملوکهم"
آقای احمد
پاسخ گویی وظیفه هر شهروند است .
مشکل ما این است که زود همه چیز را قاطی می کنیم .
کسی مخالف ارتقای معیشت نیست .
اما سوال من این است که آیا خانم میرزاخانی فقط برای حقوق و پول اقدام به مهاجرت کرد ؟
آدم های پول دار فراوانی هم در داخل و هم در خارج هستند اما آیا جامعه به این خاطر آن ها را برحسته می کند و به آن ها جایگاه می دهد ؟
شما آن حدیث را می فرمایید بنده هم می گویم :
" شرف المکان بالمکین "
اگر معلمان احتمالا جایگاه مادی و یا معنوی ندارند در درجه اول مقصر خودشان هستند و نباید فرافکنی کنند .
برای من به عنوان یک معلم که مسائل را تحلیل می کند هدف گذاری و تبیین آن برای جامعه مهم است .
کاری هم با ملوک ندارم !
پایدار باشید .
دوست عزیز
آقای علی
همه در این وضعیت سهیم اند .
مردم ما اساسا تربیت نشده اند .
تربیت و آموزش صرفا گرفتن مدرک و طی مدارج دانشگاهی نیست .
در تعلیم و تربیت ما روح آموزش وجود ندارد .
پایدار باشید .
آقای رضا
در حد فکاهی خوب است .
آقای حاجی بابایی هم مثل شما اعتقاد دارد که باید وزارت نفت و آموزش و پرورش ادغام شود !
پایدار باشید .
دوست عزیز ناشناس
" هر کسی از ظن خود شد یار من ! "
آقای حاجی بابایی نگفته بود که پول نفت را به آموزش و پرورش بدهید !
ایشان ادغام ساختاری را مطرح کرده بود .
کجای دنیا و در کدام کشور تاکنون وزارت آموزش و پرورش و وزارت نفت را در هم ادغام کرده اند !
معمولا وزارت آموزش و پرورش و وزارت علوم را در هم ادغام می کنند تا سیاست گذاری در حوزه آموزش یکپارچه شود و از موازی کاری و اتلاف منایع جلوگیری شود .
به نظرم باید با مطالعه سخن گفت .
پایدار باشید .
بیش از ۵۰ شخصیت تاثیر گذار تاریخ معاصر ایران را مورد بررسی و پژوهش قرار دادیم . شخصیت های سیاسی ، علمی و فرهنگی .
ا
آقای سلیمی
درود بر شما معلم وظیفه شناس و متعهد .
پایدار باشید .
ایضا مرحوم دهخدا هم از سیاست کناره کشید و تا پایان عمر به گردآوری لغت نامه همت گماشت؛ خوشبختانه!
حداقل اونجا چند سالی از عمرشو با عزت و احترام زندگی کرد،روحش شاد
دیر و زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد!
منطقی هم نیست که ایشان عاجز از پرداخت هزینه درمانش بوده باشد!
چون ایشان شهروند ایالات متحده محسوب می شد و پس از اجرای قانون "اوباما کر" (لایحه حفاظت از بیمار و مراقبت مقرون به صرفه مشهور به لایحه مراقبت مقرون به صرفه یا اوباماکر از قوانین فدرال ایالات متحده است) که هنوز هم لغو نشده است و ظاهرا قانون کامل و با پوشش بالایی است و با توجه به اشتغال ایشان در دانشگاه استنفورد، عدم توانایی در تامین هزینه های درمان باید شایعه ای بیش نباشد!؟
زنده باش و مبارزه کن..!
جنگ تو هم اکنون آگاهی بخشی است..! که وظیفه طبیعی و ذاتی هر معلمی است؟
ما مرده از انیم که عزت نداریم
نه منزلت و عیشت و قربت نداریم
دنبال چه هستیم که دولت نداریم.
با احترام