صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش

سهیلا زال بیگی / مدیر آموزشگاه استثنایی

به مناسبت روز جهانی معلولین ( 12 آذر ماه - سوم دسامبر2015 ) ؛ ...درد دل دانش آموزی معلول...

دردنامه یک دانش آموز معلول و روز جهانی معلولین  .... صدای دلنشین و مهربان مادرم هر روز ساعت7 صبح کنار رختخوابم،  سر ساعت به صدا درمی آید و گوش های مرا نوازش می دهد. چشمانم را که باز می کنم می بینم به آرامی نگاهم می کند  می گوید: " بیدار شو دخترم صبح شده".  این را هر روز می گوید و از تکرار این جمله هیچ وقت خسته نمی شود.

دستانم را در دستش می گیرد و کمی کمکم می کند تا بتوانم  از حالت دراز کش بیرون بیایم و بنشینم. کمی که جابه جا می شوم پدرم را صدا می کند. مادرم دیگر نمی تواند مرا مانند کودکی هایم بغل کند و ببرد دست و صورتم را بشوید. آن قدر بزرگ شده ام که حالا مادرم توانایی بلند کردن مرا ندارد. به خاطر فشار زیادی هم که چند سال پیش به مادرم وارد شد دچار دیسک کمر شده و هر روز درد می کشد. از این رو هر روز پدرم زحمت بلند کردن مرا از سرجایم می کشد  و کمک می کند تا به سرویس بهداشتی بروم  و دست و صورتم را بشویم.

شاید بگویم این لحظه سخت ترین لحظه ایست که باید من هر زمان و هر روز تحمل کنم  بیچاره پدر و مادرم که باید برای بردن من به سرویس بهداشتی هم همراهی ام کنند. تازه بدتر اینکه من همیشه از روی آنها شرمنده هستم و همیشه از آنها مخصوصا از پدرم بسیار خجالت می کشم. پاهایم آن قدر ناتوان هستند که نمی توانم به راحتی رفت و آمد کنم و روی پاهایم بایستم.. کارم که تمام می شود پدرم بغلم می کند و سر سفره ی صبحانه می آورد . نمی توانم پاهایم را جمع کنم پاهایم اصلا انعطاف ندارند. باید از زمانی که خیلی کوچک بودم مرتب کاردرمانی و فیزیوتراپی می رفتم تا پاهایم این قدر خشک نشوند. وزنم هم که زیاد شده،  پاهایم به شدت سنگین شده اند. پدرم پاهایم را به سمت دیگر می چرخاند و من به پهلو کنار سفره قرار می گیرم تا بتوانم صبحانه ای بخورم و به  مدرسه بروم. مادرم هر روز لقمه می گیرد و کمک می کند که من صبحانه ام را کامل بخورم. بعد از خوردن صبحانه حالا نوبت لباس پوشیدن است که این هم برای خودش حکایتی است . مادرم با کلی تلاش و زحمت لباس هایم را تنم می کند و مرا آماده برای رفتن می کند. برادر کوچکی دارم با اینکه خیلی از من کوچکتر است و هنوز به مدرسه نمی رود ولی هر روز کیفم را می آورد تا کمکی به من کرده باشد.  من که بروم مدرسه لااقل مادرم یک نفسی می کشد. حالا باید  دم در حیاط بروم و منتظر شوم سرویس مدرسه ام بیاید. سرویس که چه عرض کنم روزی یک نفر می آید و مرا می برد.

یک روز دوست پدرم، یک روز فامیل مامانم، یک روز آژانس. خلاصه هر کسی که بیشتر دلش بسوزد. پدرم در ماشین را باز می کند. و من پشتم را به ماشین می کنم کم کم به طرف صندلی می روم و وقتی دیدم می شود نشست، روی صندلی می نشینم و بعد با کمک دست هایم خودم را به داخل ماشین می کشم. پدرم پاهایم را بلند می کند تا حرکت من آسان تر شود. سوار شدن من به داخل ماشین همیشه 10-5 دقیقه ای زمان می برد. گاهی راننده ها صبور هستند و  با نگاه مهربان به من می نگرند. ولی گاهی نگاهم که به نگاه شان می خورد می بینم که خیلی عجله دارند و  انگار تحمل دیدن این لحظه را ندارند.

گویا آنها نیز  مسافری می خواهند که همین که رسیدند سریع سوار شود و حرکت کنند. خلاصه برخی مهربان و برخی نامهربانند و حوصله ی مرا ندارند. پدرم هم هر روز با من به مدرسه می آید و این سختی و زحمت او همچنان ادامه دارد. به مدرسه که می روم دوستان خوبی دارم.

تا می بینند که  من می آیم سریع می روند و واکر مرا می آورند . پدرم راهنمایی می کند تا از ماشین پیاده شوم. وقتی پیاده شدم دوستانم کیفم را بر می دارند و من نیز آرام آرام با واکر به طرف کلاس می روم و با کمک دوستانم سر جایم می نشینم و منتظر می مانم تا سایر دوستانم هم برسند. گاهی هم وقتی از ماشین پیاده می شوم دیگر پدرم حوصله نمی کند و همان جا مرا بغل می کند و مستقیم به کلاس می برد و سرجایم می گذارد. او می رود ولی در طی ساعت مدرسه باید او یا مادرم  دوباره بیایند  و سری به من بزنند و مرا به سرویس بهداشتی ببرند. در مدرسه برای ارائه ی این خدمات به دانش آموزان معلول جسمی نیروی خدماتی خاص وجود ندارد. از این رو بچه هایی که معلول هستند والدین شان به مدرسه می آیند و در کنار آنان می ماند. حالا آن ها کوچک ترند و برای مادران شان حمل و نقل شان راحت تراست . برای من که بزرگ تر شده ام و پاهایم نیز به سختی حرکت می کنند بسیار سخت است. از این رو فقط پدرم می تواند به من کمک می کند.

پدرها و مادرها دوست دارند فرزندشان بزرگ شود و دست آنها را بگیرد ، ولی من هر چه قدر بزرگ تر می شوم برای آنها زحمت زیادی هستم و هیچ کمکی به آنها نمی توانم بکنم. پدر و مادرم به خاطر من نمی توانند راحت مهمانی بروند، نمی توانند راحت به بازار بروند و خرید کنند آخر دلشان نمی آید بدون من بروند و خوش باشند. از طرفی با من هم خیلی برای شان سخت است که جایی بروند. خلاصه به اینها که فکر می کنم  با اینکه کودکم ولی غم بزرگی بر دلم می نشیند. تازه پدرم وضع اقتصادی مناسبی هم ندارد. به خاطر من حتی دیگر نمی تواند سرکاربرود چون مجبور است مرا بیاورد و ببرد. مادرم به خاطر دیسک کمر و  به خاطر برادر کوچکترم نمی تواند به من کمک کند و این باعث شد پدرم دیگر نتواند سرکار برود و بیکار شود و من الان نگران سلامتی اش هم هستم  . بردن و آوردن و بلند کردن من می ترسم او را نیز خانه نشین کند .

تمام مخارج ما از طریق همان یارانه ای است که تعلق می گیرد و اگر خدای ناکرده آن هم قطع شود نمی دانم پدرم می خواهد چه کند. حتما مجبور می شود مرا به مدرسه نفرستد تا بتواند برود و کاری پیشه کند. البته عصرها هر جا که کاری باشد  می رود انجام می دهد و پولی کسب می کند ولی این کافی نیست ؛ مدرسه آمدن خرج دارد. لباس و لوازم التحریر و هزینه سرویس ایاب و ذهاب. سرویس ایاب و ذهاب که خودش یک معضل بزرگی است.

با اینکه من در مدرسه ی استثنایی درس می خوانم ولی با این حال سرویس دانش آموزی همیشه رایگان نبوده است. یکی دوسال رایگان بود و بعد هزینه ها نصف شد. یعنی نصف را باید ما پرداخت می کردیم و نصف را مدرسه. البته من چون در مسیرم تنها بودم سرویس قبول نمی کرد که هزینه ی یک نفر را بگیرد و و هزینه ی کامل را در خواست می کرد و این از توان من و مدرسه خارج بود. پدرم چند سالی مرا با موتور به مدرسه می آورد آن موقع کوچک بودم ولی حالا دیگر نمی شود برای خودم خانمی شده ام.

سال گذشته گاه گاهی مدرسه کمکی می کرد و هزینه ای می داد که کفاف سرویس در طول سال را نمی داد. امسال هم که هنوز دو ماه از سال گذشته، من هر روز با یک ماشین به مدرسه می آیم. چیزی که دلم را به قلبم را به درد می آورد فقط هزینه نیست ، بلکه نامهربانی برخی راننده ها هم هست که حوصله ی بردن و آوردن مرا ندارند.

شاید مدیر مدرسه امسال به ده ها نفر زنگ زده است که به عنوان سرویس قبول کنند و مرا ببرند  ولی متاسفانه یک روز که می آیند روز دیگر می گویند: "ما وقت نداریم".

من که می دانم مشکل شان من هستم. از این رو گاهی فامیل پدر و مادرم مرا می برند و گاهی نیز مدرسه زنگ می زند و آژانسی می آید. یک بار هم آژانس آمد و تا دید من مسافرش هستم دور زد و ر فت و این غمگین ترین لحظه ی زندگی ام بود.

البته گفتم بعضی ها هم مهربانند. قرار هست امسال مدرسه تا جایی که می تواند برای هزینه کمکم کند تا بخشی از مشکلات اقتصادی من برای رفت و آمد حل شود.

 حالا خود شما فکر کنید من با این شرایط جسمی از بسیاری از خوشی های کودکی ام که دورم. نمی توانم به اردو بروم. اگربروم باید پدرم بیاید. خب برای او هم جا به جا کردن من سخت است .از این رو مرا از اردوهای تفریحی حذف می کند. نمی توانم به  بازار بروم و مغازه های رنگارنگ و قشنگ را ببینم و یا خرید کنم چون نمی توانم روی پایم بایستم. نمی توانم با دوستانم بازی کنم. نمی توانم به کلاس های گوناگون بروم . پولی هم ندارم بدهم پرستاری از من مراقبت کند تا پدر و مادرم این قدر زجر نکشند یا اینکه پرستاری باشد که از من مراقبت کند و مرا به این ور و آن ور ببرد.

من فقط خانه را می بینم و مدرسه را. باز دم دوستان مدرسه گرم ، با اینکه خودشان همه استثنایی هستند و هر کدام از یک نوع معلولیت در رنج اند ولی مهربانند و هوای مرا هم دارند.

دم معلمان عزیزم گرم که به دوستانم سفارش منو می کنند و همیشه با شرایط من کنار می آیند.

من واقعا به غیر از خانواده و مدرسه کسی را ندارم که یاری گرم باشند.

   خب شما باشید با این شرایط چه حالی پیدا می کنید؟

به نظرشما من و امثال من نباید زندگی خوب و آسانی داشته باشیم؟

چرا  باید این قدر سختی بکشیم؟

ما به خاطر معلولیت زجر می کشیم. هیچ چیز اطراف مان برای ما آماده نشده است. اصلا انگار هیچ چیز برای ما نیست. اگر این شرایط بد من و امثال دانش آموزانی مثل من ادامه پیدا کند آیا چاره ای جز ماندن در گوشه ی خانه هست؟ اگر پدرم نتواند مرا ببرد و بیاورد، اگر هزینه ی رفت و آمد نداشته باشم، به نظرشما من باید کجا بروم و چه کنم؟ جز این که باید گوشه ی خانه بمانم. خرج خریدکفش مخصوص و فیزیو تراپی و کاردرمانی و رفت و آمدم را چه کسی باید پرداخت کند؟

درست است که مدرسه برخی از این خدمات را ارائه می دهد ولی آیا کفایت می کند؟ آیا دردی از دردهای من و دانش اموزانی مثل من که کم هم نیستند را دوا می کند؟
از مسوولان جامعه از مسولان آموزش و پرورش که روی پای خودشان ایستاده اند می خواهم که مرا و امثال مرا بهتر ببینند.

من دانش آموزی هستم با این همه مشکلات جسمی. نگذارید سایر مشکلات نیز مرا از پای در آورد و این فقط به دستان شما حل می شود. من واقعا کار ی ازدستم بر نمی آید. این که می بینید فرد معلولی در مسابقات بهترین مدال را کسب کرده و یا موفقیت های دیگری کسب کرده است آنها مشکلات مرا نداشته اند. امثال من زیاد هستند که در گوشه ی خانه مانده اند. و کسی آن ها را نمی بیند.

شما بگویید ما  باید چه کنیم ؟

آیا زندگی از آن ما نیست؟


آخرین اخبار و تحلیل ها در حوزه آموزش و پرورش ایران و جهان در سایت سخن معلم
با گروه سخن معلم باشید .

https://telegram.me/sokhanmoallem


ارسال مطلب برای سخن معلم

این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید

چهارشنبه, 11 آذر 1394 23:10 خوانده شده: 2112 دفعه چاپ

نظر شما

صدای معلم، صدای شما

با ارائه نظرات، فرهنگ گفت‌وگو و تفکر نقادی را نهادینه کنیم.

نظرسنجی

آیا ملاقات های مردمی وزیر آموزش و پرورش دولت سیزدهم در کم کردن شکاف میان اداره و مدرسه و جلب اعتماد معلمان تاثیری دارد ؟

خیلی زیاد - 12.1%
زیاد - 3%
تا حدودی - 8.5%
تاثیری ندارد - 10.8%
نوعی عوام فریبی و سرکار گذاشتن معلمان است - 65.6%

مجموع آرا: 305

دیدگــاه

تبلیغات در صدای معلم

درخواست همیاری صدای معلم

راهنمای ارسال مطلب برای صدای معلم

کالای ورزشی معلم

تلگرام صدای معلم

صدای معلم پایگاه خبری تحلیلی معلمان ایران

تلگرام صدای معلم

Sport

تبلیغات در صدای معلم

تمام حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به صدای معلم - اخبار فرهنگیان، معلمان و آموزش پرورش بوده و استفاده از مطالب با ذکر منبع بلا مانع است.
طراحی و تولید: رامندسرور