روستایی کوچک و یهودی نشین در قلمرو امپراتوری روسیه بود که قزاق ها، یعنی سربازان تزار، روستانشین ها را بی اندازه مورد آزار، اذیت و شکنجه قرار می دادند. هر روز در طی ساعات تشکیل بازار روز، زمانی که مردم روستا در میدان اصلی جمع می شدند تا به کار خرید و فروش بپردازند، قزاق ها سوار بر اسب های قوی هیکل خود به داخل روستا می تاختند. اموال و بساط یهودیان را زیر سُم اسبان خود به هر سو می پراکندند و پس از خواندن آخرین فرمان تزار، به تاخت، دور می شدند. پسر جوانی در این روستا بود که به پدر بزرگ خود که دست بر قضا روحانی زاهد دهکده بود، علاقه روز افزونی داشت. همه یهودیان روستا عقیده داشتند که روحانی روستا، از زهد و خردمندی بالایی برخوردار است. پسر جوان هر روز همراه پدربزرگ خود از خانه کوچک شان تا مرکز روستا پیاده می رفت. قزاقان سوار بر اسب می آمدند و گرد و خاک به هوا بلند می کردند. فرمان روزانه را می خواندند و هر روز همان اتفاق می افتاد. روحانی زاهد همراه با بقیه به فرمان ها گوش می داد. سپس چوب دستی خود را بلند می کرد و آن را به سوی قزاق ها تکان می داد و با صدایی بلند می گفت: اعتراض دارم. پس از آن یکی از قزاقان، سوار بر اسب به میان جمعیت می تاخت و با تازیانه خود به پیرمرد ضربه ای می زد و بلند فریاد می کشید: ساکت شو، پیرمرد! روحانی زاهد به زمین می افتاد، پیروانش می دویدند و او را از زمین بلند می کردند، خاک لباسش را می تکاندند و نوه اش به او کمک می کرد که به خانه اش برگردد. پسر جوان روز پس از روز و ماه بعد از ماه در میان ترس و وحشت، شاهد تکرار این صحنه بود. سرانجام او دیگر نتوانست جلو زبان خود را بگیرد و روزی، جرأت به خرج داد و با صدایی لرزان از پدر بزرگ خود پرسید: ای زاهد محبوب، شما چرا هر روز بر ضد تزار حرف می زنید در حالی که می دانید سربازان شما را کتک می زنند؟ به راستی چرا ساکت نمی مانید؟
روحانی زاهد با مهربانی، رو به نوه خود لبخندی زد و در پاسخ گفت: زیرا با حرف نزدن علیه چیزی که می دانم درست نیست، من هم یکی از آنان می شوم.
*****************
قیاس حکومت تزار با دولت یازدهم کاری به دور از انصاف و عدالت است. دولتی که با شعار "دولت تدبیر و امید"، امید خیلی از ناامیدان را دوباره جانی تازه بخشید. دولتی که چرخش چرخ اقتصاد را همراه چرخش سانتریفیوژ می پسندد.
اجازه بدهید این طور بیان کنم که، چرخش هر چرخی اعم از اقتصادی و یا هر عامل دیگری که موجب حرکت و پیشرفت کشور می شود، وابستگی مستقیمی به گردانندگان(منابع انسانی) اصلی این چرخ ها دارد. چرخ هایی که گاه عامل و گرداننده نامتجانسی سبب شکسته شدن دندانه های آن گردیده و گاه چرخ را از کار می اندازند و چه بسا دندانه های چرخی دیگر که با آن در ارتباط باشد را نیز خرد خواهد کرد. مهمتر و تأثیرگذارتر از گردانندگان چرخ ها، تربیت کنندگان این گردانندگان متخصص هستند، که این خود، اثبات کننده اهمیّت نظام آموزشی و تربیتی هر کشور است. مطالعه ای عمیق و کارشناسانه، در وضعیت کشورهای پیشرفته، به راحتی روشن می سازد، هر کشوری که دارای ساختار آموزشی و تربیتی قوی باشد، در سایر جنبه ها و ابعاد توسعه ای، سردمدار و پیشرو گردیده است. تعلل و سستی در توجه به نظام آموزشی، نتایج تأسف بار و شرم آوری را به بار خواهد آورد که در اکثر کشورها شاهد آن می باشیم.
اینکه جامعه آموزش و پرورش چوب دستی(قلم) خود را بلند کرده و به نشانه اعتراض، تعلل و کاهلی مسئولین را گوشزد می کنند، نه از سر فقر است و نه از سر نیاز. ما خود را محتاج نمی دانیم زیرا طریقه قناعت را یاد گرفته ایم و بر این باوریم که آنچه به پروردگار مدیونیم دوست داشتن دیگران است.
ما معلّمیم و عاشق که عشق خود می داند آیین بزرگ کردن مان را. در این دیار فرزندان مان سرگرم زندگی هستند و نوادگان مان روزی در این سرزمین به دنیا خواهند آمد. ما به زندگی کردن رضایت داده ایم، به خاطر فرزندان و فرزندان فرزندان مان. ما امروز دل مان برای امروزمان می گیرد. برای فرزندانی که سر کلاس هستند و فکرشان پیش پدر مریضی است که از کار بیکار شده است. ما با درد دیگران درد می کشیم. ما مشکل دیگران را مشکل خویش می دانیم. می دانیم برای زندگی کردن، چیزی بیش از داشتن همه چیز، باید وجود داشته باشد و آن عشق است، که تنها راه به سوی بهشت می باشد.
ما بی رنگیم و این، از هر رنگی زیباتر و مفیدتر است.
ما به کارمان عشق می ورزیم. معشوق مان؛ معلّمی را، از ما نگیرید.
این آدرس ایمیل توسط spambots حفاظت می شود. برای دیدن شما نیاز به جاوا اسکریپت دارید
نظرات بینندگان
من از شب ها ی تاریک بدون ماه می ترسم
نه از شیر و پلنگ، ازاین همه روباه می ترسم
مرا از جنگ رو در روی درمیدان گریزی نیست
ولی ازدوستان آب زیر کاه
می ترسم
من از صد دشمن دانای لا مذهب نمی ترسم
ولی از زاهد بی عقل ناآگاه
می ترسم
پی گم گشته ام در چاه نادانی
نمی گردم
اصولأ من نمی دانم چرا از چاه
می ترسم
اگرچه راه دشوار است و مقصد ناپدید، اما
نه از سختی ره، از سستی همراه می ترسم
من از تهدیدهای ضمنی ظالم
نمی ترسم
من از نفرین یک مظلوم، از یک آه
می ترسم
من از عمامه و تسبیح و تاج و مسند شاهی
اگر افتد به دست آدم خود خواه
می ترسم
مرا از داریوش و کوروش و این جمله باکی نیست
من از قداره بندان مرید شاه
می ترسم
نمی ترسم ز درگاه خدای مهربان، اما
ز برخی از طرفداران این درگاه
می ترسم
چو " کیوان " بر مدار خویش
می گردم
ولی گاهی از این سنگ شهاب و حاجی گمراه می ترسم
شاهکاری از سیمین بهبهانی
حکومت اسلامی ایجاد شد تا جلوی تضاد طبقاتی گرفته بشه و فقیر و غنی در کنار هم زندگی کنند اما یا تاسیس مدارس غیر انتفاعی به دستور نجفی تضاد طبقاتی و آپارتاید آموزشی شکل گرفت کودکان از همان اوان کودکی یاد گرفتند که جای غنی و فقیر از هم متفاوت هست کسیکه پول دارد باید در مدارس دیگری غیر از مدارس دولتی درس بخواند این مدارس موجب شکل گیری چنین تفکراتی در کودکان و یاد گرفتن تفاوت غنی و فقیر از هم شد کودکان با این تفکر بزرگ شدند ودر آینده به بزرگسالانی تبدیل شدند که به این تضادها و تبعیض ها دامن زدند
پیشکسوتان قلب تپنده وماهیت و درس آموزان هستند .
که نباید فراموش شوند .
(اینکه جامعه آموزش و پرورش چوب دستی(قلم) خود را بلند کرده و به نشانه اعتراض، تعلل و کاهلی مسئولین را گوشزد می کنند، نه از سر فقر است و نه از سر نیاز. ما خود را محتاج نمی دانیم زیرا طریقه قناعت را یاد گرفته ایم و بر این باوریم که آنچه به پروردگار مدیونیم دوست داشتن دیگران است.)
نباید دچار احساسات شویم!چرا برای حقوق خود تعارف می کنیم؟ آیا کارگری برای اجر اخروی رایگان کار می کند؟آیا ما واقعا پول نیاز نداریم، چرا دروغ می نویسید؟واقعا با این حقوق می توان زندگی کرد! زندگی خرج دارد بازار نمی شناسد که خریدار معلم است یا کارمند بانک یا کس دیگر،از همه یکسان می گیرد.
معلم آدم فضایی نیست مانند دیگران زندگی می کند و تقدس شغل ما به معنی پایمال شدن حقوق مان نیست.ای کاش همه ما همدل و هم زبان بودیم.داشتن یک زندگی حداقلی به همراه عشق و علاقه به کار معلمی، بسیار لذت بخش و خداپسندانه است.
جناب بطحایی که از مسئولان ارشد آموزش وپرورش است چنین متفکرانه واندیشمندانه وجوانمردانه فرمودند :
(درخصوص رتبه بندی معلمان برای بازنشستگان برنامه ای نداریم )
واقعا ممنونیم -لطف کردید !
به کجا میرویم ...