در زندگی یکی از آرزوهای همیشگی ام این است که مسئولان و مدیران ایران ، مانند ما مردمِ عادی و معمولی زندگی کنند. یعنی هر روز مثل ما برای مایحتاج روزانه به فروشگاه ، قصابی ، مرغ فروشی ، تعمیرگاه ، درمانگاه و ... بروند تا درک درستی از فشارهای زندگی و تورم کمرشکن اقتصادی داشته باشند. کسی که دستی از دور بر آتش دارد ، هرگز قادر به درک سوز و گداز نیست . مسئولان کشور ما فقط تورم اقتصادی را از دور می شنوند نه آنکه لمس کرده باشند . برای مدیران کشور صرفا شنیدنِ اینکه گرانی ، موجب فروپاشی زندگی مردم می شود ، کافی نیست .آنها باید با تمام گوشت و پوست خود ، فقر و تنگدستی را حس کنند و درصدد ریشه کن کردن آن باشند.
در نظر من ، شناختِ تهیدستی و فقر که مبتنی بر احساس عمیق نباشد ، کاملا بیهوده و باطل است .بنابر این چنین شناختی مستلزم زندگی در بین توده های مردم است .
بگذارید در این مقال و مجال از لُنبک و بهرام گور برای شما بگویم :
لنبک در شاهنامه فردوسی ، نام مردی از طبقه ی ماست که در فقر و تنگدستی روزگار می گذراند اما دستی گشاده و بخشنده دارد که از راه آبکشی عمرش را طی می کند . بهرام گور ، شاه ایران خود را در هیئت سرداری ناشناس به او نزدیک می کند و لنبک او را به خانه اش فرامی خواند و با فروش تن جامه و مَشک خود به نحو شایسته ای از او پذیرایی می کند. سپس بهرام گور لنبک را ترک می کند و به خانه ی کسی به نام براهام می رود . براهام با وجود آنکه توانگر است ، لئامت و خساست دارد و از بهرام شاه به نحو سزاواری پذیرایی نمی کند. بهرام خانه ی او را ترک می کند و به دربار می رود . آنگاه فرمان می دهد اموال و دارایی براهام را ستانده و همه را به لنبک و دیگر درویشان و تهیدستان دهند.
کاش مدیران و مسئولان کشور ما دست کم مانند بهرام گور گهگاه در هیئت شخص ناشناسی در متن و بطن زندگی ما مردمِ عادی و معمولی به سر برند تا به درک درستی از فشارهای زندگی و تورم زندگی سوز اقتصادی نائل آیند .
مگر می شود که در ارگ سلطانی و قصر شکوهمندِ خیالی خود باشی و درک صحیحی از آلام و جراحات روحیِ اقشار و طبقات ضعیف جامعه داشته باشی ؟ هرگز . هرگز !
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
معلم عزیز