روزی روزگاری، پشت وانتبارهای دودزده و پیکانهای خسته، جملهای بود که میخواست به ما درس زندگی بدهد:
«عاقبت فرار از مدرسه »
جملهای کوتاه، اما سنگین. پر از هشدار. پر از قضاوت. پر از ترس.
انگار با هر تکان ماشین، این جمله فریاد میزد: اگر نروی مدرسه، اگر «آدم» نشوی، این میشود سهمت از دنیا؛ آفتابسوختهی جادهها، دستهای پینهبسته، بیسهم از احترام و رفاه.
اما امروز، پشت یک اوپتیما نو، دوباره همان جمله را دیدم:
«عاقبت فرار از مدرسه!»
این بار با لبخند. این بار بهمثابه شوخی. یک کنایه. یک دهنکجی.
انگار روایت وارونه شده بود. کسی که روزی از مدرسه فرار کرده، حالا پشت فرمان یک ماشین لوکس، از دل همان کلیشهی تهدیدآمیز، یک جوک ساخته.
چه اتفاقی افتاده؟ اینجاست که سوال ما باید عوض شود. نه اینکه: «چه میشود اگر مدرسه نروی؟» بلکه: «اصلاً مدرسه، چه چیزی را برای زندگی آماده میکند؟ برای چه نوع زندگی؟ برای چه نوع انسانی؟»
ما در جهانی زندگی میکنیم که روایتهای رسمی دربارهی «موفقیت» و «سعادت»، دیگر آن اقتدار گذشته را ندارند. مدرسه، برای نسلهای قبل، نه فقط نهاد آموزش، بلکه پل ورود به طبقهی متوسط بود. نرفتن به مدرسه، برابر بود با محرومیت.
اما حالا چطور؟
مدرسه هنوز هست، اما قدرت تضمینکنندگیاش را از دست داده. دیگر «مدرک» بهتنهایی هویت نمیسازد. دانشآموزی که با هزار اضطراب کنکور میدهد، شاید بعدها برای یافتن شغل، صف بایستد کنار همان کسی که «فرار کرده از مدرسه»، اما دستبرقضا وارد بازار شده، زرنگ بوده، یا فقط خوششانس.
در واقع، آنچه در پشت یک ماشین لوکس با جملهای طعنهآمیز دیده میشود، فقط یک شوخی شخصی نیست؛ یک بیانیه است. بیانیهای علیه ساختار آموزش رسمی. علیه آنچه «باید» بود اما «نیست» و این، دقیقاً همان نقطهایست که جامعهشناسی باید بایستد:
در شکاف میان وعدههای سیستم آموزشی مان و واقعیت زیستهی افراد.
ما با نسلی سروکار داریم که دیگر نه به ترسهای قدیمی حساس است، نه به وعدههای قدیمی امیدوار. دانشآموز امروز، وقتی جملهی «عاقبت فرار از مدرسه» را میبیند، میخندد. چون دیده که خیلیها، نهتنها از مدرسه فرار کردند، که از قواعد دیگر هم، و حالا زندگیای دارند که گاهی رشکبرانگیز است.
و خیلیها که در مدرسه ماندند، فقط یاد گرفتند که باید بمانند. نه چرا باید ماند، نه چگونه باید رفت.
اینجاست که سوال ما باید عوض شود. نه اینکه: «چه میشود اگر مدرسه نروی؟» بلکه: «اصلاً مدرسه، چه چیزی را برای زندگی آماده میکند؟ برای چه نوع زندگی؟ برای چه نوع انسانی؟»
شاید وقت آن رسیده که پشت وانتهای فکاهی و اوپتیماهای شیک، جملهی جدیدی نوشته شود:
«عاقبت مدرسه رفتن بدون پرسش» ؟
و آنوقت، این جمله نه یک هشدار، که یک دعوت باشد: به تأمل، به بازنگری، به اینکه این نهاد مقدسِ مدرسه، چگونه میتواند دوباره معنا داشته باشد؛ برای زیستن، نه فقط برای امتحان دادن.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان