گرامشی جستارِ کوتاهی دارد با عنوان «چرا از سال نو متنفرم؟» می نویسد که «این چرخش ها [نوشدنِ سال و اساساً مناسبات تقویمی] باعث شدهاند که پیوستگیِ زندگی و روح آن را از دست بدهیم. در واقع به سبب شکاف یک باره و عمیق بین دو سال (سال جدید و سال کهنه) فکر میکنیم که تاریخی جدید در حال آغازشدن است؛ تصمیمهایی میگیرید و به خاطر تصمیمهای اجرا نشده افسوس میخورید.
این مسئله به طور کلی همان ایراد اصلی تاریخ تقویمی است...
تاریخ تقویمی به چنان مانع و خاکریزی تبدیل شده که جلوی دید ما را نسبت به اینکه تاریخ بدون توقفهای آنی و بر روی خط زمانی ثابتی تداوم مییابد، گرفتهاست».
حالا، محبوس در خانه هایمان شاید فکر کنیم که این تنها کروناست که زمین گیرمان کرده. که اگر نبود، نوشدنِ سال معنای دیگری می یافت. همان معنایِ «آشنا»: به تن کردنِ جامه هایی نو، آراستنِ خانه ها، چندی تعطیلی و یورش به طبیعت و باز برگشتن به همان زندگیِ دهشتناک؛ ذیل همان مناسباتِ قرون وسطایی، بگیر و ببندها، فجایع، فساد و تماشای به تاراج رفتنِ مملکت و ویرانیِ خودمان. تا سالِ نویی دیگر.
کاش آن توهمِ تاریخ تقویمی حقیقت داشت، کاش با آغاز سالی نو می شد از مناسباتی جدید گفت، کاش می شد همه آن چه که بر ما رفته است را پای کوبان و رقصان در آتش نوروز دود کنیم و به هوا بفرستیم.
کاش می شد تیشه زد به ریشه ظلم و فساد. آن وقت است که نوشدگی معنا می یابد. اما مگر می شود؟
جامعه شناسی علامه
نظرات بینندگان