در ابتدا لازم می دانم و به عنوان " مطلع سخن " نگاهی انتقاد آمیز داشته باشم به رفتاری که قاطبه جامعه پس از درگذشت استاد محمدرضا شجریان از خویش بروز دادند و آن تکرار شعر و یا ترانه محبوب " مرغ سحر " به صورت هم خوانی در تجمعات مختلف توسط مردم بود .
پیش تر و در 13 فروردین 1396 ؛ « صدای معلم » یادداشتی را با عنوان « مانیفست مرغی » منتشر کرد . ( این جا )
نظر بر اهمیت و غنای این مطلب و بازخوانی آن در حافظ تاریخی دوباره آن را جهت اطلاع مخاطبان منتشر می کنم :
« ترانه " مرغ سحر" ترانه دلِ هر ايرانى است . تقريباً همه خواننده هاى مشهور از سنتى و پاپ و راك و رپ ، از قمر الملوك وزيرى گرفته تا فرهاد و مهراد آن را خوانده اند. حتى یکی از خوانندگان لس آنجلسی هم اين اواخر در قصر زيبايى چمباتمه زده و مرغ دلش ناله سر داده است .
در همه ى كنسرت هاى داخل و خارج، شجريان هم آخرش اين تصنيف را به خواهش مردم مى خواند و مردم هم اشك ريزان همراهي اش مى كنند .
تا حالا از خودتان پرسيده ايد كه چرا اين قدر اين تصنيف و خصوصاً متن ترانه به دل مى نشيند؟
چون كه اين ترانه ، "خودِ خودمان" را فرياد مى زند . ما هم انگار كودك گمشده يا خودِ وجودمان را ديده ايم دلمان به طپش مى آيد و اشك مى ريزيم و اين " خود" را بغل مى گيريم .
بيشتر عناصرِ تفكر ايرانى در كلماتِ متن ترانه آمده است. " ناله" ، " داغ" ، " آه" ، " قفس" ، " آزادى" ، " ظالم و ظلم و جور" ، " خدا" ، " فلك" ، " دلِ تنگ" ، " عاشق" ، " عمر" ، و " هجران" تعدادى از اين كلمات كليدى هستند كه روزانه يا به كار مى بريم و يا به آن فكر مى كنيم.
جداى از كلمات، مهمترين عناصر فرهنگى ايرانى هم در گوشه گوشه ى اين ترانه جا گرفته است كه مى توان به چند تاى آنها مختصراً اشاره كرد.
* غم زدگى ( ناله سر كن، داغ مرا تازه تر كن، ابر چشمم ژاله بار است، دلم تنگ و تار است و...)
* هنوز به كلمه ى سوّم متن نرسيده ايم كه " ناله" آغاز مى شود ؛ به عبارتى اولين فعلِ متنِ ترانه " ناله سركن" است . حقيقتش اينست كه ما ملتِ " ناراحتى" هستيم . فقيرمان ناله مى كند، ثروتمندمان ناله مى كند، داخل نشين ها ناله مى كنند ، خارج نشين ها ناله مى كنند، حتى سگ و گربه هايمان بيشتر از سگ و گربه هاى ملت هاى ديگر زوزه مى كشند .
اين همان فرهنگى است كه وقتى ناپرهيزى مى كنيم و زياد مى خنديم ، به خودمان مى گوييم كه حتماً غمى در راه است .
فرهنگِ زهر كردنِ شادى به خود .
* مهرطلبى و توقع محبت زياد از ديگران ( جانب عاشق نگه اى تازه گل از اين بيشتركن بيشتركن بيشتر كن )
از صد نفرمان بپرسند ، نود ونه نفرمان معتقديم كه " دستمان نمك ندارد" و هر چه خوبى كرده ايم ، يك درصد هم جوابش را نگرفته ايم . عمر اكثر ما در اين تفكر كه چه وقت بالاخره قدر مرا مى دانند تمام مى شود .
* انتظار معجزه ( برشكن و زير و زبر كن ، وز نفسى ... پرشرر كن، شام تاريك ما را سحر كن)
ما به جاى اينكه خود آستينِ همت را بالا بزنيم و سرنوشت مان را به ميل خودمان تغيير دهيم به هر معجون و ورد و جادو و منجى و كس و ناكس از آجيل مشكل گشا گرفته تا امامزاده اى در سر كوه چنگ مى اندازيم كه بختمان باز شود .
روشنفكرنماهايمان هم منتظر حمله هوايى مى مانند .
* حزبِ باد! ( اى خدا ، اى فلك ، اى طبيعت )
همين مصرع كافيست تا بدانيم كه خودمان هم نمى دانيم به چه اعتقاد داريم : خدا؟ طبيعت؟ فلك؟
هم دكتر مى رويم ، هم دخيل مى بنديم . گردن بند " فروهر" در گردن ، شوله ى امام حسين به هم مى زنيم ؛ يك سفر به مكه و سفر بعدى به پاتايا مى رويم ؛ دكتراى هوافضا داريم ، از جن مى ترسيم ؛
نوروز و كريسمس و هالوين و والنتاين و نيمه ى شعبان را با دل و جان جشن مى گيريم بعد از زدن دو تا "شات " دهنمان را آب مى كشيم و مسواك مى زنيم و تا افطار هيچى نمى خوريم . شعرايمان هم مى سرايند: " مسجد و میکده و کعبه و بتخانه یکیست" .
*بى حوصلگى ( شرح هجران مختصر مختصر كن )
حوصله هيچى را نداريم . حوصله ى ناله را هم نداريم ، زود طاقت مان سر مى رود. بيشترمان كتاب نمى خوانيم چون طولانى است ؛ متن هاى كمى بلندتر را اصلاً نمى خوانيم . عشق مان كلمات قصار است كه آن هم اكثراً شعار است . توى مهمانى ها دو ساعت كه مى رقصيم حوصله مان سر مى رود باز رو مى كنيم به دوستِ خوش صدايمان كه برايمان همين " مرغ سحر" را بخواند .
* اگر به يك روانشناسِ اجتماعى اين ترانه را بدهيد ته روده ى ما را هم از خلال كلماتش مى بيند .
اين ترانه مى تواند " مانيفست مرغى " ما ملت قلمداد شود .
* تنها در يك جاى اين ترانه مرحوم " بهار" كلمه اى آورده كه به هيچ وجه در قاموس فرهنگ ما جا ندارد؛ آنجا كه مى گويد:
" نغمه آزادى " نوعِ بشر" سرا" .
* اين جهان نگرى و بشر دوستى در قالب فرامليتى اصلاً در حد و قواره ى ملت ما نيست . حتماً مرحوم بهار ، آينده نگرى كرده است .
روحش شاد! »
در این مدت کوتاه از درگذشت شجریان انواع و اقسام تحلیل های گوناگون در فضای رسانه ای و مجازی منتشر گردید اما به عنوان یک " معلم " می خواهم نگاهی تحلیلی بر بخشی از زندگی حرفه ای و شغلی محمدرضا شجریان داشته باشم .
شجریان در سال 1338 وارد دانش سرای مقدماتی ( تربیت معلم ) می شود و تا سال 1347 در استخدام وزارت فرهنگ ( آموزش و پرورش ) بود .
( دانشسرای مقدماتی یا دارالمعلمین مقدماتی نام یک مرکز تربیت معلم بود که به آموزش و تربیت معلم برای دورهٔ ابتدایی میپرداخت. فارغالتحصیلان دورههای دانشسرای مقدماتی، دیپلم میگرفتند. شرط اصلی ورود به دانشسرای مقدماتی، تحصیلات سهسالهٔ اول متوسطه و مدتِ دورهٔ تحصیلات آنها دو سال بود. )
در واقع شجریان حداقل 9 سال از زندگی خویش را با معلمی سپری کرده است .
نگاهی به تعداد قابل توجهی از چهره های تاریخی نشان می دهد که آنان به نوعی برآمده از این گونه مراکز بودند .
آخرین مورد آن 20 مهر ماه بود که زاد روز « غلامحسین مصاحب » ریاضیدان ایرانی بود که او هم در دارالمعلمین عالی در رشته ریاضیات تحصیل کرده بود . ( این جا )
همیشه این پرسش را مطرح کرده ام که آیا مراکز تربیت معلم و در آخرین ورژن آن ، دانشگاه فرهنگیان در یک چرخه زمانی 40 ساله چند شخصیت در قالب و وزن این چهره ها تحویل جامعه داده اند ؟
چرا افرادی مانند شجریان که اکنون در قامت یک " اسطوره " توجه جهانی را به خود جلب کرده اند در ابتدا " معلمی " را پیشه خود ساختند ؟
آیا شرایط جامعه در آن دوره و نگاه جامعه و حکومت به حرفه معلمی طوری بوده است که نخبگان و نوابغ جذب این گونه مراکز می شدند ؟
نکته مهم و البته ظریف آن است که ؛
نخبه بودن الزاما به معنای " دارا بودن رتبه بالا در کنکور " نیست .
در حال حاضر عنوان می شود که بسیاری از رتبه های برتر در کنکور جذب دانشگاه فرهنگیان می شوند اما پرسش اساسی این است که آیا با ورود این " افراد " جایگاه آموزش و پرورش و حرفه معلمی در جامعه ایران دست خوش تحول و جهش خواهد شد ؟
نگاهی به سیر تحولات نشان می دهد که تا پیش از تجمیع مراکز تربیت معلم و تاسیس دانشگاه فرهنگیان تحول خاصی در هژمونی مذکور رخ نداده است .
در عمر نزدیک به یک دهه ای دانشگاه فرهنگیان نیز مورد و یا موارد خاصی مشاهده نمی شوند.
آیا با سازوکارهایی که در آن مراکز تربیت معلم و این دانشگاه فرهنگیان برای تربیت " معلم " تعبیه و تثبیت شده است می توان انتظار خروجی هایی مانند محمدرضا شجریان ، غلامحسین مصاحب ، سیداحمد فرید ، محمد جواد مشکور ، روح الله خالقی ، جعفر شعار ، حبیب یغمایی ، غلامحسین شکوهی ، کمال الدین جناب و... داشت ؟
من به این موضوع خیلی خوش بین نیستم .
سیستم به گونه ای شده است که حتی اگر فرضا نخبه ای وارد آن شود فضاو فرهنگ سازمانی موجود در آموزش و پرورش و نوع تعاملات و روابط میان فردی آن معلم را به یک " چوخ بختیار " مبدل خواهد ساخت . ( این جا )
فردی که از همان ابتدای ورود می آموزد که با دروغ گفتن ، تظاهر و نمایش خود را به سیستم تحمیل کند و فضای تعریف شده در داخل سیستم عنصر " شهامت " و " تفکر انتقادی " را در او می کشد ؛ آیا می تواند حتی خود را در حد یک " الگو " برای دانش آموزان کلاسش مطرح کند ؟ « اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چارهای نداریم جز این که پایهایترین گزارههای فرهنگیمان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم »
آیا شجریان به واسطه ترانه ها و اجراهایی که در موسیقی داشت توانست خود را به عنوان یک " الگو " مطرح کند و یا آن که در قالب هنری که خود را آن کشف کرد و البته سیستم آن موقع اجازه بروز آن را داد و با تجهیز منطقی آن به عنصر بی بدیل " شهامت " توانست جایگاهی این چنین در میان اذهان و قلوب جامعه کسب نماید ؟
( در دو هفته ای که به همت استانداری تهران همه مدارس تعطیل شده اند و البته کادر اداری مدارس جهت خالی نبودن " عریضه " و حفظ ظاهر در آن حضور دارند و در مدرسه خالی سیر و سیاحت می کنند ؛ معلمی در یکی از مدارس به دانش آموزان اعلام می کند که بچه ها می توانند برای رفع اشکال به مدرسه مراجعه کنند و او هم در آن جا حضور دارد .
به محض ورود معدودی از دانش آموزان ، مدیر و معاون مدرسه مضطرب و هراسان خطاب به آن معلم نگون بخت که چرا بچه ها این روزهای " خطرناک " به مدرسه آمده اند ...
این چوخ بختیارها لابد یادشان رفته که فلسفه تاسیس مدرسه به خاطر همین دانش آموزان است و اگر دانش آموزی بر حسب تمایل خود در مدرسه حضور می یاید باید هم آن معلم و هم آن دانش آموز را تشویق کرد نه آن که عتاب و خطاب . اگر دانش آموز نباشد دیگر نیازی به حضور بقیه و این همه نان خور و عائله در آموزش و پرورش نیست .
این معلمان مسئولیت شناس ، آگاه و مطالبه گر در این سیستم متاسفانه در اقلیت اند و چوخ بختیارها در اکثریت و البته این فرهنگ نماها خود فارغ التحصیل همین مراکز تربیت معلم بوده اند ! )
شجریان کار خود را به عنوان یک معلم همچون صمد بهرنگی از روستا آغاز کرد .
در وصف زندگی شغلی شجریان چنین آمده است : « استاد اگر میدید کسی صدای خوبی دارد برایش کلاس اختصاصی میگذاشت ... » ( این جا )
مروری بر این شواهد نشان می دهد که شجریان معلمی را نه از سر ناچاری بلکه با آگاهی و علاقه انتخاب کرده بود و حاضر بود از وقت خود برای دانش آموزان مستعد و در حوزه تخصص خود وقت بگذارد .
حال شما مقایسه کنید آن را با معلمان و مدیران و سایرینی که اکنون و اکثرا در سیستم " استحاله " شده و جز بخشنامه و دستور از بالا و همچون یک ربات ماموریت دیگری برای خود تعریف نکرده اند .
آن ها به مثابه " آجری از یک دیوار " به شمار می روند که حائل میان دانش آموزان با یکدیگر و مانعی انعطاف ناپذیر در برابر شکوفایی استعداد و رغبت های آنان به شمار می روند بدون آن که خود به این نقش ضد تربیتی آگاه و. معترف بوده و حتی در صورت انتقاد بلافاصله در مقام " توجیه " و " فرافکنی " بر می آیند .
و اما نکته دیگری که در زندگی شغلی و حرفه ای شجریان در روزهای اخیر خودنمایی کرد اما جامعه در کلیت خود خویشتن را به " ندیدن " زد ؛ نقاشی بود که شجریان 60 سال پیش و در روستای رادکان مشهد بر دیوار مدرسه نظام الملک روستا نقاشی کرد .
چرا رسانه ها بخش معلمی زندگی شجریان را پر رنگ نکردند و بیشتر به جنبه های عاطفی ، اعتراضی و حماسی وی پرداختند ؟
از همین جا می توان به جایگاه نازل فرهنگ و آموزش در جامعه متوهم و مسئولیت گریز ایرانی پی برد ضمن آن که به نظر می رسد معلمان به دلایل مختلف – که مجال ذکر آن ها نیست – مرجعیت خود را در افکار و اذهان عمومی از دست داده اند .
به نظر می رسد امروزه بسیاری از معلمان در هم نوایی با مدیران خود به نقاشانی متبحر تبدیل شده اند که از مدرسه فقط یک نقاشی ساخته و دیوار مدرسه را هر روز کوتاه تر می کنند و برای توجیه این کار خود به انواع بهانه ها و مغالطات متوسل می شوند .
مهم ترین خصیصه این معلم نماها همانا نداشتن " شهامت " و " تفکر انتقادی " است که اصولا تعلیم و تربیت جدید بر مبنای این ها پایه گذاری شده است .
شجریان در یکی از مصاحبه ها از حذف نقش زنان در موسیقی انتقاد می کند .
( چندی پیش با یکی از مدیران دبیرستان های دخترانه در تبریز صحبت می کردم .
ایشان از تعطیلی مدارس به شدت دفاع می کرد و حتی در استدلال خویش عنوان می کرد که بحران کرونا در نظام آموزشی خیلی از مسائل را روشن کرد . این که دروسی مانند هنر ، انشا ، جامعه شناسی ، تاریخ و... نیازی به کلاس ندارند و بهتر است در همان فضای مجازی تدریس شوند . اما برخی مانند ریاضی ، شیمی ، فیزیک و... حتما نیاز به کلاس و آموزش حضوری دارند .
کوتاه سخن آن که اگر درسی از اهمیت می افتد مقصر آن درس نیست بلکه معلمی است که آن را تدریس می کند و شما بخوانید تا آخر قضایا را ... )
حال شما بنگرید به سطح محافظه کاری و احتیاط غالب در میان جامعه آموزش و پرورش ما .
بسیار مشاهده کرده ام که معلمی به صدای معلم زنگ زده و از مشکلات خودش می گوید . ما به جاى اينكه خود آستينِ همت را بالا بزنيم و سرنوشت مان را به ميل خودمان تغيير دهيم به هر معجون و ورد و جادو و منجى و كس و ناكس از آجيل مشكل گشا گرفته تا امامزاده اى در سر كوه چنگ مى اندازيم كه بختمان باز شود .
جنس غالب در این گفت و گوها از همان " نالیدن " است که در ابتدا به آن اشاره شد .
برخی اوقات نزدیک به یک ساعت و حتی بیشتر از مشکلات شخصی اش گفته اما وقتی به او می گویم که همین ها را مکتوب کن و ارسال کن دیگر حرفی نمی ماند .
او حاضر نیست حتی برای خودش هم گامی مطالبه گرانه ، شفاف و قانونی بردارد چه برسد به آن که بخواهد دغدغه و غم دیگران را هم از آن خود کند .
چیزی که می شنوی و می بینی ؛ نالیدن است و نالیدن و باز هم نالیدن ...
شجریان در عین آن که روحیه مطالبه گرانه ای داشت نگاه تحلیلی و عمیق خود را از مسائل و بحران ها دریغ نمی کرد .
کیست که نداند در جهان امروز رابطه ای ناگسستنی میان " آموزش " و " موسیقی " برقرار است و معلمی در کارش موفق و موثر است که بتواند از جوهر موسیقی به نحو " هنرمندانه ای " در حرفه خود بهره جوید ؟
کیست که نگاهی به تجارب کشورهای موفق و توسعه یافته بیندازد و متوجه نشود که تفکیک جنسیتی حداقل در دوره ابتدایی کاری غیرعلمی و نابخردانه است که عوارض آن بعدها و به صورت " عقده " در دوران بزرگ سالی رخ می نماید ...
اما چرا این ها به صورت یک مطالبه در میان معلمان و حاملان فرهنگ جامعه طرح و تسری نمی یابد ؟
آیا این موید پایین بودن عمیق و سخیف سطح تراز مطالبات حداقل در معلم ایرانی از دریای مواج و خروشان تحولات جهانی نیست ؟ آیا با سازوکارهایی که در آن مراکز تربیت معلم و این دانشگاه فرهنگیان برای تربیت " معلم " تعبیه و تثبیت شده است می توان انتظار خروجی هایی مانند محمدرضا شجریان ، غلامحسین مصاحب ، سیداحمد فرید ، محمد جواد مشکور ، روح الله خالقی ، جعفر شعار ، حبیب یغمایی ، غلامحسین شکوهی ، کمال الدین جناب و... داشت ؟
برخی از مخاطبان در انتقاد از " صدای معلم " عنوان می کنند که این مطالب از نگاه آنان " صدای معلمان " نیست .
صدای معلم هم لابد از نظر این افراد در پژواک مطالباتی است که از جنس " صنف " بوده و البته خودشان هم شهامتی در بیان مطالبه گرانه آن ندارند و بیشتر به دنبال قهرمانی هستند که آن را هنرمندانه و جسورانه فریاد کند .
روحیه " چوخ بختیاری " حتی قدرت اندیشیدن و تفکر را از آنان سلب کرده است .
جوهر معلم و حرفه معلمی با " تفکر انتقادی " آمیخته است .
« سرگلزایی » در این مورد از بهترین عبارت بهره جسته است . وی می گوید : ( این جا )
« اگر قرار است جامعه متفاوتی داشته باشیم چارهای نداریم جز این که پایهایترین گزارههای فرهنگیمان را مورد نقد قرار دهیم و البته به خاطر داشته باشیم که اگر قرار است از نقد ویترینی به نقد مؤثر برسیم ضروری است که خط قرمزها را نیز نقد کنیم »
کسب مرجعیت در جامعه الزاماتی را می طلبد که " شهامت " و " پرسش گری " سنگ بنای آن است .
کسی و یا جامعه ای با " نالیدن " در تاریخ برای خویش جایگاهی کسب نکرده است .
( کلیپ ویدئویی را مشاهده فرمایید )
نظرات بینندگان
آقای مرتضی
تعریف دقیق مساله خود ، " حل مساله " است .
پایدار باشید .
متوجه منظورتان نشدم .
اگر می شود دقیق تر توضیح دهید .
سپاس .
پایدار باشید .
تکمله: استادشجریان " آهنگ مرغ سحر" را شاید برای مقطع و اوضاعی خاص سروده باشند. که احتمالا هم همین باشه و به اصطلاح که میگن شان نزول داشته. ولی خب سخن شما هم درست هست. ما هر آهنگی را و هر متنی را برای هر زمانی متناسب با آن استفاده نماییم.....
بازهم سپاس، فرهنگ نالیدن و مدام گله مند بودن ، اصلا زیبنده نیست و ترک می کنیم حتما. داریم به این آگاهی می رسیم با این مطالب و نوشته های مشابه.
آقای مهدی
سپاس از محبت شما .
فرهنگ مطالبه گری و پرسش گری تجانسی با فرهنگ نالیدن ندارد .
پایدار باشید .
آقا / خانم معلم
" چوخ بختیار " یک سندرم فرهنگی است و همه در پدید آمدن آن نقش ایفا می کنند .
چه کسی که امضا دارد و چه کسانی که با " سکوت " آن را تایید می کنند .
پایدار باشید .
ما خانمها به هیچ وجه ترکمن را قبول نداریم و ایشان را به حساب نمی آوریم. چه برسد به اینکه خانم شدنشان را قبول کنیم.
اگر وزیر از حق قانونی خود برای شلاق زدن آقای نهضت گذشتند ما نمیگذریم و ایشان باید رسما از جماعت نسوان معذرت خواهی کنند.
حالا کجا باید بریم شکایت کنیم؟
سلام
نظر شما ارتباطی با یادداشت ندارد .
یکی از مهم ترین ویژگی های معلم این است که در " موضع " سخن بگوید .
وگرنه نقش "مرجعیت " او رو به زوال می گذارد .
البته " صدای معلم " در این مورد گزارشی را منتشر می کند .
پایدار باشید .
یادی هم بکنیم از جواد آذر (کناره چی) که شعر زیبای تصنیف «بی زبان» را که شجریان خوانده سروده اوست. شاید کمتر کسی نام او را شنیده باشد اما او هم مانند شهریار و منزوی یک ترک پارسی گوی است با غزلیات و اشعاری بی نظیر. جواد آذر در موسیقی و خوشنویسی هم استاد بود. شاید اگر شعر بی زبان سروده نمی شد شاهکاری مانند این تصنیف خلق نمی شد.
یاد و خاطره هر دو گرامی باید.
آقای علیرضا طالب زاده
دوست خوبم
چطور هستید ؟
سپاس از محبت شما .
مدتی از شما بی خبرم .
منتظر نوشته های زیبا و پژوهشی تان هستم .
پایدار باشید .
هر دمی چون نی، ازدل نالان، شکوه ها دارم
روی دل هر شب، تا سحرگاهان با خدا دارم
هر نفس آهی ست، از دل خونین
لحظه های عمر بی سامان، میرود سنگین
اشک خون آلود من دامان، می کند رنگین
به سکوت سرد زمان
به خزان زرد زمان
نه زمان را درد کسی
نه کسی را درد زمان
بهار مردمی ها دی شد
زمان مهربانی طی شد
آه از این دم سردیها، خدایا
آه از این دم سردیها، خدایا
نه امیدی در دل من
که گشاید مشکل من
نه فروغ روی مهی
که فروزد محفل من
نه همزبان درد آگاهی
که ناله ای خرد با آهی
داد از این بی دردیها، خدایا
داد از این بی دردیها، خدایا
نه صفایی ز دمسازی به جام می
که گرد غم ز دل شوید
که بگویم راز پنهان
که چه دردی دارم بر جان
وای از این بی همرازی خدایا
وای از این بی همرازی خدایا
وه که به حسرت عمر گرامی سر شد
همچو شراره از دل آذر بر شد و خاکستر شد
یک نفس زد و هدر شد
یک نفس زد و هدر شد
روزگار من به سر شد
چنگی عشقم راه جنون زد
مردم چشمم جامه به خون زد …یارا
دل نهم ز بی شکیبی
با فسون خود فریبی
چه فسون نافرجامی
به امید بی انجامی
وای از این افسون سازی، خدایا
وای از این افسون سازی، خدایا