1ـ پرهيز از نگاه ايدئولوژيك به مقوله علم:
يكي از ويژگيهاي علم را ميتوان « ابطالپذيري و نسبيّت » دانست كه بر مبناي آن يافتههاي علمي، دستاوردهاي موقتي محسوب ميشوند كه هنوز به وسيله يافتهها و قوانين جديد علمي باطل نشدهاند اما ميتوان انتظار داشت كه به اين سرانجام دچار شوند. نگاه تاريخي ما به علم نيز اين مدعا را اثبات ميكند كه قوانين و پارادايمهاي علمي بعد از مدتي توسط يافتههاي جديد در معرض ابطال قرار گرفته و از درجه اعتبار ساقط شدهاند. همان گونه كه ميدانيم قرنهاي متمادي هيأت بطلميوسي، پارادايم غالب در ستارهشناسي و نجوم بود و مركزيت زمين در جهان هستي يكي از آموزههاي اين پاراديم محسوب ميشد. حال فرض كنيد يك جهانبيني، مذهب يا ايدئولوژي خاصي با دخالت در حوزه علم، اصول و يا فروع خود را بر اين قوانين استوار ميكرد، در اين صورت پس از ابطال و ايجاد بحران در اين پارادايم علمي، مذهب و يا ايدئولوژي مورد نظر نيز به همان سرنوشت دچار ميشده و چنان كه بسياري از تعاليم كليساي كاتوليك در قرون وسطي به همين خاطر از اذهان مردم پاك شده و به حوزه خرافات رانده شدند و جاي هيچگونه تعجبي نيست كه منجّم بزرگي به نام گاليله با وجود اين كه در حوزهاي غيرديني به نتايجي خاص رسيده بود اما توسط كليسا محاكمه گرديد. نمونههاي فراواني همچون مثال فوق را ميتوان در متون ديني مختلف مشاهده كرد كه ديدگاههاي علمي و انسانشناختي در آنها با واقعيتهاي موجود در جهان معاصر همخواني ندارد.
پس بهتر است كه تبليغ يك جهانبيني يا ايدئولوژي خاص را از راههاي مرسوم خود انجام داده و از تلاش براي انطباق آن با مفاهيم علمي و يا استخدام آن براي اثبات مسائل علمي پرهيز نماييم. چرا كه در غير اين صورت هم فرهنگ و ايدئولوژي مورد نظر را در حد يك يافته علمي تنزل دادهايم و هم جنبه پراتيك علم را از آن گرفتهايم.
از طرفي ، رنگ و لعاب ارزشي دادن به مفاهيم علمي در كتابهاي درسي مانع مهمي براي ايجاد خلاقيت و كنجكاوي به شمار رفته و دانشآموز را تا اندازه زيادي از چون و چرا كردن در مباحث علمي باز ميدارد. آميختن علم و اخلاقيات متافيزيكي را با قوانين علمي وآموزهها و پديدههايي از پيش اثبات شده مواجه ميكند كه به صورتي منظم و منطقي در كنار هم چيده شدهاند و او تنها ميتواند از دور به تماشاي قالبهاي پيش ساخته بنشيند و به تدريج نتيجه ميگيرد كه بايد علاقه به «تغيير و ساختن» را به كناري نهد. مطالعه تاريخ غرب هم مؤيد اين مطلب است كه در زمان سلطه كليسا بر تمام شئون زندگي از جمله علم و دانش، دستاورد قابل توجهي در عرصه علم به دست نيامده است. اما در دوراني كه به تدريج نفوذ و سلطه كليسا از ميان رفت و علوم جديد به استقلال رسيدند توسعه همه جانبه در غرب آغاز شد و در زمينه علمي به بالاترين دستاوردها رسيدند تا جايي كه در علم ژنتيك و شبيهسازي انسان پاي در مسيري نهاده اند كه انتهاي آن غيرقابل تصور است.
«جورج سارتون نويسنده اثر حجيم «تاريخ علم» نيز «آئين مدرسي» را عامل افول علمي مسلمين ميداند. البته او اين آئين را مشكل كلي علم در قرون وسطي ميداند. پيش از سده دوازدهم مسلمانان در شرق و غرب به طور چشم گيري برتر از ديگران بودند، بنابراين مسلمانان از نظر علمي پيشاپيش بشريت قرار داشتند. از سده دوازدهم به بعد به تدريج رجحان به جهان لاتين (غرب) منتقل شد، ولي اين جريان تا سده شانزدهم (كامل نشد) پس از آن علم غربي با گامهاي بلند شروع به رشد كرد، در حالي كه تمدن شرقي در حال وقفه ماند يا حتي رو به زوال گذاشت.
تفاوت حركت دو نوع تمدن شرقي و غربي پس از آن به طور روزافزوني افزايش يافت، چندان كه پس از اندك زماني مقايسه آن دو سودي نداشت. حال بگوييد كه اين جدايي چگونه آغاز شد و چگونه اتفاق افتاد كه پس از آن كه ملل شرق و غرب (تا پايان قرون وسطي) با هم طي طريق كرده بودند، در آن نقطه از هم جدا شدند، شرقيان در همانجا ماندند و غربيان هر چه سريعتر در طريق كشف به پيش تاختند؟ توضيح آن بسيار ساده است. مردم شرق و غرب در معرض آزمايش بزرگ «آئين مدرسي» قرار گرفتند. مردم غرب از آن به درآمدند ولي شرقيان شكست خوردند.(1)
اگر چه در سالهاي اخير نشانههاي زيادي از استيلاي نگاه پراگماتيستي به علم در جامعه مشاهده ميشود اما براي كاربردي كردن علوم، ترويج فرهنگ نقادي و شكستن موانع ذهني و عيني نقد و ورود به عرصههاي رازگونه تاريخ و فرهنگ بشري، راهي بس طولاني بايد پيموده شود و چنانچه جامعه ما بتواند به اجماعي نسبي در اين زمينه عليالخصوص در بين روشنفكران و نخبگان و دانشگاهيان دست يابد، اولين شرط اساسي توسعه كه همانا «درك شفاف و مشخص مفهوم توسعه و ترسيم راههاي رسيدن به آن» ميباشد، متحقق شده است.
2ـ آموزش مدنيّت و مردمسالاري و اصلاح معايب رفتاري و شخصيتي:
همان گونه كه اشاره شد در عصر جهاني شدن مهمترين شاخص و عامل توسعه هر كشور وجود انسانهاي توسعه يافته است. چنان كه مهمترين نياز برقراري دموكراسي، وجود شهرونداني دموكرات است.
در جوامع پيچيده امروز نميتوان اميدوار بود كه با اهرمهاي فشار قانوني يا غيرقانوني تمامي افراد جامعه به صورتي يكپارچه تبديل به افرادي مسئوليتپذير، قانونگرا و آگاه به نيازهاي خود و جامعه كرد، بلكه لازمه اين كار آموزش ريشهاي افراد از طريق آموزش و پرورش و ترويج فرهنگ آن به وسيله رسانهها، خانواده، احزاب و نهادهاي مختلف ميباشد.
براي انجام اين كار بزرگ لازم است كه اولاً مديريت آموزشي كشور به شكل اساسي غيرمتمركز شود. ثانياً در برنامهريزي و تهيه محتوا از متخصصان علوم تربيتي، جامعهشناسي، روان شناسي و ... با گرايش هاي مختلف استفاده شود و ثالثاً شاخص هاي شناخته شده توسعه همه جانبه كه در كشورهاي موفق آزمايش شده و سربلند بيرون آمده اند، مد نظر قرار گيرد.
در تدوين و تنظيم برنامههاي مورد نياز براي رسيدن به اين هدف نيز انجام اقداماتي اساسي، لازم و ضروري است از جمله: اختصاص درسهايي از دروس هفتگي دانشآموزان مقاطع راهنمايي و دبيرستان و نيز چند واحد از دروس دانشگاهها در قالب واحدهاي عمومي براي كليه رشتهها به مباحث مهمي چون حقوق شهروندي، تشكلگرايي، حقوق بشر و تساهل و مدارا و نيز استفاده از معلمين آموزش ديده و متخصص در اين مباحث براي دانشآموزان و دانشجويان و دادن ارج و منزلتي همانند ساير دروس به اين درسها در مدارس و دانشگاهها.
از ديگر فعاليتها و اقداماتي كه ميتوانند نقشي اساسي را در اين زمينه ايفا كنند و مكمل خوبي براي اقدامات فوق باشند ميتوان به موارد زير اشاره كرد:
ادامه دارد ....
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
صدای معلم، صدای شما
با ارائه نظرات، فرهنگ گفتوگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.