معلمان از معدود اقشار اجتماعي هستند كه به واسطه صبغه و سابقه فرهنگي خاصي كه دارند، قاعدتاً بايد در تكوين و تشكيل هويت اجتماعي خويش و به تبع آن اجتماع، پيشگام باشند. قاعده درست آن است كه معلمان چندان از هويت اجتماعي قوي و بالايي برخوردار باشند كه حتي جامعه راوادار به الگو گيري و پيروي از روش و منش خويش بنمايند.
اين مهم البته درجامعه اي امكان نمود دارد كه زيربناي آن فرهنگ باشد .
با اين حال متاسفانه بايد بپذيريم قشري كه به شدت از فقدان هويت اجتماعي رنج مي برد، جامعه معلمان است. آنها هنوز فاقد يك گفتمان اساسي و حساب شده اند و اين بيشتر به خاطر ضعف همبستگي موجود در آنهاست.
بيشتر آنها گمان مي كنند كه تلاش در دست يابي به نيازهاي اوليه مادي ومعيشتي مي تواند زمينه ساز همبستگي و همنوايي گردد، درحالي كه اين مسئله نياز همه معلمان و به طور يكسان نمي تواند باشد. در نتيجه ناكامي هاي مربوط به هويت فردي معلمان و نيز ضعف آنها در دست يافتن به همبستگي لازم، پرواضح است كه هويت اجتماعي آنها نيزصورت تازه اي به خود مي گيرد.
با يك تامل سطحي و ارزيابي شتاب زده در وضعيت زندگي ساير كارمندان دولتي با همديگر و مقايسه آنها با وضعيت زندگي معلمان در تشكيل تشكل ها و جمعيت هاي صنفي، سير و سياحت هاي جمعي و حتي شب نشيني هاي خانوادگي، فهم اين ادعا راحت تر مي گردد.
براي اثبات بهتر اين ادعا ،وجود مشكلات و معضلات فراروي جماعت معلمان، بهترين گواه است. بديهي است كه وقتي هويت اجتماعي دچار ضعف و خلل گردد، به ناچار يك سري عوامل بيروني و مزاحم، آن جمع را اذيت خواهد كرد. اين را همه مي دانيم كه معلمان را غم نان نمي گذارد كه چنان كه بايد و شايد معلمي كنند ، اما اين به آن معني نيست كه همه مشكل جامعه معلمان ،تنها كمبود درآمد و بي پولي است.
فراتر از آن خمودي و بي نشاطي محيط هاي معلمي ما هم دردي است كه نيازمند درمان است. كمتر قشري از اقشار جامعه را مي توان يافت كه توان علمي،ادبي،هنري و فرهنگي جامعه معلمان را داشته باشد.با اين همه تنوع رشته ها و تخصص ها، هنوز اين جمع، فاقد يك گفتمان اساسي و يك فرهنگ تعامل مناسب است. درميان آنها ، يك انجمن جدي و ملي علمي، ادبي و حتي ورزشي وجود ندارد.
آيا ده ها هزار معلم ورزش، نبايد يك تيم ورزشي فعال و مطرح در سطح كشور داشته باشد؟
چرا معلمان هنر هر شهر، يك انجمن معلمان هنرمند تششكيل نمي دهند؟
چرا انبوه شاعران و نويسندگان معلم، يك كانون نويسندگان فرهنگي تاسيس نمي كنند؟
چرا ما نبايد انجمن فيزيك دانان و شيمي دانان آموزش و پرورش داشته باشيم؟
آيا نمي توانيم معلمان روزنامه نگار و روزنامه نگاران معلم را در يك تشكل صنفي واحد سازمان بدهيم؟
مگر نه اين است كه بيشترين شاغلان آموزش امور هنري كشور در ميان معلمان اند؟
مگر نه آنكه برجسته ترين شيمي دانان سال هاي اخير، از ميان معلمان انتخاب شده اند؟
به راستي چه تعداد از نويسندگان مطبوعات را معلمان تشكيل مي دهند؟
آيا اصلاً آماري در اين زمينه در دست داريم؟
آيا داشتن يك انجمن معلمان فداكار، روح گذشت و ايثار را در طيف گسترده معلمان شعله ورتر نخواهدكرد؟ آيا عضو چنين انجمني شدن، آرزوي انگيزش بخش و افتخار آفرين معلمان نخواهد بود؟
همه اينها و موارد مشابه، برنامه هائي فوري اند كه البته نبايد و نمي توانند از بالا به پائين شكل گيرند.
انجمن ها و كانون هاي امري وبخشنامه اي، نه دوام وبقائي دارند و نه كارآيي. اين انجمن هاي خودجوش و داوطلبانه بايد تنها مورد حمايت نظام قرارگيرند. اعضاي آنها بايد امكان راي، جرات اظهار نظر و حق سوال داشته باشند تا مشاركت واقعي در رگ وپي تشكيلات اداري رسوخ كند و اين پيكره تنومند بي حس را به موجودي زنده، فعال و بانشاط تبديل سازد.
در اين زمينه، هم معلمان مسئولند و هم مسوولان معلمند و بايد به هدايت و بسترسازي اين حركت ها بپردازند وگرنه تدوام وضعيت موجود همين خواهد بود كه معلمان به جاي آن كه بايد فعال و موثر باشند، ناگزير منفعل و تاثير پذيرخواهند گشت. اجتماع آنها نيز به شدت از هم گسيخته مي گردد كه تنها غم نان و كمبود حقوق ،هرازگاهي آنها را گرد هم مي آورد.
معلمان جنبشي و جنبش معلمان:
در اينجا مراد از كلمه هاي «جنبشي و جنبش » الزاماً به معني براندازي و تخريب و ويرانگري نيست. از اين نگاه ، معلم جنبشي، معلمي متفكر، سرزنده، پويا و خلاق است. معلم جنبشي كسي است كه در وجود او احساسات پاك عدالت خواهي، آزادي، عزت نفس و سربلندي موج مي زند. يعني از يك طرف ،حقيقت را فداي هيچ مصلحتي نمي كند و از سوي ديگر مفاهيم فوق را بر اساس مباني فرهنگي جامعه خود و نيز حدود و قدرت حكومت و اختيارات افراد جامعه را به خوبي مي شناسد.
بنابراين لازم است كه همه معلمان جنبشي باشند.چه اينكه نفس كار معلمي و رسالت آن در همين سرزندگي و تكاپو و جنبش درزمينه هاي مختلف دانايي و آگاهي بخشي است. با اين همه همچنان كه مي دانيم تنها برخي از معلمان جنبشي هستند. وجود چنين معلماني اگرچه همواره اندك بوده اند اما درهموارسازي راه ترقي اجتماع و نيز سربلندي جماعت معلمان نقش زيادي داشته اند ؛ براي مثال در بازخواني تاريخ انقلاب سال پنجاه و هفت ايران، نمي توان نقش و تاثير معلماني مثل آل احمد، شريعتي و امثال آنها را منكرشد.
معلم جنبشي ،از شخصيتي رشد يافته برخوردار است. هويت فردي او به طور مطلوبي شكل گرفته است.آگاه به مقتضيات زمانه است.پرسش گر و كنجکاو است. همه ي هول و ناراحتي او تنها معيشت و كسب درآمد بهتر نيست. او حتي علي رغم بي بهره بودن از دارايي و امكانات زندگي مناسب، بازهم درجهت اعتلا و ترقي كار و حرفه خويش تلاش مي كند.
او دوست ندارد نقش الگويي و منزلت اجتماعي خود را به آساني از دست بدهد. به همين خاطر در نشست و برخاست ها ،رفت وآمدها و حتي شكل و شيوه لباس پوشيدن خود حساس است. به گمان او نه فقط يك چهارديواري داخل مدرسه، كه داخل يك اتوبوس، صف نانوايي و اتوبوس واحد نيز كلاس درس او مي تواند باشد.
او همچنين آگاه به فضا و اوضاع سياسي و اجتماعي اطراف خودش هم هست. اما اين به آن معني نيست كه او اهل سياسي كاري و جناح بندي و باند بازي باشد. او ضمن تنفر از اين بازي هاي بيهوده، تنها به اصول سياست و انجام يك كارسياسي سالم معتقد است.
از آنجايي كه گفته اند؛ « بهترين ها،بهترين ها را مي سازند» لذا، فرد فرد معلمان جنبشي بنا به توصيفي كه از آنها ارائه شد،در صورت همراهي و همگامي با همديگر ،جنبش معلمان را تشكيل مي دهند. اين جنبش پيش از آنكه توصيه اي،كليشه اي و تصنعي باشد،يك فرهنگ انساني-اجتماعي است كه چون از سر نياز شكل گرفته است، قطعاً آثار نيكويي نيز بر آن مترتب است.
اكنون اما با توجه به پائيني منزلت اجتماعي معلمان ،بنابه بررسي هاي به عمل آمده، پيش بيني مي شود كه با ادامه شرايط موجود، مقام معلم باز هم تنزل پيدا كند. البته نبايد از نظردور داشت كه خود معلمان هم در به وجود آوردن اين وضع نقش و تاثير داشته و دارند.با اين همه تنها چيزي كه ادامه كار معلمان را تضمين نموده و بسياري از آنها رابه انجام برنامه هاي آموزشي دلگرم مي سازد،همان بعد معنويتي و ارزشي اين حرفه است كه در مقايسه با بسياري از مشاغل ديگر آن را مطلوب و مناسب می یابند.
با توجه به آنچه گفته شد، ضمن يك تامل كوتاه در وضعيت جامعه معلمان ،احساس مي شود كه متاسفانه هم جاي معلم جنبشي درميان ما خاليست و هم ازجنبش معلمان خبري نيست.
معدود معلماني هم كه نمايندگي اعتراضات هر از گاه معلمان را به عهده مي گيرند قبل از آنكه براي اين امر انتخاب شده باشند، در واقع به طور تصادفي و بنا به مصلحت و كوتاه آمدن ساير معلمان و اصل سپردن پيگيري كار به يك يا چندنفر معلم ،هدايت امر را بر عهده گرفته اند ؛ ضمن اينكه اغلب آنها سابقه و آثاري درزمينه نظريه پردازي در زمينه تعليم و تربيت هم ندارند.
آنها سياسي كاري را با اتخاذ سياستي مناسب در امور معلمان اشتباه گرفته اند.
موضوع وقتي بغرنج تر مي شود كه مي بينيم آن همه تظاهرات و اعتراضات كه به ظاهر تداعي كننده جنبش معلمان مي تواند باشد نيز،ازجامعيت لازم در تعقيب نيازمندي هاي معلم برخوردار نيست.
همه هم و غم آنها پيگيري نيازهاي معيشتي و نارسايي هاي درآمدي است كه اگرچه لازم و ضروري است اما تاكيد صرف برآنها اصلاً درشان جنبش معلمان نيست؛ درحالي كه مي دانيم،جنبش هاي انساني وقتي واقعيت و اصالت دارند كه از يك سري آرمان هاي اساسي و انساني نيز برخوردار باشند وگرنه رفع فكر معاش، اگرچه لازم و بايسته و حق مسلم معلمان است اما چيزي نيست كه به عنوان يك آرمان و آن هم درميان جمع فرهنگي معلمان به حساب آيد.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
باید مانند دانشگاه کارهای علمی و آموزش از کارهای اداری و ستادی جدا بشه.
من قسم جلاله میخورم که اگر این کار انجام بشه, بسیاری از این مسایل حل خواهد شد.
آخه با چه منطقی مدیران اداری و ستادی که از کلاس و تدریس و علم فراری و متنفر هستند تمامی تصمیمات آموزش و... برای معلمان و کارشان رو میگیرند؟!!!!
یک مثال ساده چطور یک مدیر که مثلا جغرافی خونده در مورد کار علمی یک معلم فلسفه نظر و امتیاز میده؟!!!
واقعا ما معلمان انگار نفرین شدیم. گرفتار کسانی شدیم که به غیر از تظاهر و خودشیرینی برای مناسب بالاتر و گیر دادن به معلم فلک زده تخصص دیگری ندارند.
باید به فکر ایجاد تشکلی صنفی در شان معلمی بود که به موضوعات ذکر شده در این یادداشت بپردازد.