آموزش و پرورش رسمي وقتي آغاز ميشود كه هفت سال نخست عمر كودكان در خانواده و جامعه سپري شده است و طبق نظريه روانكاوان و رفتارگرايان بخش بزرگي از ساختمان شخصيت افراد در همان هفت سال نخست شكل ميگيرد بنابراين در اين بخش والدين نقش اساسي برعهده دارند.
پس از سپردن كودكان به مدارس باز هم بيش از دوسوم زمان زندگي آنها خارج از مدارس و بيشتر در كنار والدين سپري ميشود .بنابراين خانوادهها و والدين در كنار معلمان و مربيان نقش گسترده و موثري را در تربيت كودكان و نوجوانان دارند. در آموزش مفاهيم زندگي نقش والدين از جهتي مهمتر نيز است.
آموزش حقوق يكي از وظايف تربيتي است كه در كنار آموزش مسووليتها بايد مورد توجه جدي والدين قرار گيرد اما متاسفانه والدين به دلايل مختلف و توجه افراطي به فرزندانشان كمتر به مسووليتهاي آنها توجه دارند و بيشتر در تلاش هستند تا به خواستههاي فرزندان خود با كمترين مقاومتي پاسخ دهند.
در اين مسير آنقدر زيادهروي صورت ميگيرد كه ابتداييترين مسووليتهاي كودكان و نوجوانان به والدين محول شده و تا سنين بالاتر نيز توسط پدران و مادران انجام ميگيرد؛ مسووليتهايي كه در زندگي روزمره به طور طبيعي بايد بر دوش فرزندان باشد اما اين اشتباه والدين موجب شده حتي فرزندان هم تصور كنند اين تكاليف والدين است و براي خود حق قايل ميشوند به همين دليل اين رويكرد و نقش افراطي باعث شده است تا هنگام ورود به عرصه اجتماع چه در حوزه كاري و چه در حوزه زندگي مستقل به شدت آنها دچار مشكل شوند. اصطلاحي كه اين روزها بيشتر شنيده ميشود كه نسل جديد پرتوقع شدند شايد به زبان سادهتر بيانگر همان مدعي بودن حقوق بيش از حد است.
از سوي ديگر در كنار افراط توجه خانوادهها به حقوق كودكان و نوجوانان و تفريط در توجه به مسووليتها يا تكاليف آنها، متاسفانه مدارس برعكس خانوادهها تكليفمحور هستند و كمتر به حقوق دانشآموزان توجه دارند.
هر قدر كه خانواده بلهقربانگوي فرزندان است حالا در مدارس دانشآموزان بايد بلهقربانگوي مديران و معلمان باشند. اين فضاي دوگانه خانه و مدرسه و نقشهاي تكبعدي والدين و معلمان و مربيان نابه ساماني عميق و گستردهاي را در ذهن و رفتار كودكان و نوجوانان ايجاد كرده است. به اين معنا كه جايگاه حقوق و مسووليتها و نسبت اين دو در نقشهاي كه به عنوان فرزند، شاگرد، شهروند، دوست و... دارند نامشخص و مبهم است. اين نابه ساماني كه ناشي از حقوق محور بودن خانواده و تكليفمحور بودن مدارس است يك نقص بزرگ تربيتي است؛ نقصي كه اثرات خود را در جامعه نيز گذاشته است.
بزرگسالاني كه خروجي اين سيستم هستند بيشتر در وادي افراط و تفريط قرار دارند يا با ژستهاي حق به جانب به همه چيز و همه كس معترضاند و همه چيز را زير سوال ميبرند و خود را تبرئه ميكنند يا اينكه چنان سر در لاك تكاليف و مسووليتها فرو بردهاند كه در برابر بزرگترين نقض حقوق خود واكنش نشان نميدهند. به عبارتي آن افراط و تفريط در حقوق و مسووليتها اين فعاليت افراطي و تخريبي و انفعال گسترده را به دنبال دارد.
به نظر ميرسد خانه و مدرسه به عنوان دو نهاد كه يكي سنتي و ديگري مدرن است نيازمند تغيير و تحول در نقشها و توجه متعادل و متوازن در وظايف آموزشي و تربيتي است تا شهرونداني رشد يافته و بالغ و همهجانبه تحويل جامعه دهند.
روزنامه اعتماد
نظرات بینندگان