امروز 19 اسفند 1398 هجری شمسی برابر با 14 رجب 1441 هجری قمری، 9 مارس 2020 میلادی و 13 آدار 5780 تاریخ تقویم عبری- یهودی است. طبق تقویم اخیر و مندرجات یکی از مهمترین کتب عهد عتیق؛ یعنی کتاب اِستِر، این روز، سالروز حادثه و واقعهای بسیار مهم در تاریخ قوم یهود، شرق میانه و شرق نزدیک است. هماکنون در بین تمامی یهودیان جهان به ویژه یهودیان ساکن سرزمینهای اسلامی از جمله فلسطین اشغالی (اس.را.ئیل) و ایران، این روز به عنوان یکی از مهمترین اعیاد تاریخی- مذهبی یهودیان، با شکوه تمام گرامی داشته شده و آئینهای شادمانی متعدد و متنوعی در آن برگزار میشود. این عید بزرگ برای یهودیان، عیدی است موسوم به «پوریم» یا «فوریم». طبق مندرجات کتاب استر، «پوریم» به معنای قرعه است. قرعهای که هامان؛ وزیر خشایارشا برای تعیین روز تنبیه یهودیان انداخته بود و نه تنها موفق به این کار نشد، بلکه جنگ مغلوبه شده و هامان و منسوبین وی و همچنین تمامی اقوام و افرادی که میخواستند به تدبیر و زعامت هامان بر علیه یهودیان قیام و اقدام کنند، به دم تیغ سپرده شدند.
چنانکه میدانیم، حکومتی که در تاریخ به هخامنشیان موسوم و مشهور است، حکومتی برآمده با یاری و برای یاری یهودیان است. اگر چه کیفیت واقعی ظهور و استقرار این حکومت علیرغم دادهها و برساختههای تاریخی شرقشناسان عمدتاً یهودی، هنوز هم در هالهای از ابهام قرار دارد، قدر مسلم این است که مهمترین دغدغه و اقدام بنیانگذار این حکومت یعنی کوروش که از طرف شرقشناسان و یهودیان، لقب «کبیر» دریافت کرده است، خلاص کردن یهودیان از اسارت بابل و بازگرداندن آنان به همراه تابوت و شمعدان و سایر اشیاء مقدس یهودیان به اورشلیم به همراه رهبران و انبیای خودخواندهی آنان بود که شرح تمامی این وقایع در تورات آمده است.
واقعیت این است که ظهور کوروش و حکومت هخامنشی، به آن صورت بدون پیشینه و کاملاً خلقالساعه، تنها میتواند صورت و شکل یک هجوم داشته باشد وگرنه ظهور و تأسیس یک دولت و حکومت فراگیر و سراسری با قلمروی وسیع، طبق قواعد اجتماعی و منطق تاریخی نیازمند پیشینه و پیشنیازهای بسیار حیاتی و البته زمانبر است تا یک حکومت برآمده از دل یک اجتماعِ نائل شده به مرحلهی شهرنشینی پس از پشت سر گذاشتن دوران کوچروی و روستانشینی، از شکل خاندانی به یک حکومت محلی تبدیل شده و پس از طی پروسهای طولانی و منطقی به یک حکومت فراگیر به شکل یک امپراطوری درآید و تجربهی تاریخی- سیاسی و انباشت این تجربه در چندین نسل همراه با انباشت سرمایه و امکانات مادی، آن حکومت محلی را به آن حد از توان و امکان برساند که قادر به ادارهی یک قلمرو وسیع بشود؛ اما ما در مسئلهی ظهور حکومت موسوم به هخامنشیان، هیچ یک از این پیشینهها و پیشنیازها را مشاهده نکرده و هیچ پیشینهای از این حکومت در منطقهی فارس (که میگویند محل ظهور این حکومت است) مشاهده نمیکنیم و تمامی آثار و پیشینهی تمدنی پیش از هخامنشی که مطالعات باستانشاسی در آن منطقه به ما معرفی میکنند، کوچکترین ارتباطی با این حکومت و شخص کوروش ندارند بلکه متعلق به تمدنهای بسیار غنی و ارزشمند مرتبط با فرهنگ و تمدنهای عظیم بینالنهرین به ویژه در عصر آهن از جمله تمدن عیلاماند که با فرارسیدن دورهی منسوب و موسوم به هخامنشیان، حیات تمدنی آنها پایان گرفته است.
بدین ترتیب ظهور کوروش کاملاً داستانوار و بدون هیچگونه پیشینه و اثری تمدنی متعلق به قوم یا خاندان او اتفاق میافتد و البته این عارضه تنها شامل حال کوروش و هخامنشیان نمیشود بلکه بسیاری از وقایع و تحولات منقول در تاریخ ایران، بدون استنادگاه عینی و مادی تنها به صورت داستانهایی آمدهاند که گویی در خلأ اتفاق افتادهاند اما واقعیت منطقی این است که هیچ واقعه و تحول تاریخی در خلأ اتفاق نمیافتد و تمامی وقایع، حوادث و تحولات بزرگ تاریخی باید رد پایی برای عرضه به آیندگان بر روی یا زیر خاک داشته باشند چنانکه تمدنهای بزرگ عصر آهن منطقه، این چنین رد پا بلکه رد پاهای بسیار بزرگ از خود بر جای گذاشتهاند و قسمت کشف شدهی این رد پا و آثار تمدنی توسط کشفیات باستانشناسی، تنها قسمتی ناچیز از این آثارند و بخش اعظم این آثار هنوز به صورتی کاملاً مهجور در زیر خاکهایی قرار دارند که دستخوش غارت و تخریب بیامان قاچاقچییان و سوداگران فرهنگ و غارتگران تاریخ و تمدن است.
بنابراین از نظر یک محقق جویای منطق در تاریخ، ظهور هخامنشیان از دو حالت نمیتواند خارج باشد؛ یا به کلی افسانه و داستان است و یا تنها یک هجوم ناگهانی و مخرب و گذراست که چون بادی ویرانگر و گزنده ناگهان وزیدن میگیرد و بدون اینکه آثار تمدنی قابل توجهی که نشان از وجود و استقرار یک دولت و تمدن درازمدت و بومی داشته باشد، از خود به جا بگذارد، در افق تاریخ گم میشود و مهمترین و مهمترین و غیر قابل انکارترین سند این ظهور ناگهانی و عدم استقرار دراز مدت به عنوان یک دولت و تمدن، نیمهکارگی اولین مقر حاکمان هخامنشی یعنی بنای موسوم به تخت جمشید در اطراف شیراز است.
اکنون به برکت و استناد بررسی بسیار دقیق و جدیای که برای اولین بار ناصر پورپیرار در مستند تختگاه هیچکس، انجام داده و عرضه نمود، تردیدی نداریم که سازندگان تخت جمشید، بنای این مجموعه قصرهای سلطنتی را با بلندپروازی تمام آغاز نموده اما آن را به پایان نبردهاند و کار در نیمهراه رها شده است و این واقعیت مهم و کلیدی تاریخی، این سؤال را پیش میآورد که اگر تخت جمشید به عنوان اولین مقر سلاطین هخامنشی به سقف نرسیده و نیمهکاره مانده است، پس پادشاهان این دولت پرآوازه کجا مستقر بوده و قلمرو افسانهای خود را از کجا اداره کردهاند؟
این نکته نیر حائز کمال اهمیت است که بنای تخت جمشید، بنایی منفرد در میان و بر روی آثار تمدن عیلام است و هیچ اثری از یک محوطه و استقرارگاه شهری در اطراف آن که طبیعتاً کاخ و قصر پادشاه باید در قلب یک چنین استقرارگاه شهری قرار داشته باشد، وجود نداشته و ندارد. این نکات دارای ارزش باستانشناختی را از آن رو آوردم تا به این مهم رهنون باشند که ظهور و استقرار دولت هخامنشی، با مندرجات تورات بسیار همخوانتر است تا داستانهای تاریخیای که شرقشناسان با استناد به منابعی ناشناس و نامعتبر سرهم کرده و به گوش ما خواندهاند و جالب اینکه این شرقشناسان اکثراً یهودی و کاملاً عالم و واقف به تورات، این کتاب و منبع مهم را از میان منابع تاریخنویسی دورهی موسوم به هخامنشی، تقریباً کنار گذاشته و مجموعهای از منابع کاملاً نامعتبر و افسانهوار منسوب به یونانیان را جایگزین آن کردهاند زیرا تورات چهرهای از کوروش و هخامنشیان عرضه میکند، کاملاً متفاوت از آنچه شرقشناسان و پیروان و مقلدین وطنی آنان تا به امروز به ما تلقین کردهاند و همچنین دربارهی کیفیت ظهور کوروش و هخامنشیان نیز روایتی متفاوت از آنچه تا به امروز به ما آموخته و در اذهان متحجر ما حک نمودهاند. چهره و روایتی که اولاً؛ به هیچ وجه مطابق میل و منافع تاریخی و امروزین یهودیان نبوده است، ثانیاً؛ با سیاستهای کلان استعماری استعمارگران مسیحی و یهودی در شرق میانه و ایران از جمله در بخش تاریخسازی و هویتتراشی برای ملل و اقوام شرق میانه، در تضاد بوده است. بنابراین تمام تلاش خود را برای ارائهی چهرهای تمدنساز از کوروش و هخامنشیان به کار گرفته و در این راه از تحریف و جعل و دروغ نیز هیچ ابایی نداشته و ندارند.
تورات، ظهور ناگهانی و خلقالساعهی هخامنشیان در افق تاریخ را به عنوان عاملی برای نجات قوم یهود از اسارت بابل معرفی میکند و شخص کوروش را تا حد پیامبران بنیاسرائیل تقدیس و تکریم کرده و از طرف خدای قوم یهود (یهوه) به او لقب بسیار بزرگ «مسیح قوم من» اعطا میکند.
طبق مندرجات تورات، کوروش با همدستی رهبران قوم یهود که به همراه قوم خود به صورتی فلاکتبار در بابل در اسارت به سر میبردند، به آنجا لشکرکشی کرده و با نابود کردن این تمدن، یهودیان را از این فلاکت و اسارت نجات میدهد؛ اما اینکه مسقطالراس، زادگاه و وطن کوروش و قوم و لشکر او کجا بوده است، اطلاعات دقیقی عرضه نمیکند و تنها در تهدیدها و هشتارهایی که به صورت پیشگوییهای انبیای بنیاسرائیل به بابل نهیب میزند، اشاره میکند که قومی از شمال به این سرزمین حمله کرده و آن را ویران و نابود خواهد کرد و به حیوانات و زنان و کودکان آن نیز رحم و ابقا نخواهد کرد. بر اساس این پیشگوییها (اگر بتوان به آن استناد کرد) و حادثهی هجوم کوروش به بابل که موجب نابودی این تمدن و رهایی یهودیان از اسارت بابل شد، میتوان جغرافیای ظهور کوروش و هخامنشیان را در منطقهای در شمال آناتولی و بینالنهرین جست و جو کرد و البته این مسئله، مسئلهای قابل تحقیق و بحث و بررسی است؛ اما در اینکه کوروش و قوم او، یکی از اجتماعات کوچرو استپنشین بودهاند، تردیدی وجود ندارد زیرا کیفیت ظهور این چنین ناگهانی در افق تاریخ و ناپدید شدن در آن به همان سرعت، تنها متعلق به سبک معیشت و ساختار اجتماعی ایلات کوچرو است که رد پای تمدنی بر خاک ندارند و تنها بقایای مادی از حیات اجتماعی آنان، قبور و مدفن بزرگان آنان است که در مورد هخامنشیان، این قبور نیز وجود ندارند و تعداد معدودی از قبور موجود و منسوب به پادشاهان هخامنشی از جمله آرامگاهی که به کوروش منسوب کردهاند، هیچ ارتباط منطقی با هخامنشیان ندارد چنانکه آرامگاه منسوب به کوروش، بنایی است با هویت نامعلوم که در طول تاریخ به قبر مادر سلیمان مشهور بوده است و شرقشناسان طی پروژهی تاریخسازی برای هخامنشیان، این قبر را بدون هیچ دلیل مستند و منطقی، قبر کوروش معرفی کردهاند و دیوید آستروناخ نیز بر روی قطعهزمینی زراعی و شخم زده، قصری کاریکاتوروار و خالی از هر گونه منطق و اسلوب معماری برای کورش برپا کرد و آن را مرکز زمین اعلام کرد.
حادثهی «پوریم» نیز بخشی از روایت تاریخی تورات از ظهور و استقرار تحمیلی هخامنشیان به عنوان عاملان و سرنیزهداران متحد یهودیان است و دارای چنان اهمیتی در تاریخ قوم یهود است که انبیای این قوم، بخشی از کتب مقدس خود را با عنوان «کتاب استر»، به شرح این واقعه اختصاص دادهاند. خلاصهی واقعه چنین است که در دوران حکومت خشایارشا اقوام و اجتماعاتی که از جمله در شوش، از استیلای هخامنشیان و یهودیان بر منطقه ناراضی بودند، برای برانداختن این استیلا، با یکدیگر هاهنگی کرده و به زعامت هامان؛ وزیر خشایارشا، به این تصمیم میرسند که در روزی مشخص که هامان به قید قرعه تعیین میکند، قیام نموده و یهودیان را قلع و قمع کنند؛ اما استر؛ معشوقهی یهودی خشایارشا از این ماجرا خبردار شده و به یاری پسر عمویش؛ مردخای، خشایارشا را از این جریان مطلع میکنند و سرانجام حکم قتل عام مخالفان یهود و آنانی را که قصد برانداختن استیلای یهود بر منطقه را داشتهاند، از خشایارشا میگیرند و فرامینی ممهور به مهر پادشاه به همهی کارگزاران و یهودیان مناطق مختلف میفرستند و سرانجام در روز سیزدهم ماه دوازدهم عبرانی (آدار) این قتل عام را آغاز میکنند و در عرض چند روز این مأموریت خونبار را با موفقیت به پایان میرسانند و تمامی مخالفان خود را با بیرحمی تمام از دم تیغ میگذرانند و پیش از همه نیز هامان و پسرانش را با خشونت تمام اعدام میکنند. کتاب استر، تعداد کشته شدگان در این قتل عام خونین را 77000 نفر اعلام میکند که در زمان خود رقم بسیار بزرگ و قابل توجهی است و اگر واقعاً چنین تعدادی کشته شده باشند، برای برانداختن تمامی تمدنهای آن روز منطقه کاملاً کافی است. پس از پایان قتل عام و باقی نگذاشتن کوچکترین اثری از مخالفان استیلای خشایارشا و یهودیان بر منطقه، یهودیان در سراسر منطقه جشنی بزرگ به مناسبت این پیروزی بزرگ و خونین برگزار میکنند که در تاریخ قوم یهود به جشن «پوریم» مشهور است و امروزه نیز یکی از اعیاد بزرگ یهودیان در سراسر جهان است و به منزلهی عید تجدید بقا و حیات یهودیان با تمامی تقدس و شکوه گرامی داشته میشود و هنوز هم از پی دو هزار و اندی سال، شیرینی «هامانتاش» (گوش هامان) به عنوان نماد تنبیه سخت مخالفان یهود، سرو میشود.
نکتهی جالبی که در واقعهی پوریم کتاب استر مندرج است، تأکید چندین و چند بارهی کتاب به دستور بر عدم غارت اموال است و جابهجا تأکید میشود که دستور داده شد تا کوچکترین غارتی از اموال کشتهشدگان صورت نگیرد و صورت نگرفت و این همه تأکید متعدد در شرح ماجرای پوریم به دستور عدم غارت و اجرایی شدن این دستور، نکتهای بسیار جالب و قابل توجه، تأمل و تحقیق است.
حال در یکسو این روایت کتاب استر را داریم. روایتی خوفناک و البته با خونسردی تمام به عنوان مشیت الهی از قتل عامی سراسری از مخالفان استیلای هخامنشیان و قوم یهود بر منطقه بدون انجام هیچگونه تاراج و غارت اموال.
در سوی دیگر، کاوشهای باستانشناسی انجام شده در منطقه به ویژه مناطق جنوب قفقاز، شرق آناتولی، بینالنهرین و آذربایجان، نشانگر این است که وقوع یک سلسله هجوم ناگهانی دامنهدار و بسیار خشونتبار در میانهی هزارهی اول قبل از میلاد (عصر آهن II)، موجب نابودی کامل استقرارگاهها و محوطههای باستانی بسیاری شده است. محوطهها و استقرارگاههایی که در اوج ترقی تمدنی بودهاند، استقرارگاههایی دارای برج و بارو وحصارهای گاهاً بسیار عظیم و معماری شهری پیشرفته و پیچیده و صنایع سفالی و فلزی بسیار پیشرفته. استقرارگاههایی که به آن درجه از تولید مازاد بر مصرف، ارزش افزوده و انباشت سرمایه و ثروت رسیده بودند که بتوانند از محدودهی قلعه- شهر خود خارج شده و گسترش یابند. در داخل محدودهی نابود شدهی این قلعه- شهرها یک حیات اجتماعی- اقتصادی صلحآمیز و منظم با سیستم مدیریتی هوشمندانه و در حال ترقی کاملاً قابل مشاهده و مطالعه است.
مطالعات باستانشناسی به وضوح اثبات میکنند که این قلعه- شهرها دارای سازمان و گروههای اجتماعی مشخص، گروهها و به احتمال زیاد طبقات اجتماعی، تقسیم کار و اصناف متخصص در زمینههای گوناگون به ویژه صنعتگران سازندهی لوازم مصرفی و تجملی سفالی و فلزی (عمدتاً مفرغ و به میزانی کمتر آهن) بودهاند. ترقی این قلعه- شهرها به ویژه از نظر صنایع فلزکاری و فلزگری و ریختهگری حقیقتاً حیرتآور است و آثار و بقایای تمدنی آنان حتی امروز نیز چشم هر بینندهی آگاهی را خیره میکند و جام طلای کشف شده از محوطهی حسنلو، نمادی از این اوج جوانمرگ شده است. چنانکه اشاره کردم، اکثریت مطلق این قلعه- شهرها بر اثر هجومی بسیار خشونتبار و وحشیانه نابود و تخریب شده و ساکنان آنها نیز قتل عام شدهاند.
یکی دیگر از اصلیترین ویژگیهای انهدام در این محوطهها، آتشسوزی است. این قلعه- شهرها به طرزی غیر قابل باور طعمهی حریق شدهاند چنانکه با پایان این آتشسوزیها، چیزی جز تلی از خاکستر در داخل حصار آنها باقی نمانده است. تلی از خاکستر و آوار بر روی جنازههایی که دقیقاً همانطور که کشته شدهاند، در مقتل خود باقی ماندهاند، بدون کوچکترین تغییر یا تدفینی.
یک نکتهی بسیار جالب توجه دیگر در این قلعه- شهرهای کاملاً منهدم شده، غارت نشدن اموال است و همان طوری که جنازههای تمامی کشته شدگان از زن و مرد و کودک و پیر و جوان، در جای خود دست نخورده زیر آوار مدفون شدهاند، تمامی اموال این محوطهها نیز در همان صحنهی قتال و تخریب به صورت پراکنده و اکثرا صدمه دیده بر اثر هجوم و تخریب و حریق، فرو ریخته و برای باستان شناسان از پی بیش از دو هزاره، به همان شکل و حال باقی ماندهاند. غمانگیزترین، بکرترین و در عین حال دقیقترین تصاویر این قتل عام و تخریب و حریق و انهدام را در محوطههای کارمیربلور (در نزدیکی ایروان) و حسنلو مشاهده میکنیم و جهت اطلاع از جزئیات آنها میتوانید به گزارشات باستانشناسان از کشفیات حسنلو و کارمیربلور مراجعه کنید. به ویژه پیوتروفسکی، باستانشناس برجسته و کاشف قلعه- شهر کارمیربلور که گزارش کشف این محوطه را در کتاب موسوم به «اورارتوها»، برای عموم عرضه کرده است، توصیفات بسیار استادانه و دقیقی از این صحنههای انهدام عرضه کرده است. تصاویر دهشتناکی که موی بر اندام آدمی سیخ میکند. همچنین است وضعیت سایر محوطههای نابود شده و اکثرا موسوم به اسامی بامسمایی از قبیل «کول تپه» (تپهی خاکستر) و «یانیق تپه» (تپهی سوخته) و «قره تپه» (تپهی بزرگ یا تپهی سیاه) در زبان ترکی و اصطلاح مشهور «تپه سوخته» در زبان فارسی در این مقطع تاریخی که البته دربارهی همهی آنها گزارشهای دقیقی مانند حسنلو یا کارمیربلور تهیه و منتشر نشده است.
قدر مسلم این است که این هجوم و انهدام ناگهانی و سراسری به حیات این تمدنهایی که در حال شکوفایی و توسعه بودند، پایان داده و آغاز عصری تاریک و خلائی بزرگ را در منطقه رقم زده است که شرقشناسان در دو سدهی اخیر آن را با تواریخ داستانوار هخامنشی و اشکانی و ساسانی پر کردهاند.
حال سوالهای اساسی و مهمی پیش میآید، مانند؛ این قلعه- شهرهای متمدن متعلق به چه کسانی بودهاند؟ نابود کنندگان این محوطهها و قلعه- شهرها واقعاً چه کسانی بودهاند؟ علت یا علل این هجوم و اعمال خشونت بیحد و حصر چه بوده است؟ انگیزه یا انگیزههای مهاجمینی که این چنین با خشونتی غیر قابل باور این تمدنها را نابود کرده و حتی بر حیوانات آنها نیز ابقا نکردهاند، چه بوده است؟ چرا هیچ غارتی از اموال بسیار ارزشمند آنها صورت نگرفته است؟ و صدها سوال بیجواب دیگر که جست و جوی جواب برای آنها نیازمند عزمی ملی و ارادهای مستقل از شرقشناسی و تاریخسازی و تاریخنویسی استعماری است که هنوز وجود ندارد.
ناصر پورپیرار، اولین کسی است که این انهدام سراسری و بسیار خشونتبار و تمدنسوز در عصر آهن (II) را به عنوان یک سوژه و واقعهای تاریخی مورد توجه و مداقهی جدی قرار داده و با مندرجات تورات به ویژه کتاب استر و پروژهی «پوریم» پیوند میزند و مبدع نظریهای جدید در تاریخشناسی ایران و منطقه میشود که واقعهی پوریم را به عنوان واقعهای تاریخی، عامل انهدام و انحطاط تمدن در منطقه میداند که موجب آغاز یک انحطاط و رکود تمدنی تمامعیار 22 قرنه در منطقه شده است. 22 قرنی که از نظر وی، کوچکترین رد و اثری از تمدن در آن مشاهده نمیشود و حتی یک محوطهی تاریخی- تمدنی مانند قلعه- شهرهای عصر آهن برای عرضه ندارد و لبریز از جنب و جوشها، تحولات و آمد و رفت و هجومهایی است که تنها بر روی کاغذ وجود دارند و اثری از آنها بر روی یا زیر خاک مشاهده نمیشود و شرقشناسی استعماری- یهودی با هدف پنهان کردن ابعاد و آثار و پیامدهای شوم و تمدنسوز فاجعهی «پوریم» که تمدنهای بزرگ و درخشان مناطق شرق میانه و نزدیک را از بین برده و آنها برای قرنهای متمادی به قبرستانی سوت و کور تبدیل نمود، ساخته و پرداخته و به خورد ما دادهاند.
من خود با توجه به تحقیقاتی که در این زمینه داشتهام، در وقوع آن انهدام سراسری و از بین رفتن قلعه- شهرهای متمدن منطقه به طور کامل، تردیدی ندارم. اما اینکه؛ نابود کنندگان خشن این تمدنها چه کسانی بودهاند؟ پیامدهای این انهدام سراسری واقعا در چه حد بوده؟ کیفیت خلأ تمدنی حاصل از نابودی این تمدنها چگونه بوده؟ آیا این انهدام سراسری واقعاً بر اثر همان واقعهی پوریم مندرج در کتاب استر تورات و به دست یهودیان و هخامنشیان صورت گرفته؟ و سوالات مشابه و متعدد دیگر مسائلی هستند که برای جست و جوی جواب آنها نیازمند تحقیقات مستقل وطنی هستیم که متاسفانه عزمی برای انجام این مهم دیده نمیشود.
در ادامه میتوانید جزئیات کامل حادثهی «پوریم» را از کتاب استر و تفسیر آن مطالعه نمائید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
و تشکر برای به اشتراک گذاشتن مقاله خوبتان. خیلی برای من مفید بود.
عالی به مطلب. مایلم توجهتان را به چند نکته جلب نمایم: ۱. خط میخی خطی است که ریشه در مهمترین مرکز تمدن در اعصار مفرغ و آهن یعنی بینالنهرین دارد. سایر مواردی از دولتها و یا تمدنهاییهایی که استفاده از خط میخی در آنها مشاهده میشود، در واقع تحت تاثیر تمدنهای بینالنهرین بوده و این خط را از آنها به عاریه گرفته و یادداشتهایی را به زبان خود و به خط میخی نوشتهاند همچنانکه ما این متون فارسی را به خط عربی مینویسیم و در واقع این پدیده، ادامهی همان سنت دیرین است. ۲. مهمترین تمدنی که امروزه در خاک ایران قرار دارد اما در بحث تقسیمات تمدنی در ردهی همان تمدنهای بینالنهرین قرار میگیرد، تمدن عیلام است. هزاران لوحهی گلی عیلامی از زیگورات عیلامیای که بنای نیمهکارهی تخت جمشید را بر روی آن بنا کردهاند، توسط شرقشناسان مامور از طرف دانشگاه شیکاگو در پروسهی پاکسازی محوطهی تخت جمشید از آثار عیلامی با هدف قلب هویت آن محوطه، کشف و ضبط شد و هماکنون نیز در پستوهای این دانشگاه بایکوت است تا مبادا یافتههای حاصل از آنها بافتهها و دروغهای فانتزی آنان دربارهی هخامنشیان را به جاروی حقیقت بروید. ۳. کتیبهی داریوش که اصل است (کتیبههای جعلی منسوب به هخامنشیان به کنار که ارزش توجه و بحث ندارند) به یک خط (میخی) و سه زبان نوشته شده است؛ زبان عیلامی، زبان آرامی و یک زبان دیگر که دستاندکاران شرقشناس آن را پارسی باستان نامیدهاند که البته هیچ ارتباط دستوری یا لغوی با زبان فارسی امروزین ندارد. جالب است بدانید زبان و لغات به کار رفته در این بخش از کتیبه شباهت کامل و غیر قابل انکاری با زبان روسی دارد و احتمال تعلق قوم موسوم به هخامنشی به استپهای روسیه را تقویت میکند. ۴. زبانی به نام زبان پهلوی وجود واقعی و تاریخی ندارد و خطی که شرقشناسان برای آن عرضه کرده و هموطنان سادهلوح و یا حقهباز ما نیز باور به وجود آن را با افزودههای افسانوی و غیر منطقی به همگان باوراندهاند، خطی کاملا ساختگی و جعلی است و اگر شما سرنخ رشتهی دراز و سردرگم بحث رسمالخط و صورت کتابت این خط را بگیرید و منابع قلمی شده در این باره را مطالعه بفرمائی، به جایی جز تاریکی و ابهام و حیرت از جعل و دروغ نخواهید رسید. در بحث از رسم الخطی که سندی جز چند کتیبهی جعلی از آن وجود ندارد، آن قدر رودهدرازی پر از تناقض کردهاند که آدمی درمیماند که این همه دروغ و تناقض برای چه؟؟.
القصه اینکه بحث خط، بحثی جدی در تاریخ است و سندی است بسیار متقن و محکم اما دو نکتهی مهم را باید در نظر داشت: ۱. جعل خط و کتیبه یکی از مالوفترین و معروفترین روشهای جعل تاریخ و قلب هویت ملتها توسط مراکز شرقشناسی استعماری است. ۲. بحث خط و خطشناسی هنوز که هنوز است از نظر متدولوژی ضعیف است و این خلا متد و روش تحقیق باعث شده تا مطالب سخیف و جعلیات فراوان، این عرصه را به شدت آلوده کرده و جویندگان این وادی را در لابیرنتهای بیسرانجام ابهام و سردرگمی گم کند تا جایی که در بسیاری از موارد؛ جویندگان یا سکوت میکنند و یا ترجیح میدهند عنان عقل خود را به همان باورهای سادهلوحانه و بیمنطق بسپارند.
بارها با برخی از همکاران تاریخ صحبت کرده ام متاسفانه صرفا بدلیل تعصب به خودشان زحمت نمی دهند درباره این موضوعات تتامل نمایند.
تاریخ اساس کیستی یک کشور است که متاسفانه در خاورمیاته اینگونه مورد هجوم و دستکاری مغرضانه واقع شده است.
چرا همکاران تاریخی و در کل گروه تاریخ در کتابهای درسی تصمیمی برای بازنگری کتب تاریخی و پر رنگ کردن تاریخ قبل از هخامنشیان به عنوان اساس تاریخ منطقه اتخاذ نمی کنند!!!؟؟؟
به عنوان مثال در کتاب تاریخ یازدهم انسانی نوشتهاند دریانوردان ایرانی با اتکا به تجربهی دریانوردان دورهی ساسانی از هند تا آفریقا تجارت دریایی میکردند!!! واقعا نویسندگان چنین ترهاتی نمیدانند که قبل از قرن ۱۵ میلادی و آغاز استعمار و اختراع قطبنما و اسباب جهتیابی دریانوردی و گذر از اقیانوسها از محالات مطلق بوده است؟ یا میدانند و به عمد این مردم بیچاره را در این اوهام غرق میکنند؟
داستان استر هم از همین خود ستایی های قوم یهود در اوج ضعف و بدبختی پس از اسارت در بابل و آزادی توسط کورش است که برای حفظ روحیه قومی شکست خورده و تا امید سراییده شده است.
خود دانید ، بین تاریخ مکتوب هردوت و کتاب تورات که مانند برخی روایت ها و احادیث بر اساس منافع شخصی یا قومی به گروهی ساله شده می توانید انتخاب کنید کدام را باور کنید
اما تورات آنقدر مطالب بزرگ نمایی و خیلی دارد که مسلمانان با عنوان آخرین آنرا کامل کار گذاشته اند و قبول ندارند