انگار همین دیروز بود که کیف رنگی آرزوهایمان را برداشتیم و راهی مدرسه شدیم .چقدر بی تاب دیدن کلاس و نیمکت و معلم بودیم .مثل الان نبود که سرویسی باشه و از دم درخانه تا دم در مدرسه راحت بنشینی و بیرون را نگاه کنی و سرد و گرم روزگار را نچشی.
اون روزها کودکی کردن هم عالمی داشت. از کوچه ها و پس کوچه های شهر باهمان شور و شوق کودکی عبور می کردیم و به مدرسه می رسیدیم .
چقدر معلم مان بزرگ و قدرتمند جلوه می کرد، چقدر باابهت بود که نگاه معصومانه کودکان حتی نمی توانست چشم در چشم معلم بدوزد.
کلاس که شروع می شد همه حرکات معلم، راه رفتن، نشستن ، درس گفتن و حتی نمره دادن و تنبیه کردن و تشویق کردنش را رصد می کردیم که وقتی به خانه برگشتیم خواهر و برادر کوچکتر خودرا جمع کنیم و کلاس درس کوچکی تشکیل بدهیم و با همان ابهت معلم واقعی درس بدیم و سئوال کنیم و نمره بدیم و با خط کش چوبی که در کیف همه ما بود به بهانه تنبیه چندتا ترکه به دستش بزنیم .
و معلم دستی به پشتم زد که بچه حواست به درس و کلاس باشد ، پرنده خیالت کجا سیر می کند؟ اما من از معلمم نرنجیدم .می دانستم که تنبیه او از روی مهربانی است نه عداوت . چون اگر او عداوت می دانست هرگز نمی توانست معلم شود.
بعدها فهمیدم که او با تنبیه می خواست به ما بگوید که پسر قبل از هر تنبیهی بیدارشو و بعد هر تنبیهی خشمگین و عصبانی نباش و علت تنبیهت را بدان .به خود بیا و راه گم شده را پیدا کن .اگر امروز سیلی ات می زنم بدان سیلی روزگار بسیار سخت تر از این خواهد بود .اگر روزی سیلی خوردی دلیلی برای خوردنش داشته باش. اما نگذار هر مرد و نامردی جرات سیلی زدن به تو را داشته باشد.
در کلاس درس که راه می رفت آرزو می کردیم خدایا زودتر بزرگ شویم و معلم شویم و با این خیال هم شب ها به خواب می رفتیم.
آن روزها هنوز پدر و مادرمان معلم را دارای ارزش و اعتبار می دانستند و هنوز سونامی دکتر شدن (پول پارو کردن ) به خانواده ها نرسیده بود و نام معلم بعد از نام خدا ،ارزشمندتر نام خانه هایمان بود.
و حیف چه زود بزرگ شدیم که بفهمیم این مردان و زنان الگو و قهرمانان خیال کودکی مان ، قهرمانان رنجوری بودند که هم سیلی روزگار خورده اند و هم سیلی نامردها.
فهمیدیم که چرا معلم زود مو سفید می کند و چه زود پیر می شود و دانستیم گچ و تخته سیاه با او چه کرده و او نیز با آنها چه درد دلی کرده است.
تا به خود آمدیم و خواستیم جوانی را تجربه کنیم دیدیم درمیان بچه های روستایی این سرزمین کنار تخته سیاه ایستاده ایم و شده ایم آقا معلم، و آرزوی کیف رنگی مان برآورده شده است.
به خودمان گفتیم آی پسر راستی راستی معلم شدی ؟ آن هم در سنی که خودت تازه داری خوب و بد روزگار را می فهمی و باید هنوز جوانی نکرده عمرت را در کلاسهای درس روستاهای دورافتاده سپری کنی .
اما می دانستیم از این کلاس های درس زودتر می توان به خدا رسید به شرط آن که تمنای دستهای کودکان معصوم برای آموختن را اجابت کنی و جواب دهی شور یادگرفتن و یاد دادن را.
آن قدر گرم مدرسه و بچه ها و عشق بازی با نام و شغل معلمی گشتیم که یادمان رفت زندگی چیست؟ آینده چیست؟ و پنداشتیم همه آنانی که پا در رکاب تعلیم و تربیت دارند همچون ما فکر می کنند و همچون ما کار می کنند.
اما دیر فهمیدیم که چنین نبود .تا سرکی به کارهایشان کشیدیم فهمیدیم میز و ریاست و پاداش و مزایا و.... اولویت برتر آنان است.
فهمیدیم دورافتاده ترین روستاها برای معلمان است با کمترین امکانات، و مزایا و پاداش و حقوق و وام آن چنانی مال بانک ها و اداراتی است که تابستان زیر کولر و زمستان کنار وسایل گرمایشی می نشینند و کار ارباب رجوع را به فرداها حواله می کنند !
فهمیدیم چوب تنبیه معلم دیگر زمزمه محبتش نیست ، ابزاری است برای دیه گرفتن و پرکردن تیتر روزنامه ها و زیرنویس شبکه های تلویزیونی.
فهمیدیم معلم شدن آرزوی کیف رنگی بچه هایمان نیست ، آرزوی آنان دکترشدن و تیغ زدن مردم و درآمد ماهیانه .... و یک شبه پولدارشدن است.
اما ما در کلاس درسمان یاد داده بودیم انسان بودن و انسانیت کمال آدمی است نه دنیا دوستی و مال طلبی ؛ وقتی موضوع انشای کلاسمان ( علم بهتراست یا ثروت) بود خواستیم به کودکان بفهمانیم که اولویت با علمی است که انسان بسازد که بالاترین ثروت هاست. اما نشد !
دیگر موضوع انشاها چنگی به دل نمی زد چون هیچ وقت یک با یک برابر نشد و هیچ چیز سر جای خودش نبود.
جوانی مان در لابه لای کتب درسی گم شد و هیچ کس در هیچ کتابی ننوشت که معلم درس داد، معلم عمر داد، معلم جوانی داد، و معلم جان داد.
هیچ کس ننوشت معلمی زیر آوار ماند، معلمی در رودخانه به خاطر کودکان غرق شد، معلمی جهت رسیدن به مدرسه در برف و کولاک مرد، معلمی در کلاس درس برای نسوختن کودکان گرفتار حریق بخاری نفتی شد و سوخت، معلمی در کلاس درس قلبش ایستاد، معلمی با همقطارانش در بین راه مدرسه تصادف کرد و مرد و معلمی کیلومترها راه را به عشق بچه ها پیاده رفت و معلمی ....
اما همه نوشتند معلمی شاگردش را کتک زد!
دانستیم مطالبات و معوقات و ندادن پاداش بازنسشتگی از آن معلم است و وام بانکی و هتل های چندستاره و حقوق های نجومی مال بندگان بهترخداست! وکلاسه ای موکت شده نمدار با سوسک های ملوس مال معلم و خانواده اش است.
و اینک مائیم با آرزوهای ازدست رفته ، عمری سپری شده و خانواده ای که همیشه شرمنده قناعت و سکوت شان بوده ایم .
اما یادمان باشد ما همیشه معلمیم.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
چرا نمی نویسی که اگر من معلم در نمره دادن حاتم بخشی نکنم مدیر و معاون دانش آموزان اراذل و اوباش را به جانت می اندازند تا تن به خواسته غلط آنها بدهی.
چرا نمیگویی که مدیر و معاون سر همین نمره، اولیا و دانش آموزان را تحریک به تهیه طومار بر علیه معلم میکنند.
چرا نمی نویسی که مدیر و معاون جلوی تو را میگیرند و می گویند چرا فلان حرفها رو در کلاس زدی؟!
همان اراذل و اوباش کلاس شده اند مشاور و مخبر امین مدیر.
معلم هم شده دیواری کوتاه که هر جا کم میارند از اون بالا میرند.
چرا باید معلمان خودشان رو در مقابل کادر اداری و مدیریت تا این حد خوار و ذلیل می کنند؟!!!
خیلی از این مصیبت ها را خودمان باعث شدیم.
خلاصه اینکه از ماست که بر ماست.
تمام کار انها شده حفظ صندلی پادشاهی خود و توهین کردن به معلمان مظلوم
متاسفم که شما داخل پرانتز دکتر شدن را معادل پول پارو کردن دانستید. ومتاسفم از اینکه شما در جایگاه معلم قرار دارید. بدانید معلم باید دیدگاه
درست و عقلانی به افراد داشته باشد و با رفتار و گفتار انسانی جایگاه خود را بالا ببرد نه با تخریب دیگران و اهانت به اقشار و مشاغل دیگر.
این دیدگاه فقط از کسی بر می آید که بغص و کینه به دل دارد و این برای معلم ستوده نیست.
من به عنوان معلم امیدوارم نوه هایم هیچوقت شاگردشما نباشند زیرا دیدگاه کینه توزانه شما برای فرزندان ما خطرناک است.
بنده بعنوان معلم خوشحال معلمان میتوانند افرادی تربیت کنند که دراین هیاهوی مادیات وپول پرستی دل به دنیا نداده اند.التماس دعا
با این متن جایگاه والای معلم هم آسیب میبیند. ما افراد بدبخت و ناتوان و وامانده ای نیستیم. ما با عشق کار کردیم و نتیجه را پس میگیریم. شاگرد من که بعد از سالها فقط برای دیدن من زنگ در خانه ام را میزند گواه این عشق است. دکتری که معلم کلاس اولش را به یاد دارد، جلوی پایش می ایستد و با احترام به او مینگرد گواه این عشق است. بیایید منفی نگری را کنار بگذاریم و بهم احترام بگذاریم. م. سلیمانی آموزگار بازنشته آموزش وپرورش
ضمنا" نحوه برخورد شما با موضوع وبیان عقده حقارت دورازشان شماست .این نوشته درد همه معلمان نیست خودتان راگول نزنید.
بسیارند معلمانی که فرزندشان پزشکند ولی واقعیت راهم درک میکنند .شماها بوده اید که هرچه برسرتان زده اند دم نیاورده اید حداقل به فیش حقوقی خودتان نگاهی بیاتندازید
وچون فرزند شما پزشک است همه مدیون پزشکا ن هستند؟ چرا باید میلیاردها پول به پزشکها بدهند؟ استاد فنی دانشگاه 4میلیون بگیرد؟
شما قدرت درک خود را بالاببرید که معلوم است درمعلمی هم چندان تاثیر گذار نبوده اید .
برای نویسنده آرزوی توفیق دارم
من به عنوان معلم هیچوقت توسری نخوردم که دم برآورم. اگر ظلمی هم بوده از طرف برنامه ریزان و بوده و سیاست های نادرست، ربطی به مشاغل دیگر ندارد.
و یادمان باشد این پزشکان پول دوست همانهایی هستند که وقتی بیماریم میشوند فرشتگان سپید پوش!!!!!
نوشته شما را خواندم ،هم نوشته شما ،هم نوع نظرات پیوست شده دلم را درد آورد . این روزها دغدغه معلم ودرد او چه چیزهایی شده است.